Friday, August 28, 2009

نقدي بر جمهوري ايراني و رهبران جنبش



آنجا كه موسوي مي گويدمردم همانطور كه در اول انقلاب جنايتكاران دوره پهلوي را شناسايي كرده و به حق به سزاي اعمالشان رساندند آيا مهر تاييدي بر تمام جناياتي نمي زند كه باعث شرمندگي بسياري از انقلابيون حتي به صورت يادآوري است.وقتي به دنبال التزام عملي وي به قانون اساسي و محدود بودن مطالبات او و طرفدارانش به اجراي قانون اساسي جمهوري اسلامي را مي بينيم و وفاداري او به آرمانهاي انقلاب و خميني آيا نبايد موج نگراني روشنفكران و ميهن پرستان حقيقي را فرا بگيرد.وقتي او شعار »استقلال آزادي جمهوري ايراني«را شعار غيرخودي ها و نه طرفداران خود مي داند و طرفدارانش را خواهان جمهوري اسلامي نه يك كلمه بيشتر و نه كمتر مي داند آيا بايد براحتي جنبش را به چنين شخصي سپارد و نظاره كرد.

عجب اينكه شخصي آگاه چون عباس ميلاني در مصاحبه اي مي گويد اگر موسوي هم بگويد جمهوري ايراني متهم به براندازي نرم مي شود و جون او در زير تيغ است نبايد جمهوري ايراني بر زبان آورد.ولي سوال از آقاي ميلاني اينجاست كه مگر موسوي اجباري دارد كه علني بين جمهوري اسلامي و جمهوري ايراني يكي را انتخاب و در مصاحبه اي در مورد آن موضع بگيرد.مي توانست حداقل در اين مورد سكوت اختيار كند.

در اين صورت گروههاي ديگر چون طرفداران پادشاهي پارلماني مي توانند چون او را رهبر خود بدانند در حالي كه هنوز شيفته انقلاب اسلامي ضد شاه است.آيا اين تفاسير خوش خيالي در مورد واقعيات و بي خيالي نسبت به خطرات بالقوه اي نيست كه جنبش را تهديد به منحرف شدن و به قول دوستان انقلابي سرقت مي كند.آيا اين نظرات باعث پايين آمدن اعتماد مردم به اين اشخاص و كم رنگ شدن جنبش به صورتي نمي شود كه داريم اثراتش را كم كم نمايان مي بينيم كه نشان از عدم مقبوليت رهبري موسوي از طرف گروههاي مختلف ميباشد.

هيچگاه قصد زدن ساز مخالف با جنبش و يا مخالفت محض با موسوي و خاتمي ندارم ولي اين باور هميشه با من هست كه ما تا حدي ميتوانيم رهبران را با قدرت جوانان برومند ميهنمان به رنگ جنبش در آوريم آنطور كه آقاي ميلاني متذكر ميشوند ولي آنگاه كه به خطوط قرمز آقايان مي رسيم امكان دادن تغيير در افكار اين دوستان ميسر نيست كه محال است.

ما كه نمي توانيم بپذيريم جنبش سبز براي برقراري نوعي ديگر و به اصطلاح قرائتي دموكرات از نظام ديني است كه اگر چنين باشد اكثريتي قابل پيش بيني اين جنبش را در همان اوايل مسير ترك مي كنند.اينكه بجاي ملتي حرف بزنيم خطا است ولي جاي ترديد نيست كه جامعه متعالي امروز ايران گريزان از هر نوع حكومت ديني و خواهان استقرار نظامي دموكرات و سكولار ميباشد.چراكه 30 سال پيش هم هرگز مطالباتي ديني نداشتند و حكومت ديني حاصل فريبي بزرگ در حق جامعه اي مذهبي و بيسواد در بعد سياسي بود.ولي امروز جواناني كه از نظر سواد سياسي و آگاهي جهاني در حدي هستند كه جهان را متعجب و ممدوح خود ساخته اندآيا ساختار ديني را براي حكومت مي پذيرند و اصولا براي حكومت ديني و حيات طيبه حاصل
از آن مثل دوره خميني كه مطلوب موسوي است خون داده و شكنجه و تجاوز را در حق خود براي آن هزينه مي كنند؟

اگر در جنبشي ، رهبري با باورهاي عمومي جامعه همفكر نباشد و داراي دو ايدئولوژي متفاوت باشند نمي توان چندان به آن رهبري تكيه كرد چون رهبري بر پايه باورهاي مردم به وي شكل مي گيرد و اگر محل ترديد و تشكيك باشد رنگ مي بازد و جنبش رو به سوي سكون و سرخوردگي مي گرايد.از سويي اگر رهبري از جنس جامعه و مقبول همه اقشار معرفي نشودچه بسا سيل عظيم اجتماعي مهار شده و بنيان استبداد را از جا نكند هر چند تا كنون هم اين پايه سست شده و به لرزه در آمده اند.

کوشان م

No comments:

Post a Comment