Thursday, April 26, 2012

بنی صدر یک فریب صد در صد!




بنی صدر مردی از جنس سیاست است و طبعا کارنامه ای سیاسی را در پیشینه خود ثبت شده دارد.بنی صدر چنان سخن میگوید که گویی خودش ( و اندیشه هم اندیشانش) یک تنه تجسم ازادیخواهی و پرنسیب گرایی است و دیگران (که هم اندیش وی نیستند) همه تبلور مثلث زورپرست و حتما دیکتاتوری خواه خودخوانده ایشان هستند.آنچنان که وی همه را در کنار هم رو به دیوار میکند برای یک مجازات انقلابی .

بنی صدر اسلام پناه چنین می نگارد: "پيامبر (ص) ما را به اصل «تغيير کن تا تغيير دهی» فرا خوانده است. بهوش باشيد که بنا بر رهنمود قرآن، فرا خواندن طاغوت به ترک فرعونيت ( سوره طه آيه های ۱۴ و ۴۳ و النازعات آيه ۱۷ و...) و به مبارزه برخاستن با طاغوت ( بقره آيه ۲۵۶ و نساء، آيه ۶۰ ) نيز بخشی از «تغيير کن تا تغيير دهی» است."

ولی خودش چقدر پایبند به فرموده پیامبرش هست من تردید دارم.بنی صدر فراموش میکند که هر فرعون و طاغوتی بارگاه و خیمه ای دارد که ستونهای این خیمه را دیگرانی مهیا کرده اند و اگر خودشان از خیمه به در شده دلیل نمی شود برای برپایی آن،تمام هم و غم خود را نثار نداشته اند.جناب بنی صدر سخن از مثلث زورپرست مورد تصور خودش میراند ولی گویی نمی داند مثلث مزبور در امروز ایران یک ضلع بیشتر ندارد و این یک ضلع نظام اسلامی است که از قضای بد روزگار جناب بنی صدر در برپایی خیمه گاه سلطانی اش همه کاره بوده است و کمر همت گمارده بود.
بنی صدر مردی است که کهنسالی خویش را پشت سر می گذارد ولی گویی در کنار محاسنی چون پختگی و تجربه و بینش ،جناب بنی صدر از معایب کهنسالی که همانا فراموشی است رنج میبرند. ایشان امروز از "ولایت جمهور مردم " سخن میراند ولی کار نامه اش در عرصه سیاست،استقرار " ولایت جمهور فقیه " است و لاغیر.

در نوشتاری با عنوان " رابطه نظر با عمل " ایشان چنین می نگارد : ( آن‌ها که شهامت انتقاد از خود را می‌يابند و به کوشش برای تغيير کردن بر می‌خيزند، متحدان ما هستند اگر آن‌ها خود اين اتحاد را نخواهند ما از موضع متحد و هم‌سو با آن‌ها عمل می‌کنيم. حتی آن‌ها که انتقاد از خود نمی‌کنند، ما همه‌ی قول و فعل‌شان را به يک چوب نمی‌رانيم. پندار و گفتار و کردار نيک را، نيک می‌خوانيم، ولو از آن يک زورپرست باشند ).
بگذریم که اصولا جناب بنی صدر اصلا به هیچ بخشی از این نوشته کلا متناقض ، پایبندی عملی و شخصی در رفتارش نشان نمی دهند ولی بیشتر تمرکز این نوشتار روی این بخش است که ایا ایشان خود شهامت انتقاد از خود را دارد؟ایا بنی صدر در مورد کارنامه سیاسی خودش صداقتی دارد و گفتار نیک را بجا می آورد یا میخواهد بر سیاق مبارزات ضد پهلوی خودش،باز هم با فریب و واژگونه پنداری حقایق، برای مطلوب نامطلوب خویش جشن وصال بگیرد.اگر بخواهیم به تک به تک مدعیات ایشان در نوشته هایشان بپردازیم در تناقض گویی و گاها عدم صداقت مثنوی هفتاد من کاغذ می شود که خارج از حوصله یک نوشتار خواهد بود ، پس بهتر است به برشی از این موارد اشاره شود.

بنی صدر در مصاحبه ها و نوشته های مختلف (از جمله در مصاحبه با پارازیت صدای آمریکا و البته نوشته ها و جاهای دیگر ) چنان سخن می گوید که گویی اولا ایشان از اسلامی بودن انقلابشان بی خبر بوده و اصلا قرار نبوده ایشان جمهوری اسلامی را هورا بکشد و رای هم اصلا نداده به چنین نظام از بیخ و بن تبعیض آمیزی ( چون به باور من نام جمهوری اسلامی اسمی ماهیتا تبعیض امیز و فرد یا گروه گراست ) و اعتقاد و باوری نداشته است و وی در میان اسلام پناهان یک اپوزان فدا شده بوده است که نتوانسته از شکل گیری مفاهیمی مثل ولایت فقیه و یا نظام جمهوری اسلامی ، تک و تنها ممانعت کند.

یعنی نه تنها نمی گوید بنده با پناه بردن به ابای خمینی متحجر و ضد ملی در زیر درخت سیب نوفل لوشاتو مرتکب اشتباه بزرگی شدم به قیمت ایران، و در شکل گیری تمام این مصیبت ها سر صف ایستاده و تک تک ستونهای این خیمه ستم و تبعیض و ضد ایرانیت را بر دوش خود با "تقیه" ها و "خدعه "های مختلف کشیدم ، که گاهی گویی می خواهد این حافظه تاریخ را مقلوبه نشان دهد و خود را به اردوگاه مقابل بکشاند.ولی چون دشمنی تاریخی با اعضای این اردوگاه دارد (از بختیار تا دیگر هم سنگرها و هم آرمانهای بختیار با هر تفکر سیاسی) پس در میان این دو موضع سرگردان برای خود ماوایی سیاسی می جوید و میخواهد امر ناممکن بنی صدریسم را سامان دهد که چارچوبی کج و معوج به خود میگیرد.

بنی صدرمیگوید اصولا قرار نبوده نظام جمهوری به شکل "اسلامی" باشد بلکه خمینی خدعه کرده که سر ما کلاه گذاشت.شاید بنی صدر یادش رفته که چیزی به نام آرشیو مطبوعات وجود دارد و از ایشان چنین ثبت است :
" خط امام در همان خط است که ما طی ۲۰سال در آن قلم و قدم زده ایم... همین قدر می گویم که پیشنهاد طرح حکومت اسلامی از من بود و نخستین کسی هستم که به این مهم پرداختم و عمر را صرف تدارک چهار رکن سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی حکومت اسلامی کردم " («صد مقاله بنی صدر», صفحه ۱۱۹, سرمقاله «انقلاب اسلامی», شماره پنجشنبه ۱۳دیماه ۱۳۵۸
گیریم آقای بنی صدر این گفته خویش را از یاد برده ولی از ایشان میپرسیم: ایا شما مردم شعار نهضت ما حسینیه رهبر ما خمینیه  " را هم نشنیده بودید؟شعاری که خود بلندگوی آن بودید.آیا شما حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله را حمایتی جانفشانانه نکردید.؟آیا اصولا استقلال آزادی جمهوری اسلامی معنی مشخصی برای شما نداشت؟ایا وقتی برای وصال قدرت راس جمهوری اسلامی،حکم مقبولیت ومشروعیت این ریاست " ولایت جمهور مردم " شدنتان را با دستبوسی خمینی از دست وی گرفتید آنهم نه در اغاز که دو سال پس از پیروزی نکبت انقلاب 57 ، اصلا فکر کردید مفهوم این کار یعنی صحه گذاشتن و مهر تایید بر همه انچیزی که مدعی هستید در اولین روزهای پیروزی انقلاب و حین مبارزه خود خبری از آنها نبوده است؟!
بنی صدر پا را از این فراتر می گذارد و در ادامه میفرماید "اصلا قرار نبوده ولی فقیهی بر صدر امور ما باشد.حرف از ولایت فقیه نبوده که بخواهد مطلقه شود.خمینی ما را فریب داد". و حتی چنین وانمود می کند که ایشان از ابتدا برای لغو این جایگاه ولایت فقیه در مقابل آقای خمینی ایستاده و جدال سیاسی داشته است. و باز هم دروغ ، چرا که ایشان فراموش می کند در ارشیو چنین هست :
"...تبلیغ می کنند که نخستین رئیس جمهوری "جمهوری اسلامی ایران" با بنیانگذار این جمهوری مخالف است... آنها که این تبلیغات را می کنند راه معاویه را می روند و من به آنها می گویم ... در دل من که خود را فرزند امام می دانم, جز عشق و صمیمیت به امام نیست و در فکر من هیچ نمی گذرد جز این که خواست او به اجرا درآید..." (از سخنان بنی صدر در روز ۱۷شهریور ۱۳۵۹ در میدان شهدا ـ ژاله ـ به نقل از روزنامه بامداد, ۱۸شهریور۱۳۵۹)

و در جایی دیگر چنان فرموده : "من خود از نویسندگان اصل ۱۱۰ ولایت‌ فقیه بودم، از ۷نفری که این اصل را نوشته‌اند یکی خود من بودم" («انقلاب اسلامی», شماره ۲۶دی۵۸).

جناب بنی صدر که کینه توزی را در تقلید شرعی از مرادش خمینی تمام و کمال بجا می آورد هنوز که هنوز است گاهی بی رحمانه مخالفانش را از دم تیغ تهمت و بدنام کردن می گذراند حتی اگر برای دفاع از خودشان در حیات نباشند و دستشان کوتاه باشد برای روکردن دست برخی برچسب زنان و تخریب کنندگان.وی همواره به پهلوی ها می تازد و هنوز هم صدر مبارزه اش برضد پهلوی و زیر چتری نو و نوفل لوشاتوی مجازی انقلاب اسلامی هست.ولی در مورد پهلوی ها و دوران پادشاهی اینان آنقدر شفافیت تاریخی وجود دارد که سخن گفتن در مقام دفاع وقت هدر دادن باشد.شاید همان مخالفان پهلوی مانند عباس میلانی مورخی کافی و وافی بر بی نیازی در دفاع از اینها باشد.
ولی امثال بختیار را جناب بنی صدر به انحای مختلف تخریب می کنند و وی را به همدستی به صدام و رژیم عراق محکوم.از بختیار دفاع نمی کنم که از نظر آگاهی سیاسی شاید این صلاحیت را نداشته باشم ، ولی جناب بنی صدر سهم خودش را در آتش افروزی جنگ 8 ساله نباید نادیده بگیرد جایی که چنین جملاتی بر زبان رانده است:
" ما انقلاب کردیم و یک آدم فاسد و خائن را بیرون کردیم, تو در این میان چه میگویی؟ ... ما مردم عراق را به رژیم فاسد تو بفروشیم؟ غیرممکن است. نمی فروشیم " (راهپیمایی موسوم به وحدت در 22 فروردین 59 یعنی شش ماه قبل از اغاز جنگ که به گفته طارق عزیز صدام جسارت لازم برای حمله به ایران را نداشت و با مرگ شاه فقید در 5 مرداد 59چنین اعتماد به نفسی در وی با تحریکات صادر کنندگان انقلاب اسلامی قوت گرفت )
و برای توسعه توهم صدور انقلاب چنین اضافه می کند :

" اتّفاقاً, چند نوبت, چه زمانی که در مسئولیّت بودم و چه زمانی که مسئولیّت نداشتم, فرستادند و گفتند: ما آمادهایم تا امور خودمان را با شما حل کنیم. من گفتم: با شما امری نداریم که حل کنیم. دفعه آخر یاسر عرفات آمد و من همین جواب را دادم" ( روزنامه اطلاعات23 فروردین 59 و در اشاره به  تقاضای مکرر عراق برای مذاکره و حل مشکلات فی مابین)

و در نهایت در روزنامه اطلاعات مورخ 14 مرداد 59 جناب بنی صدر چنین کبریت را برای برافروختن اتش جنگ می کشند " ما باید دولت بعث عراق و رژیمهایی مانند اورا ... سرنگون کنیم... ما برای پیروزی قطعی باید بپذیریم که با ابرقدرتها در جنگ هستیم و باید شرایط جنگ و سختیها و محرومیتهای آن را بپذیریم. در آن صورت است که قدس عزیز نیز نجات خواهد یافت ".

حال یک ناظر بی طرف که هیچ ، خود جناب بنی صدر باید در این مورد قضاوت کند و سهم بختیار را هم اگر دوست دارد کنار بگذارد ولی به توصیه رحمانی خود در دعوت دیگران برای انتقاد از خویش جهت تبلور امر اتحاد به انان، تمرکزی دوباره کند.
شاید در این موارد نوشتن از پتانسیل یک مقاله که هیچ حتی یک کتاب هم فراتر باشد ولی جناب بنی صدر باید حداقل معادل زمان و توانی که برای نوشتن توصیه های کاربردی و اخلاقی به دیگران صرف می کند یک صدم آن را برای نقد خویش و البته عمل به گفته های خود اختصاص دهد تا عالم بی عمل نماند.جناب بنی صدر اهل سیاستی است که در دست چپ خودش کارنامه ای دارد و تا اندک فرصتی حیات طبیعی به ایشان داده (که امیدوارم عمرشان دراز باد ) به نقد خویش و توضیح ابهامات پیرامون خودش ،به پرسش و پاسخ با نفس خود بنشیندکه چگونه و با چه پشتوانه ای برخی از سطور این کارنامه را جاودانه کرده است.و امید اینکه این بزرگوار در نزد وجدان تاریخش شرمگین نباشد و لااقل جسارت و شفافیت در نقد خود و اعمالش را از همدست و همراهش قطب زاده بیاموزد، البته اگر بداند!
در بازگشت خمینی به ایران در ۱۲بهمن۵۷، بنی صدر کرایه هواپیمای دربست ایرفرانس را که خمینی را به ایران برد, با چک خودش پرداخت («شکست شاهانه», ماروین زونیس, ترجمه عباس مخبر, انتشارات طرح نو. تهران. ۱۳۷۰).







کوشان.م

Thursday, April 19, 2012

بزرگان ایرانی و خاطرات یک میهمانی



مشغول رانندگی بسوی شهری دیگر برای شرکت در یک میهمانی بودم شاید به گفته دعوت کننده،از خاطرات نوروز ایران و شلوغی ها و دید و بازدید های نوروزی خانه پدری خودم،فارغ شوم و کمتر از این جابجایی جغرافیایی افسرده بمانم.ضمنا ظاهرا فرصتی ایجاد


شده بود تا در کنار گروهی از ژورنالیستها و اشخاص بزرگ ایرانی باشم و به آرزویی دیرینه جامه عمل بپوشانم.طبعا فرصت مغتنم شمردم.

با موبایلم در مسیر مشغول چک کردن خبرها بودم که در سایت بی بی سی فارسی ، خبری حاکی از معرفی بزرگان تاریخ ایرانزمین چشم و ذهنم را نوازش داد و به حدی از این اقدام بی بی سی ذوق زده شدم که عطای خواندن ادامه نوشته را( آنهم حین رانندگی و جریمه های آنچنانی) به لقای خوش باوری و ذوق و شوقم از این اقدام بی بی سی بخشیدم و تخته گاز تا خود مقصد راندم.

به محل مهمانی که رسیدم دوست بنده به استقبال آمد و مرا به داخل و میان میهمانان راهنمایی کرد.ضمن شاد باش نوروز ایرانی به بزرگان حاضر در جمع ، دوستم همچنان که لیوانی نوشیدنی به دستم داد ، مرا نزدیک جمعی از ژورنالیستهای مشهور (با توجه به شناخت میزان ذوق و علاقه من به دیدن این بزرگان از نزدیک) راهنمایی کرد.

با حالتی آمیخته با خجالت ، که بیشتر ناشی از سن و سال ناچیز من نسبت به اکثر این بزرگان بود(که اکثر اینان افراد شناخته شده ولی برخی کمتر معروف و رسانه پسند ولی در عین حال مشهور بودند! ) خود را به اینان نزدیکتر و گوش خودم را تیز کردم شاید میان گفته هایشان ، طرفه ای ببندم برای دانسته هایم.دیدم عجبا که سخن درباره همین نامداران و بزرگان شهیر تاریخ ایران زمین بوده و برنامه مزبور در بی بی سی فارسی . افسوس خوردم چرا دیر رسیدم که متوجه شدم نوبت رسیده به ذکر خاطره ای از یک بزرگوار حاضر به عنوان حسن ختام گفتگو.خاطره مربوط به اواخر دهه 40 خورشیدی در رامسر بود با چنین محتوی و نحوه بیانی :

" در جمع نیمه خصوصی در رامسر جناب افشار چند ورق کاغذ خدمت شاه فقید آورد.شاه نگاهی کرد و شروع کرد به خندیدن.گفتند اعلیحضرت برای چه خندیدند.؟گفت این نوشته ها دیگر چه بود؟برای طنز بود؟.جناب افشار توضیح دادند که قرار است به کتاب تاریخ ششم ابتدایی، فصلی پایانی اضافه شود که در بخشی از آن از پادشاهان مقتدر و بزرگ ، نام برده می شود.این نامها در پیش نویس ذکر شده بود.کوروش،داریوش،خسرو نوشیروان،اردشیر،شاه عباس،نادر شاه و رضا شاه و آریامهر شاهنشاه .شاه رو بسوی افشار می کند و می گوید: " نویسنده این متن چه شخصی است؟یا باید شخصی باشد که تاریخ ایران را نمی شناسد یا تاریخ را می شناسد ولی تملق گویی زبر دست هست.در هر حال هیچ یک از این دو صفت،به دارنده آنها شایستگی تهیه و تکمیل کتاب تاریخ برای جوانان ایران را نمیدهد.تاریخ ایران بسیار بزرگتر و پرافتخار تر از اینست که امثال من و یا پدرم میان بزرگترینهای این تاریخ جای بگیریم." تاریخ آینده در اینباره قضاوت را بر عهده خواهد داشت.سپس کاغذها را پاره کرد و گفت به کسی این مهم را بسپرید که احاطه کافی و کامل بر تاریخ ایرانزمین داشته باشد.

و این روزنامه نگار چنین ادامه داد در سفری که شاه فقید به شیراز داشت مشاهده کرد که درختان سرو خیابان سعدی را کاملا لخت کرده اند.پرسید " برای چه این صحنه زشت را ترتیب داده اند.شهردار گفت برای اینکه مجسمه شما در انتهای خیابان توسط پوشش درختان پوشیده شده بود اینکار را کردیم تا تمثال اعلیحضرت عیان باشد.شاه دستور برکناری شهردار را میدهد و می گوید اگر مدیری قابل بود برای مشخص شدن مجسمه ،با قرار دادن چند سنگ زیر آن ارتفاعش را بالاتر میبرد نه اینکه از قد سروها بزند!".

بعد ایشان ادامه داد(البته بنده خواستم در این نوشتار از وی نام ببرم ولی گفت بزودی در خاطراتش که منتشر می شود تمام اینها نگاشته شده و دوست دارد دست اول بمانند) : اگر کسی روح غرور ملی را در میان ایرانیان دمیده باشد آن شخص طبعا رضا شاه بوده که امروز ما نام " ایران " را وامدار او هستیم حال مسائل دیگر بماند.به قول ماشاالله اجودانی مفاهیم ناسیونالیسم و هویت و غرور ملی و تاریخی ایران مفاهیمی هستند که با شکل گیری عصر پهلوی مفهوم امروزی را به خود گرفته و این غرور ملی و هویتی ایرانی مفاهیم قدیمی نیستند که چنان که ما در اینباره حرف میزنیم گمان میکنیم چند قرن است با آنها زیسته و خو گرفته ایم واین از توفیقات عصر پهلوی و بخصوص رضا شاه است

.ین گفته آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی و نیز مصاحبه با جناب لقمان ذکر شده است)

خاطره ایشان که تمام شد بزرگان بسوی میز شام رفتند و من در گوشه ای پکی به سیگارم زدم و در فکر فرو رفتم که دیدم دکتر مصدق خیال من در کنارم نشست.نگاهی به من انداخت و گفت چه خبرا؟گفتم چه خبری از این بهتر برای شما که بی بی سی فارسی شما را بین شش نفر بزرگان تاریخ چندهزار ساله ایرانزمین قرار داده است.دیدم ایشان زد زیر خنده.گفتم برای چه می خندید جناب مصدق.گفت : بی بی سی لندن؟گفتم بله.گفت: شما هم باور کردید که حسن نیتی داشته این دشمن همیشگی من.گفتم والله چه عرض کنم ولی در ظاهر کارشناسانی دور هم این انتخاب را انجام داده اند.

گفت مثلا کدام مورخین.عرض کردم مورخ نبوده اند.اقای اشوری اهل ادب بوده و انصاری دستی در تاریخ داشت که البته به انتخاب شما معتقد نبود ولی بهنود و جهانبگلو هم شرکت داشتند.این را که گفتم جناب مصدق پوزخندی زد گفت خب ادامه نده دیگر فهمیدم چه شد!لااقل از امثال میلانی و آجودانی استفاده می کردند که احاطه ای به تاریخ معاصر دارند. با خودم گفتم آخه حقایقی این تاریخ دانان بیان میکنند به صلاح سیاستهای بی بی سی نیست ولی تعجب کردم که مصدق چه شناختی دقیق روی اسامی دارد.

گفت مگر میان ایرانی ها تاریخ دانان آگاه و مجرب نبوده که از روزنامه نگار و ادبیات شناس و فلسفه دان برای چنین انتخاب مهمی استفاده کرده بی بی سی لندن؟چه معیاری داشته اند اینها.گفتم جناب بهنود درباره شما با ژستی دانشمند ماب فرمود که مصدق نماد سیاستمداران سنتی بوده که از قدیم و هزاره های پیش این قشر سیاسیون در میانه روی و ایستادن روی اصول خود بطور محکم شهره بوده اند." ولی جناب مصدق حقیقتا من معنی این جمله در وصف شما را نفهمیدم.چه ربطی سیاست مدار سنتی به سیاستمداران هزار سال پیش داشت.دکتر مصدق پاسخ داد:حرف بیربط را هیچ کس نمی فهمد من هم نفهمیدم چی شد شاید چون نام سنتی بر سیاستمدار بکار برده گمان کرده بر میگردد به سنتهای سیاسیون ایران باستان ( و قهقهه ای سر داد).بهنود زیاد با ژست عاقلان حرفهای سفیهانه و غلط و غلوط میزند تا مخاطبش را میان کلمات ملون گم کند و هیچ کس نفهمیده می گوید حتما درست می گوید!

گفتم جناب مصدق تازه آقای بهنود گفتند مصدق توانست روح ملی گرایی را به کالبد جامعه ایرانی بدمد و از این نظر به ملی بودن معنا و جانی تازه بدهد.لبخندی زد و گفت:" من انسانی ملی بودم ولی اگر این توفیق را می یافتم که مردم ایران که هیچ،اطرافیان خودم را با مفهوم ملی بودن آشنا کنم بنی صدر و سنجابی و بازرگان حاصلش نمیشد که به زیر ابای مرتجع ترین مذهبی ضد ایران بخزند و اگر میتوانستم یک صدم حس میهن پرستی را به روح جامعه بدمم این جامعه انقلاب اسلامی ! نمیکرد." کمی فکر کن پسر بعد حرف بزن.گفتم بزرگوار من چه کاره هستم این وسط،بهنود و جهانبلگو این تفسیر را برای انتخاب شما داشتند.گفت : "چقدر این دو حرف بیهوده میزنند بیچاره من که طرفدارانم این دو هستند ". و من از این گفته ایشان کمی شرمنده شدم.

عرض کردم تازه جهانبگلو نام ستار خان و باقر خان را قلم کشید و گفت من چون طرفدار مبارزات بدون خشونت هستم این ها را در دسته بزرگان ایرانی قرار نمی دهم.دکتر مصدق گفت ادامه نده این خزعبلات مضحک را که به شعور ادم بر می خورد!

و سپس ایشان ادامه داد: " چرا رازی و مولوی میان 6 بزرگ تاریخ ایرانزمین نیستند و بودن نام من با وجود این بزرگان مضحک به نظر میرسد.نکند بی بی سی و کارشناسانش هم مولوی را ترک و رازی را عرب فرض کرده اند!" .گفتم من فکر میکردم شما از این خبر خوشحال می شوید.با دست به شانه ام زد و گفت پسر جان من میهن پرست بوده ام نه خود پرست و رفت.

سرم را برگرداندم دیدم دکتر مصدق خیال من به شانه ام نزده بلکه آرمان دوست و میزبان مجلس بود که میگفت غذا تمام شد چیزی نمی خوری!

در راه برگشت به خانه دیگر هیچ عجله ای نداشتم که زود به خانه برسم.خیلی آرام میراندم و فکر می کردم که بزرگان ایران و میهن پرستان چقدر می توانند بر روی ارزشها و اصولی مثل ایران و تاریخ ایران شبیه هم فکر کنند حتی اگر در تقابلی تاریخی در عالم سیاست با هم باشند.و افسوس می خوردم که در حالیکه میهن پرستان ما برای ایران از خود می گذشتند امروز گروهی به نام طرفدار اینها برای افکار و سلایق خود از ایران می گذرند.

کوشان . م

Saturday, April 14, 2012

نشست واشینگتون و سپاس ویژه از اصلاح طلبان




در برنامه افق،آخرین سوال مجری از آقای گنج بخش این بود که بسیاری از ما خواسته اند بپرسیم چرا فلان گروههای سیاسی در نشست واشینگتون حضور نداشتند.و پاسخ جناب گنج بخش (از رهبران گروهی موسوم به جمهوری خواهان ایران ) پاسخی بود بر بسیاری از چراهای اپوزوسیون.ایشان فرمود این مورد را از خانم حقیقت جو بپرسید بیشتر در جریان این مسائل نشست هستند!

بنده تا اینجای ماجرا وظیفه خویش دانستم از خانم حقیقت جو (نماینده مجلس ششم نظام اسلامی) و دیگر اصلاح طلبان عزیز،سپاس ویژه داشته باشم که زحمت کشیده اند اپوزیسیون را مرهون رحمت خویش قرار داده، ضمن مهاجرت به خارج کشور،برای اپوزیسیون نظام اسلامی نشست برگزار می کنند که هیچ ، مدعوین آین نشست را نیز ظاهرا تعیین می کنند! و اما ...

وقتی کنفرانس استکهلم برگزار شد نقدهای بسیاری بر برگزار کنندگان وارد شد و در این بین مسئله مشکوک،این بود که بسیاری از منتقدین از این مورد شکوایه داشتند که این نشست به دنبال " آلترناتیو سازی " است .حال آنکه باید هدف تمام نیروهای مخالف تمامیت نظام اسلامی ، همانا آلترناتیو سازی باشد.کم کم آشکار شد مشکل این دوستان اهداف نشست نبوده بلکه بیشتر نگرانی اینها از میزان نقش و سهم خود در میان آلترناتیوهای ممکن موجود است.بگذریم که نشست استکهلم هم در نوع خود پراز اشکال ومثل همیشه طبعا بی نتیجه بود.ولی نگرانی مخالفانش سهم خواهی اینان در آلترناتیو سازی بود نه احساس اینکه این نشست مخالف مصالح ملی ایران است تا جایی که از هول حلیم در دیگ افتاده و کلا آلترناتیو سازی ( موازی خواست جمهوری اسلامی ) را محکوم میکردند!
نشست واشینگتون با سر و صدای بسیار و با این ژست سیاسی که «بله ما آمده ایم تا نشست شفاف را به "استکهلمی "ها یاد دهیم » ، وارد گود شد و حتی سایتهای مبلغ این نشست مثل خودنویس تیتر زده بودند که نشست واشینگتون بدون لاپوشانی!.ولی امروز که این نشست تمام شده است آرزو میکردیم که کاش این نشست لاپوشانیهای معمول را داشت ولی ابهام های پشت صحنه را نمی داشت.
پرسش را اینجا باید اپوزیسیون نظام اسلامی از خودش مطرح کند ، 33 سال فعالیت سیاسی با نام " مبارزه " برای اپوزیسیون متکثر از مشروطه خواه تا جمهوری خواه،از چپ تا راست باید حاصلش این باشد که نشست یا جلسه سیاسی به نام مخالفین جمهوری اسلامی توسط افرادی مانند خانم حقیقت جو سازماندهی شود؟ البته که خانم حقیقت جو بسیار قابل احترام و گرامی هستند ولی شخصی هست که تا چندی پیش نماینده مجلس اسلامی بوده،مدعی اصلاح طلبی نظام اسلامی بوده و لااقل ظاهر ایشان و مصاحبه های پیشینش نشان میدهد با اصل سکولاریسم رابطه خوبی ندارد جایی که سکولاریسم جزو شروط لازم اپوزیسیون 33 ساله جمهوری اسلامی به حساب آمده است.و شخصی با این مشخصات،قاعدتا نمی تواند تعیین کننده مدعوین و شرکت کنندگان در یک نشست ضد دیکتاتوری نظام اسلامی باشد بلکه در بهترین حالت باید مستمعی شنوا بر راهکارهای مبارزینی باشد که بیش از سه دهه سابقه مبارزه علیه دیکتاتوری و پویندگی در راه دموکراسی برای ایران را یدک می کشند و فراز و فرودهای بسیار در این راه دیده اند.

حاصل بیش از سه دهه مبارزه و کار سیاسی باید این بشود که نشستی به نام اپوزیسیون ایرانی،حتی پرچمی از ایران را در کنار خودش نبیند؟مهم نیست پرچم با علامت شیر و خورشید باشد یا با علامت الله، که این به سلیقه و دیدگاه برگزار کنندگان مربوط می شود،تا دیگران هم تکلیف خود را با هر نشستی بدانند که چه آمال و اهدافی دارد.ولی نبود پرچم ایا نشان بی ماهیتی و بی هویتی اپوزیسیون نظام اسلامی نیست؟ یا در نگاهی دیگر،گروهی به دنبال این نیستند که اپوزیسیون ایران را با پولهای رسیده از منابع لایزال الهی! و تشکیل جلسه هایی به نام گذار به دموکراسی، به اپوزیسیون مشتت و بی هویت بدل کنند تا از این بین،پتانسیل بالقوه اینان را به سود اهداف خود مصادره به مطلوب نمایند؟
گروهی این توجیه را می کنند که پرچم اختلاف افکن است।عجب ببخشید اختلاف را بین چه کسانی با چه کسان دیگری می افکند؟بین طرفداران و پایبندان نظام اسلامی و مخالفین تمامیت آن؟مگر اصولا محل مجادله و نزاع که شکل گیری اپوزیسیون را باعث و بانی شده و به آن مفهوم ماهوی بخشیده ، بجز این است؟اگر اپوزیسیون برای خاطر دل خامنه ای و خمینیست ها چیزی را میگذارد یا برمیدارد پس خود چه ماهیتی را نمایندگی می کند؟آیا هدف از قایم کردن پرچم در این جلسات،همانا پنهان کردن ماهیت فکری افراد نیست برای سانسور و مبهم شدن برخی و بخشی از ماهیتها ؟! و در این بین برای لوس کردن این مهم،به پرچم به عنوان موضوعی تمسخر آمیز و مضحک می خندند تا حقایق را لابلای این لودگی پنهان نمایند.

(بگذریم که گروهی پرچم سه رنگ بدون علامت را هوا می کنند که این گروه بدتر از خواهندگان پرچم جمهوری اسلامی هست چون گروهی هرهری مذهب هستند که با شناخت جهت باد در وقت مقتضی ، هر علامتی را که به سودشان باشد در جای خالی وسط پرچم می نشانند به آن رنگ در می ایند.)

کسانی که هدفشان از شرکت کردن در هر نشست،مطرح کردن نام خودشان ، و نه پیشبرد اهداف و آمال جنبش دموکراسی خواهی ایران می باشد و هر جا که مدعو باشند ، کفش به دست می شتابند بدون توجه به احراز پرنسیبهای فکری و سیاسی خود و باورشان در آن نشست ،ایا هیچ از خود در باره نتایج این نشستها و منبع و منشا برگزاری اینها پرسش می کنند؟
تمام اینها از عدم خودشناسی نیروهای مخالف نظام اسلامی سرچشمه میگیرد.واقعیت اینست که نیروهای اپوزیسیون نیاز به بازتعریف و بازشناسی ماهیتی به نام "اپوزیسیون نظام جمهوری اسلامی " ( و نه اپوزیسیون دولت احمدی نژاد) دارد.اپوزیسیون نظام اسلامی به علت نداشتن کار تشکیلاتی و سازمان یافتگی منسجم،اینقدر به دور خودش پیچیده است که در خویش گم شده است و آدرس اهداف و آرمانهای خودش را فراموش کرده است.گویی اصلا نمی دانند با چه چیزی مبارزه کرده اند و از چه آرمانهای دفاع می کنند و اصولا چرا لقب اپوزیسیون می گیرند؟

دانشگاههای آمریکا به تازگی پذیرای دوستان به ظاهر جدا شده از نظام اسلامی با عنوانهایی مانند استاد افتخاری یا استاد میهمان شده اند.حال کار کردن در کتابخانه کنگره یا دفتر فلان مقام سابق امریکایی که برای جداشدگان از نظام اسلامی و اصلاح طلبان عزیز که شغلی عادی به حساب می اید. حتی شنیده ام جناب موسویان (سفیر جمهوری اسلامی در آلمان در زمان قتلهای میکونوس) در آمریکا استاد میهمان شده است که این از عجایب قدرت دموکراسی آمریکا هست!!( چون به عنوانی شخصی که در دانشگاه اینجا برای ادامه تحصیل آمده ام شاهدم چقدر سخت است پذیرش یا بورس گرفتن برای دانشگاههای اینجا چه رسد به طرفه العینی استاد میهمان شدن!). ولی باید به دقت مواظب باشیم فردا روزی اگر به نشستی با نام گذار به دموکراسی و راهکارهای آن ! دعوت شدیم که اقای موسویان از ستون های اصلی برگزاری آن و تعیین کننده مدعوین این نشست باشد ،اندکی و فقط اندکی از خود بپرسیم من کیستم؟اپوزیسیون جمهوری اسلامی یعنی چه و چه آرمانها و اهدافی سبب این نام گزاری بر روی من نوعی شده است؟

*قصدم از این نوشتار هجمه ای به خانم حقیقت جوی گرامی و دیگر هم اندیشان ایشان و یا حتی مقایسه ایشان با حسین موسویان ابدا نبود که ایشان و باورشان و روش عملکردش به خودش مربوط است و محترم برای دیگران. بلکه هدفم نهیبی به کژروی های اپوزیسیون هست و بس.

کوشان . م