Tuesday, May 29, 2012

معمای اطرافیان رضا پهلوی!




بعد از گذشت نزدیک به سی سال از جستجوی دوستان در ماهیتی به نام رضا پهلوی و سعی در فاش کردن نقاط ضعف " خود ساخته "  توسط این عزیزان ظاهرا کاشف به عمل امده که اصولا مشکل در خود ایشان نیست بلکه معضل " اطرافیان ایشان " هستند! سبحان الله.
بطور مثال نغز نویسی بزرگوار که قبلا در سبد خبری اش گاهی ستونی را بصورت کاملا غیرمرتبط با " اخبار " ، به تخریب  رضا پهلوی میگذراند و این شخص را پسر و وارث " آن دیکتاتور "! مورد نوازش قلم نغزگوی خود قرار میداد و خطر شخص رضا پهلوی را خیلی دموکرات منشانه! هشدار میداد به تازگی به دریافتی بزرگ رسیده است که : دوستان از رضا پهلوی که نمی ترسیم ، اصولا ایشان مشکلی ندارند.معقول که زندگی می کند ، خانواده دوست که هست،گفتار و رفتار اجتماعی وی هم مناسب و شیک پوش و خوش بیان و با دانش بر عرف دموکراتیک و خلاصه " همه چیز خوب " است.منتها ظاهرا مشکل اصلی را این دوستان یافته اند :
" اطرافیان رضا پهلوی ".واقعا احسنت بر این درایت و تیز بینی.باز خدا را شکر فهمیده اند خود رضا پهلوی مشکلی ندارد.یک قدم به جلو میشود.
این مدعی به تازگی رواج یافته و از آنجا که ایراد واضح بر رضا پهلوی کاری دشوار و بدیع به نظر میرسد دوستان مخالف ظاهرا راهی بهتر یافته و درجاهای مختلف عینا و کپی وار تکرار می کنند.
و اما این اطرافیان رضا پهلوی کیستند؟و چرا در حالیکه برخی پهلوی ستیزان، رضا پهلوی را " دموکرات " یافته اند ولی در عین حال اطرافیان ایشان حتی انها که از نسل جوان هستند برچسب دیکتاتور بودن می خورند.نکند کلا خاندان پهلوی تشعشعات " دیکتاتورزایی " ساطع می کنند؟اگر چنین است پس چرا آن " اطرافیانی " که نه تنها فرسنگ ها فاصله با ایشان دارند بلکه هنوز صدای ایشان را بصورت مستقیم نشنیده و خودش را ندیده اند،گرفتار تشعشعات شده و  " دیکتاتور " می شوند؟الان علت این مرض را عرض می کنم!
 اصولا " اطرافیان " کیستند؟همان طرفداران هستند؟چرا اطرافیان بیان می شود؟هدف این است که این گروه را با فرض " اطراف  شاهزاده بودن " به وی بچسبانند تا یک مجموعه واحد دیکتاتور را درست کنند؟خرج کردن کلمات که خرجی ندارد همه نوع قابل مصرف است!
در مصاحبه افق با رضا پهلوی و سعید قاسمی نژاد(پایه گذارگروه دانشجویان لیبرال دموکرات) ، نکته ای جالب را سعید قاسمی نژاد متذکر شد.در بیان ایراد به رضا پهلوی ایشان متذکر شد : چرا رضا پهلوی از " اطرافیان جوان " بهره نمی برد و این نکته را متذکر شد که از نقاط ضعف رضا پهلوی همین عدم ارتباط مستقیم با  " اطرافیان جوان و نورسیده به صحنه سیاست " بوده است.
حال چرا حس دیکتاتور شناسی  عظمیه دوستان از خود رضا پهلوی به عبارتی  ( و نه واقعیتی ) به نام " اطرافیان رضا پهلوی"  سوق یافته است؟جواب ساده است.چون زدن رضا پهلوی که موجودیت معلوم دارد بسیار سخت شده و بهتر آن است بروند به سراغ هویتی مجهول به نام " اطرافیان رضا پهلوی ".چون مشکل این حرفها نیست.مشکل این هست که برخی اندیشه ها طرفدار پادشاهی پارلمانی هستند پس باید که اینان را تخریب کرد!چرا؟چون از نظر دوستان آزاد اندیش برتابیدن نظری جز آنچه انها برحق میدانند جایی ندارد!دموکراسی نوین همین است لابد!
وقتی به اوج اندیشه دموکرات این دوستان بخواهیم پی ببریم کافیست این عبارت نوشته شده توسط یکی از این بزرگان را مرور کنیم :
"مملکت را که آقای پهلوی تنهايی اداره نخواهد کرد، بل که همين اطرافيان هستند که امور را در دست خواهند گرفت".
عجب.پس ظاهرا قرار است اگر گروهی از جمهوری خواهان به قدرت رسید امور مملکتی را میان " اطرافیان خود " تقسیم کنند؟لابد همین است و باید از همین جا اعلام خطر کرد.تا جایی که بنده میدانم در تعریف بدیهی مانیفست پادشاهی پارلمانی ( که خیلی دوستان ذوق می کنند این عبارت بامزه ! " سلطنت نه ببخشید اشتباه کردم پادشاهی " را چند باره در دو خط نوشته خود مطرح کنند که در عمق خود میزان اگاهی و منطق این بزرگان را در ارائه ادله نمایندگی می کند) پارلمان در چارچوب صندوق رای باید مسیر انتخاب برای تصمیم گیری روال سیاسی کشور را بر عهده گیرد و قرار نیست " طرفداران گروههای مختلف " قدرت را به دست گیرند که این کپی برابر اصل نظام اسلامی را بازتولید میکند.ولی متاسفانه دوستان برای اینکه مردم را از خطر  سلطنت طلبان ، ای بابا هی فراموش می کنم پادشاهی خواهان ، برهانند برای انها خطر اطرافیان رضا پهلوی را بر ملا می کنند و مژده سپردن قدرت به " اطرافیان خود " را بدهند که خیلی دموکرات هستند و به اندیشه همه دگر اندیشان هم احترام کامل می گذارند که داریم میبینیم البته!
ضمن اینکه بنده به عنوان یک طرفدار پادشاهی پارلمانی اعلام می کنم قرار نباید بر این باشد که " اطرافیانی" به قدرت برسند از هر آنچه سعی در تخریب اطرافیان دیگری دارند باید نگران شد چون کلا نگاه " اطرافیان محور " این دوستان را برملا می کند که سرمنشا شروع زایش دیکتاتوری نوینی می تواند باشد.بنده میتوانم به عنوان یک شخص محکوم و ممهور به " اطرافیان بودن " که تا بحال نه رضا پهلوی را دیده و حتی صدای ایشان را جز از طریق رسانه ها نشنیده ام،عرض کنم آرمانم بر این اساس است که هیچ اطرافیانی قدرت را قبضه نکنند از این نظر برای تخریب اطرافیان دیگران نمی کوشم تا اطرافیانی نوین را بر قرص ماه بنشانم!
ولی چند نکته :
بارها ذکر می شود بروید در بالاترین تا ببینید این اطرافیان در بالاترین چه می کنند با " اطرافیان ما " ( که قرار است وقتی به قدرت رسیده اند کارها و مشاغل را با عدالت و مهر ورزی میان خود قسمت کنند).در سایت بالاترین اکانتهایی وجود دارد که بدترین توهین ها را در بخش نامربوط " سرگرمی "(بجای اجتماعی و طرفه اینکه این خطا توسط مدیران سایت مکرر نادیده انگاشته می شود)، به خود رضا پهلوی و " اطرافیان مزبور" نثار می کنند و حتی اگر منفی بگیرند با دموکرات منشی می فرمایند " این هست تحمل دموکراسی دوستان سلطنت طلب "! در مقابل با قرار دادن لینکی از یک تحقیق تاریخی مستند چنان فحشهایی به این " اطرافیان رضا پهلوی " حواله می فرمایند که اینجا شرم میکنم از بازتکرارشان.از خود ایشان تا پدر و مادر و خانواده رضا پهلوی که هیچ ، حتی " اطرافیان رضا پهلوی " هیچ یک مصون نبوده اند از دشنام های رکیک بسمت خود.
اینکه منطق و قلمی،اثبات دیکتاتوری " اطرافیان رضا پهلوی " را به سایت بالاترین ارجاع یا به عبارتی حواله کند مرا یاد نوع استناد برخی " آزادیخواهان بالاترینی "!  می اندازد که ادبیاتشان تنها در حد " اطرافیان خودشان " میتواند باشد و قابل گفتن نیست.بیش از این نوشتن در این مورد به نوعی گفتار غیرمملوس است مثل اینکه بنده از اینجا بگویم رفتار انقلابیون سوریه بسیار خشن و غیر دموکراتیک است تشریف ببرید به سوریه ببینید چه بلایی بر سر اسد معصوم  و اطرافیان وی می آورند.
در مورد بد دهان بودن طرفداران پادشاهی.حقیقت اینست سالها که دهه هاست این گروه از سوی دوستان مصدقی و البته برخی به اصطلاح جمهوری خواهان ( بخوانید پهلوی ستیزان ) ، مورد هدف بدترین دشنام ها و توهین ها و تهمت و برچسب ها واقع می شوند تنها و تنها به یک گناه: بد دهان بودن!.این حقیر که در این سالها به عنوان شاهد در حال فعالیت در فضای مجازی هستم ضمن اینکه تمام نوشته ها و کامنتهای این گروهها، طبعا محفوظ و ضبط شده وجود دارد می توانم عرض کنم نیمی از توهین هایی را که آنچه " اطرافیان رضا پهلوی " برچسب خورده اند متحمل می شوند بر مخالف خود روا نمی دارند.
ظاهرا زمانی دموکرات بودن "اطرافیان رضا پهلوی " به اثبات می رسد که هیچ پاسخ رسمی به نوشته های نقادانه یا هتاکانه مخالفان خود ارائه ندهند و صم و بکم بمانند تا هر کس هر برچسبی به اینان بزند و یا هر فریبی را به عنوان رهرو ارائه دهد.خیر هرگز چنین نخواهد بود و این انتظاری عجیب از برخی مخالفان " اطرافیان " می باشد.یعنی هر توهین و فحش که نثار ما می شود باید دسته گلی تقدیم کنیم نشان حسن نیت؟تنها میتوانیم از آن ادبیات زننده دوری کنیم ولی پاسخ باید ادا شود.اصل دموکراسی در دیالوگ چنان است.زرنگ بازی و مغلطه هم نمی پذیرد.چنین چیزی میسر نیست.
رضا پهلوی اصولا اطرافیانی ندارد و ظاهرا اطرافیان را گروههایی سازماندهی می کنند که بدنبال تقسیم مناسب میان این " اطرافیان " به تنهایی هستند نه اطرافیان ایران ما.
اصل بر این است که قدرت سیاسی در فردای ایران از آن ملت ایران باشد نه اطرافیان این و یا ان گروه.شاید اخلاقی نباشد بجای سیبل قرار دادن هویتی واحد و معلوم به نام رضا پهلوی که ماهیت خود را بروز داده و عیان است هدف را بسوی هویتی مجهول و " نیست در جهان " به نام اطرافیان رضا پهلوی تغییر دهیم.( انهم وقتی که حس کنیم تیر نخست به سنگ خورده)
این رسم " پایین کشیدن و تخریب دیگران "برای نمایش خوبی های خود ، رسمی وارونه در فرهنگ اجتماعی ایران باید برای همیشه دور انداخته شود.امید که اخلاق مباحثه هم در نقد ها برقرار باشد و از برچسب زدن برای اثبات حقانیت خود دوری کنیم و بجای آن اطرافیان خود را معرفی و نقد کنیم تا به غنای آن بیفزاییم واینان را از کژرویهای گاه به گاه خود برهانیم.

کوشان.م







Friday, May 25, 2012

پیرامون " آینده نگری " جناب فرهنگ قاسمی در مورد نوع نظام فردای ایران





جناب فرهنگ قاسمی در نوشتاری تحت عنوان " در جستجوی کدام آینده برای میهنمان ایران " به نکاتی از نوشتار بنده تحت عنوان
 " فرض غیردموکراتیک بودن پادشاهی ناشی از ندانستن است "  اشاره کرده که لازم است پاسخی اجمالی داده شود.
اول این بزرگوار شایسته بود به این نکته اشاره کند که مقاله فوق در پاسخ به نوشتار دیگری به نام " پادشاهی بالذات ناقض حقوق بشر است " ارائه گردیده و طبعا وقتی در مقام قاضی عادل درباره نوشته بنده  می فرمایند : "به اضافه چاشنی‌هائی از تحقیر نوشته‌های دیگران" ، عینک یکجانبه نگری را از جلوی دیدگان خود بردارند.
همین قسمت که من ادامه ان را نادیده میگیرم نشان میدهد اقای فرهنگ قاسمی حتی در قضاوت ادبیات تحقیر آمیز دو نوشته مرتبط، سعی در ایجاد مرز " خودی و غیرخودی " می کند.اگر چنین نبود تفاوت ادبیات توهین و تحقیر امیز را در دو نوشتار فوق بسیار عادلانه تر توضیح میدادند که بنده در نوشته خودم نمونه ای از آن را ارائه کردم. ولی از انجا که متاسفانه تمام این " درکهای نادرست از سخن همدیگر " در جامعه سیاسی ایران ناشی از همین کشیدن مرزهای خودی و غیرخودی توسط فعالان سیاسی می باشد ، بنده هم از این قضاوت نامنصفانه استاد عزیز عبور می کنم و ایشان را به " دادگاه اندیشه پنهان خود در خلوت مطالعه کردنش" واگذار می کنم که انتظاری جز این هم نداشتم!.و اما چند مورد مهم تر در نوشته ایشان :
می فرمایند : " هر کس تعریف خود را از مفاهیم تشکیل ‌دهنده این منشور جهان شمولی ارائه می‌دهد و بر آن‌ها پافشاری می‌کنند و اظهار می‌دارد که آن دیگری مثلاً  از حاکمیت ملت، رأی مردم ... ادراک درستی ندارد و این ادراک من است و باید آنرا قبول کرد."

خب باید عرض کنم شاید این تحلیل جناب قاسمی از مفاد منشور حقوق بشر باشد ولی از نظر بنده این منشور مانند قرآن نیست که تفاسیر مختلف و اجتهاد خاص! نیاز داشته باشد.بندهای آن کاملا مشخص است و مفهومش واضح. در حالیکه بنده از این منشور به دنبال احقاق حق خود ( منطبق بر اندیشه خویش و بر اساس احترام بر اندیشه  دگر اندیشان )هستم و موجودیت و اندیشه دیگری را بصورت صرف و جامد ،منکر یا ناحق فرض نمی کنم پس این مشکل جناب قاسمی و هم اندیشان است که این اعلامیه را کاملا در تعارض با  فرضیه دموکرات بودن نظام پادشاهی پارلمانی ( آنچه از نوشته های ایشان بر میاید) می شناسند پس این را ادراک خود میدانند و سعی می کنند به همه از جمله آقای رضا پهلوی و یا بنده نوعی تفهیم کنند که  " باید آن را قبول کنید و به صف ما جمهوری خواهان بپیوندید " تا مبانی اعلامیه حقوق بشر نقض نشود.وگرنه بنده نوعی بارها تاکید دارم بر اینکه نظام جمهوری نیز میتواند مانند پادشاهی پارلمانی تجلی گاه یک مردم سالاری و دموکراسی پوینده و پاینده باشد و اگر طرفدار یک نوع خاص ایندو هستم تنها و تنها بدلیل اینکه آن را برای روانشناسی اجتماعی و مسیر تاریخی جامعه ایرانی پایاتر و پویا تر در اجرا می بینم (که شاید خطا کنم که این نیاز به بحث جزء به جزء دارد ) ولی هرگز از جمهوری خواهان نمی خواهم برای منطبق بودن به مفاد حقوق بشر جهانی به صف ما وارد شوند وگرنه اگر جز این کنند به میهن ما ضربه زده و اینده آن را به خطر می اندازند!

سپس ایشان به موارد مشترک خواست دوگروه میپردازد که بسیار صحیح نگاشتند و در ادامه به نقاط افتراق چنین می نگرند :
" ضرورت‌های وجودی این نهاد ملی و عملکردهایش و وظایفش در چیست؟ اگر این نهاد ملی بر پایه نسب و خون است باید بگویید کدام نسب؟ کدام خون؟ و ...."
من همیشه بر این باور بوده  و هستم یکی از دلایل اصلی این سوتفاهم میان جمهوری خواهان همانطور که در نوشتار قبلی اشاره کردم یکی خلط مبحث در انالیز جایگاه پادشاهی مشروطه در نظامات پارلمانتاریسم با جایگاه سلطنت مطلقه است و دیگری تعریف کاملا اشتباه از جایگاه نوین این نهاد(البته از نظر من و تنها یک دریافت شخصی از این عزیزان است ) .فرق بنده با این دوستان این است که برای ما تعریف " مدینه فاضله " از دو دیدگاه و با المانهایی متفاوت و زوایای نگرش مختلفی بازتعریف شده و مصداق پیدا میکند.
بر این اساس که بازتاکید می کنم تعریف یک طرفدار نظام "پادشاهی پارلمانی " منطبق بر الگوهای حی و حاضر دموکرات ترین کشورهای جهان می باشد، باید عرض کنم برای یافتن پاسخی درخور بر این پرسشهای جناب قاسمی باید رجوع کنیم به تحولات تاریخی نهاد پادشاهی که در بدنه تاریخ میهن ما و البته به مدد تاریخ جهان پاسخ این پرسشها پرواضح است.اگر ایشان با گروه خونی خاصی مشکل دارند دلیل نمی شود کلیت یک نهاد را با شبه های پرسش گونه خود مخدوش کنند.بهتر است براحتی بفرمایند بنده این روند را در منافات تفسیر خود از اعلامیه جهانی حقوق بشر میدانم و سعی نکنند " خوانش و تحلیل خاص " خویش را به بنده نوعی بقبولانند و ادراک خود را از این اعلامیه برتر و صحیح تر جلوه دهند ( منطبق بر نقدی که از تحلیل بنده از اعلامیه جهانی حقوق بشر ارائه داده اند و آن را ایراد بزرگ خوانش بنده فرض کردند).ولی باید عرض کنم خیر این انتخاب و گزینش این نهاد الزاما به معنی "ضدیت با منشور جهانی حقوق بشر و مهم‌ترین اصل آن یعنی برابری انسان‌ها " نیست.چه بسا این حقوق در دموکرات ترین دموکراسی جهان چون سوئد و نروژ الی آخر پایمال نشده که طبعا رنگ رخساره این کشورها خبر از سر درونشان میدهد( فارغ از قضاوت نهادهای بین المللی از تعالی دموکراسی در این کشورها که از برخی جهات با جمهوری های مساوات طلب مد نظر جناب قاسمی بسیار پیشرفته تر است.)
در مورد بحث رفراندوم بنده متوجه منظور جناب قاسمی نشدم.بنده به عنوان کسی که هیچ حضور فیزیکی بخاطر محدودیت سنی در رفراندوم 57 نداشته ام ضمن مخدوش دانستن آن رفراندوم و رد تعریف آن پدیده به اسم رفراندوم ، از جناب قاسمی میپرسم چطور شما به چنین فریب بزرگی به نام رفراندوم در آن روزها رای کفایت داده و آن را گردن نهادید.؟لازم نیست اقای قاسمی از بدیهای آن رفراندوم قلم فرسایی کنند که بنده یکی از بزرگترین طلبکاران آن نسل هستم دقیقا بخاطر پذیرش فریب 57 به نام رفراندوم.
طبعا منظور من از رفراندوم،یک نظرخواهی ملی و ازاد با گزینه های مختلف و در نهایت دموکراسی هست آنهم پس از اینکه هر کدام از این گزینه ها بتوانند در دوره ای ازادانه مانیفست خود را تبیین و در معرض قضاوت اندیشه ملت قرار دهند.اینکه به بنده چنین برچسب میزنند که " بعید است این رفراندومی که شما مطالبه می‌کنید در شرایط هیجانی انجام نگیرد" و در پیش درامد آن دیدگاه خود را از رفراندوم چنان توصیف می کنند : "من شخصاً با رفراندوم فقط در شرایط صلح اجتماعی و تضمین فعالیت آزاد تمام نهادهای دموکراتیک و مستقل در جامعه موافقم " نتیجه میگیرم از آنجا که جناب قاسمی بزرگوار دچار خودشیفتگی نیستند پس لابد دارای علم لدنی در شناخت منظور بنده هستند که رفراندومی که من مطالبه می کنم از نوع " هیجانی است" و لابد رفراندوم مورد مطالبه ایشان " عقلانی و بدور هیجان " است.حال اگر علم لدنی ندارند چطور به این استنباط رسیده اند بنده نادانم.
در ادامه ایشان باز دچار خلط مبحث می گردند.می فرمایند که بنده گفته ام چون نهاد پادشاهی مشروطه ، سیاسی نیست پس من اعتقادی به پروسه رای گیری ندارم.جناب قاسمی متوجه نشده اند نام نظام ، پادشاهی پارلمانتاریسم است.تکیه اصلی بر شق پارلمانی آن است.جایی که تصمیم گیری های کلان سیاسی اجتماعی جامعه را بر عهده دارد.صد البته این جایگاه باید انتخابی و در چارچوب صندوق رای و خواست ملی باشد و بر اساس همین استنباط نهاد پادشاهی از تصمیم گیرهای سیاسی مبرا، باید و شاید ،که باشد.این اتفاقا دلیل اعتقاد کامل طرفداران پادشاهی از حاکمیت صندوق رای میباشد.شما از اینکه ، فرضا نوشته ام" پر کلاغ زشت می باشد" نتیجه گرفتید که از نظر بنده پر و دم طاووس هم زشت است.خیر بحث در دوجای مختلف مطرح می شود .
نهاد پارلمان که سیاسی و از مجرای صندوق رای انتخاب می شود در برابر نهادی فاقد اختیارات تصمیم گیری سیاسی ، بحثی جدا را می طلبند چون دو نهاد مجزا هستند.اینجا بحث قیاس دو نظام پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی می تواند پررنگ باشد که حرف بنده این است که با نگرشی به تاریخ ایران و هویت شناسی اجتماعی آن، بجای نهاد های ریاست جمهوری تشریفاتی مثل ایتالیا و المان و...چرا نهاد ملی تاریخی پادشاهی برقرار نباشد در همان نقش تشریفاتی  که کلیت این موضوع و ادعای تئوریک بنده و حرف جناب قاسمی نیاز به دیالوگ مجزا دارد و در این مقاله نمی گنجد ولی سعی نکنیم سوء برداشت از این اشارات را به عنوان فکتی برای رد ادعای دیگری مصرف کنیم.
می فرمایند : "اگر پادشاه پارلمانی شما بر تخت نشست دیگر انتخاباتی وجود نخواهد داشت. اگر اشتباه فهمیده باشم لطفاً من را اصلاح کنید" .خب همانطور که در بالا عرض کردم فرمایش شما خلط مبحث بوده و چطور شما پادشاهی پارلمانی را در قالب یک کلمه و یک گزینه ذات فرض کردید از درایت و بینش والای شما بعید بود و طبعا لازم به ذکر نیست که این نظام دو نهاد پادشاهی  و پارلمانی را نمایندگی می کند.

در اشارتی کوتاه در مورد هزینه های تشریفات فرموده اند.بنده شما را ارجاع میدهم به برنامه ای تحقیقی از یورونیوز در هفته منتهی به ازدواج پرنس بریتانیا که هزینه های تشریفاتی نهادهای مختلف پادشاهی و جمهوری را در 14 کشور جهان مورد بررسی ریز طی دهه گذشته قرار داده بود.این مشکل با کمی تحقیق عینی فارغ از استنتاج فرضی حل می شود.
یا در جایی دیگر از اختلاط تاریخی نهاد سلطنت و مذهب فرموده اند که اگر این قسمت نوشته ایشان را در کنار نتیجه گیری جناب قاسمی از مسئله انتخابات و صندوق رای در نظام پادشاهی پارلمانی بر اساس نوشته بنده قرار دهیم ( که در بالا اشاره کردم) در می یابیم جناب قاسمی قطعا و حتما برداشت صحیحی از نظام پادشاهی پارلمانی ندارد.ایشان در این فکر و باور غرق شده اند که هدف طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی احیای سلطنت سنتی قاجار و بقیه ادوار تاریخ ایران است که این مساوی این حرف می باشد بنده بگویم با فلان ضعفهای ممکن نظام جمهوری در تاریخ معاصر ایران یا منطقه و جهان که سیاهترین دیکتاتوری ها را زاییده قرار است چه کنید؟خب این گفته از بن مایه اشتباه است چون نیک میدانیم بنای خواست جمهوری خواهان بر یک جمهوری دموکراتیک بر اساس قانون اساسی دموکراتیک و نهادهای  ضامن آن می باشد.اگر بتوانیم این مهم را تضمین کنیم حال کارایی یک نظام پادشاهی پارلمانی مدرن و منطبق بر دموکراسی های دنیا در کفه ترازو با جمهوری های مدرن میتواند مورد دیالوگی منطقی و البته با اهمیت قرار بگیرد.که کدامین نوع بر تن ایران ما برازنده تر می باشد. وگرنه اگر اساس را بر مطرح کردن ضعفهای غیر مفروض برای "ایده ال قابل اجرای خویش " قرار دهیم طبعا این بحث تا ثریا با مغلطه و البته کج و معوج امتداد می یابد.
ولی بحثی که در آخر جناب قاسمی با تعصب و تصلب ذهنی در پیش فرض جلو می برند.می نویسند :" بهتر است از تعصب پرهیز کرده و با مسئله نظام جمهوری و پادشاهی با وجدانی بیدار برخورد کنیم. در جامعه ما به شهادت تاریخ نه نظام پادشاهی موفق بوده و نه نظام جمهوری اسلامی." و در ادامه باز مینویسند : " فقط کمی «دانستن» لازم است تا بدانیم که با کمال تأسف امروز دیگر دیر شده است و ملت ایران به مدت 60 سال نتوانست از حقوق و آزادی‌های خود بهرمند گردد. پس امروز نمی‌توان نظام پادشاهی پارلمانی سوئد و نروژ و ژاپن را به ایران صادر کرد.".
اینجاست که اقای قاسمی بعد از یک لبخند در مباحثه و ژست روشنبینانه در دیالوگ ( که شرط اصلی دیالوگ همان روشن بینی است) باز به ذات خویش بازمیگردد.که همه مجبورید به صف نظام جمهوری بپیوندید چون " ما " هستیم که از تعصب پرهیز می کنیم و " ما " هستیم که تحلیل تاریخی و اجتماعی  صحیحی از شرایط ایران داریم و باز هم " ما " هستیم که میدانیم اینده بهتر کجاست و تفسیر " ما " از اعلامیه حقوق بشر صحیح ترین است.

خدمت ایشان باید عرض کنم برعکس شما بنده نه در زمان شاه زنده بوده ام  و نه اینکه نزدیکان  و بستگانم متنعم از دربار پهلوی بوده اند.در خانواده ای فرهنگی و مصداق تیپیک قشر متوسط رشد یافته ام که در پیش از انقلاب مثل عامه مردم از امکانات متنعم بودیم و پس از انقلاب هم بیش از دیگران متضرر نبوده ایم.نه مانند نسل شما آلوده به کینه های گاها تخیلی تاریخ معاصر بوده ام (در عین حال که خانواده ای اکثرا منتقد شاه و نزدیک به نیروهای موسوم به ملی و گاها چپ را در اطراف خود دیده ام) و نه تاریخ معاصر را با پیش فرضهای ایدئولوژیک حافظه تاریخی خود مرور می کنم.اموخته ام که تاریخ را بخوانم و حقیقت را دریابم.
شما بهتر است از تعصب پرهیز کنید بزرگواران.انقلابی که شما دوستان به ثمر رساندید برای حلول جمهوری اسلامی دیکتاتوری امروز طبعا نبوده( که دور باد چنین سفاهتی از ملت بزرگ ایران).صد البته آرمانتان جمهوری دموکراتیک بوده.پس چرا آن را به دست نیاوردید؟
اگر امروز جمهوری اسلامی را تجربه می کنیم ( که دیگران را وعده بهشت برین جمهوری دموکراتیک خود میدهید) این نظام حاصل "جمهوری دموکراتیک خواهی" شما بوده است.!مگر جز این است؟پس چرا یا گریختید یا اعدام شدند یا زندانی و سرکوب شدند؟چون این افعی جمهوری اسلامی از کوزه معطر " جمهوری دموکراتیک " خواهی شما سر بیرون کرد و نه تنها آمال شما را بلعید که نسل من و نسلهای دیگر را این خطای استراتژیک  و مدینه فاضله خواهی شما ، بر باد داد و ویران کرد.چه تضمینی میدهید اینبار از کوزه جمهوری خواهی شما چیزی زیباتر از این عفریته جمهوری اسلامی خارج شود؟باز قرار است یا اعدام شویم یا بگریزیم در فراسوی مرزها؟؟
اگر شما بدنبال احیای جمهوی دموکراتیک خود بر پایه تجربه یک شکست یا بهتر بگوییم بر پایه تجربه آفرینش یک نکبت شوم هستید ما هم به دنبال احیای نظامی پادشاهی پارلمانتاریسم بر پایه مدرن ترین قانونهای مدنی جهان هستیم.همانقدر میزان خطا در راه ما امکان دارد که در مسیر شما.ولی پرسش من اینست احتمال ترمیم خروج از مشروطه پادشاهی در دوران پهلوی ملموس تر  و محتمل تر است یا سیاهی های جمهوری حاصل از جمهوری خواهی شما که امروز شاهدیم؟کدام یک در قضاوت تاریخ مصیبت بار تر بوده؟کدام یک قابل ترمیم تر بنظر می رسد؟کدام یک آزمون و خطای کاملتر و بلوغ تئوریک بیشتری را توامان بر خود از منظر تئوریک دیده است که قابل پیاده کردن باشد؟آنهم نظامی که حتی نوع پیاده کردن آن را خود نمی دانید؟
شما تجربه پادشاهی مشروطه را شکست خورده و فرصتی از دست رفته می بینید ولی تجربه به سیاهی نشاندن ایران حاصل از جمهوری خواهی خود را فرصتی نو و بدیع فرض می کنید؟؟عجیب است.هر دو در یک شرایط قرار دارند.ضمن اینکه احتمال شکست و انحراف ایندو و تجربه حاصل از ان را به قضاوت افکار عمومی واگذار می کنم.
و در آخر جمهوری خواهان نازنین،
باید بدانیم بهتر انست نیروهای سیاسی بجای چنگ کشیدن بر صورت همدیگر به تبیین و تصریح مانیفست خود و روشن کردن زوایای مجهول ان بپردازند.اینهمه نظام پادشاهی پارلمانی را مورد نقد مو به مو قرار میدهید ( که البته خوشحالم چون به غنای آن می افزاید ) ولی شما جمهوری خواهان اصلا در پایه و اساس ، حتی تعیین نکرده اید چه نوع جمهوری را میخواهید پیاده کرده یا در زمان دوره تبلیغ و تصریح ازاد افکار و مانیفست به مردم ارائه دهید؟
ببخشید که باز نوشته ای ناسنجیده و احساسی به شما تقدیم کردم ولی لطفا اول تعیین کنید خود شما به دنبال چه نوعی از جمهوری هستید و چه تضمینهای اجرایی در موفقیت آن میدهید که نکبت 57 حاصل از جمهوری خواهی شما باز زایش نشود ،شاید ما هم شیفته این نظام جمهوری شویم به صف شما پیوسته، از ضلالت و گمراهی مورد اشاره شما رهایی یابیم!
.برای برقراری دیالوگ صحیح نباید یکطرفه بحث شود .اگر قرار به حمله صرف باشد حمله به نظام جمهوری به شواهد افتضاح این نظام در دنیا از هیتلر و سالاراز و فرانکو و موسیلینی تا قذافی و اسد و صدام و ....بسیار ساده تر از حمله به پادشاهی پارلمانی است.پس بهتر نیست کمی هم در مقام دفاع از مانیفست جمهوری خواهی مباحثه کنیم تا درفردا روزی گزینه " جمهوری دموکراتیک : آری یا نه " مصیبتی تازه برای مردم ایران وارد و صادر نکند.؟
آنچه پایه و مایه این مباحثات، بایسته و شایسته ،است که یاشد اینست که " بر سر آنیم که چون ز دست بر اید...دست به کاری زنیم که غصه سر اید "...
کوشان.م





Sunday, May 13, 2012

فرض غیردموکراتیک بودن پادشاهی ناشی از ندانستن است



نوشته ای در سایت ایران گلوبال از آقای پرچی زاده دیدم که بنده را بر آن داشت توضیحاتی در این باب ارائه دهم.در ابتدا لازم به ذکر است از آنجا که برخی مسائل بسیار واضح است ، دشمنی با این واضحات میتواند ناشی از کینه ورزی و عداوت کور باشد.طبعا این نگرش تهی از ماهیت و نیاز به توضیح ندارد.پس فرض را بر این میگذاریم که نوشته ها و نظرات با حسن نیت ارائه شده و پاسخ به آن ، جهت روشن کردن زوایای مجهول و مهجور نوشتار برای مخاطب است.


عنوان نوشته فوق این است : " پادشاهی بالذات ناقض حقوق بشر است ".همین تیتر نشان میدهد که کلیت نوشته بالذات فاقد استراتژی نوشتاری مشخص است.اول باید توضیح داده شود چه نوع پادشاهی.؟! پادشاهی تک نفره سلطنتی یا پادشاهی پارلمانی.؟اگر منظور اولی باشد خب مشخص است که ناقض حقوق بشر است و نیاز به توضیح ندارد.اگرمنظور دومی باشد مساوی این عبارت است که دموکرات ترین دموکراسی جهان از نروژ و سوئد گرفته تا انگلیس و ژاپن ، همه غرق در نقض حقوق بشر هستند و خودشان نمی فهمند و سازمانهایی نیز که اینان را در صدر دموکرات ترین کشورهای جهان قرار داده اند اصولا باید اول یک نگرشی بر نوشتار آقای پرچی زاده گرامی داشته باشند تا تازه بفهمند حقوق بشر چیست،دموکراسی یعنی چه و اعلامیه جهانی حقوق بشر چه می گوید.


اولا باید فرض نوشتار مشخص باشد که هدف نقد کدام نوع از پادشاهی است.نوشتار سعی دارد پادشاهی پارلمانی را خدشه دار کند و برای این مقصود با خلط مبحث از اشکالات سلطنت مطلقه مدد میگیرد.خب این نوعی رندی در نوشتن شاید باشد ولی شعور مخاطب مسلما آن را واکاوی می کند.ما نمی توانیم بگوییم جمهوری مخالف حقوق بشر است و دلیل را اکثر جمهوری های جهان که همه آلوده به خون ملتهای خود هستند ارائه دهیم.از ده کشور دموکرات اول جهان تقریبا 8 کشور دارای نظام پادشاهی پارلمانی و از ده کشور دیکتاتورترین در جهان همه اینها نام جمهوری را یدک می کشند.پس باید فرض بصورت برابر قیاس شود.یعنی مشخص شود ما داریم کدام نوع از پادشاهی را بررسی می کنیم.طبعا مشروطه خواهان که بنده آن را پادشاهی پارلمانی می نامم به دنبال حکومتی پارلمانتاریسم با راس تشریفاتی پادشاهی هستم و نه نقشی تشریفاتی مثل ناپولیتانو در جمهوری ایتالیا یا گل در ترکیه.وگرنه نظام تک نفره سلطنتی دیکتاتوری است و نیازی به اثبات در نوشته ها ندارد.مثل جمهوری های استبدادی.پس طبعا پایه فرضی برای پاسخ به چنین نوشتاری این است که نویسنده خواسته نظام پادشاهی پارلمانی (مانند انچه در سوئد و نروژ و ...) را  نقد کند.


دوم نوشتار رجوعات زیادی دارد که به نظر میرسد بیشتر تزئین بخش مطلب هستند و خواننده با مراجعه به این رفرنسها چیز زیادی در جهت اثبات فرض نویسنده در نمیابد.اصولا رفرنس برای نوشته های تحقیقی کاربرد دارد و بیان یک تئوری و دیدگاه فردی یا گروهی. به فرض در مورد " تک قطبی شدن " نظام پارلمانی  در این نوشته،نشان از احاطه نداشتن به سلسله مراتب اجرایی این نظام حکومتی در جهان دارد.نظامات پارلمانتاریسم ، هرگز قدرت را محدود به پارلمان نمی کند بلکه حزب پیروز در لوای خانه ملت،دولت تشکیل میدهد که نهادی کاملا مجزا است و به هیچ عنوان "حکومت را بشدت تک قطبی نمی کند " بلکه بالعکس به مردم سالاری مفهومی گسترده تر میدهد.مثال واضح آن اینست در جمهوری های ریاستی،یک نفر میتواند با پشتوانه های مختلف مثل پوپولیسم تا لابیسم تا شانتاژ"یسم " به قدرت برسد و هیچ نهادی به سادگی قادر نیست به چلنج با آن برخیزد.استیضاح البته که وجود دارد ولی نشان داده بعلت قدرت مطلق مقام رئیس جمهور ، کارامدی نداشته  است.در عوض در نظام پارلمانی ،پارلمان منتخب ملت شاهد و ناظر بر قدم به قدم اقدامات دولت است که این نمودش یکی دادن امکان تعویض راس دولت به پارلمان می باشد.یعنی راس دولت نمی تواند دودستی این مقام را چسبیده که در برخی شرایط سیاه ترین دیکتاتوری ها را بزاید.در دوره قبل پارلمان ژاپن در یک دوره چهار نفر نخست وزیر عوض شد بدون اینکه اسیبی به روند اداره کشور وارد اید.ایا این فرض در مورد یک نظام جمهوری ریاستی می تواند دیده شود؟


اول باید برای خویش مفاهیمی مانند دولت،حکومت ، دموکراسی و حقوق بشر را بازتعریف ماهوی کنیم که بتوانیم در این موارد ساده تر سخن بگوییم.آنچه مسلم است هیچ نوع گزینه سیاسی وجود ندارد که منطبق بر اصول کلی اعلامیه حقوق بشر باشد.همین بس که یک رای دهنده در نظامی جمهوری اگر فردا روزی بخواهد از رای خود بازگردد و ابراز پشیمانی کند یا متوجه شود اشتباه رای داده باید چهار سال صبر کند و همین یعنی چهار سال متناقض با اعلامیه جهانی حقوق بشر با وی رفتار می شود.تمام اقلیتی که به شخص یا حزب پیروز در یک نظام جمهوری رای نداده باشند، طبق تعریف نویسنده مقاله فوق،حقوق بشری خود را تضییع شده می بینند.آنچه که این تعاریف را معنی می بخشد قراردادهای اجتماعی و سیاسی در یک جامعه یا کشور است که بتوان متعادل ترین راه را برای احقاق حقوق انسانها یافت.راه مناسب در جهان مدرن، حاکمیت صندوق رای است.قانون اساسی مستحکم و مهمتر نهادهای ضامن این قانون هستند وگرنه ما مدینه فاضله حقوق بشری نویسنده را هرگز نخواهیم یافت.


پس وقتی این روند را بپذیریم میتوان اکنون گریزی زد بر نظام پادشاهی پارلمانی.قرار بر این است( چنانچه از خود رضا پهلوی تا تمام هواداران پادشاهی پارلمانی بر آن باور دارند ) نوع حکومت هم بر اساس رای و خواست ملت تعیین گردد.اگر ملتی به ایجاد یک نهاد ملی ( و نه سیاسی که باید به این مورد به غایت دقت شود) که بر پایه نسب خونی و بر اصل سنتی تاریخی و ملی شکل میگیرد رای اعتماد دهد ،پرسش اینجاست کجای این مورد بر خلاف حقوق همان بشری است که به آن رای داده اند.؟فراموش نشود نهاد پادشاهی نهادی ملی و اجتماعی تاریخی است و نه نهادی سیاسی .اگر قرار بر این باشد این نهاد با رای مردم هر چند سال یکبار شکل بگیرد خب طبعا نهادی سیاسی خواهد شد مثل ریاست جمهوری در جمهوری های پارلمانی که نهادی سیاسی و بر اساس پیروزی رای اکثریت بر اقلیت است.اصولا پروسه صندوق رای یک پروسه سیاسی است.یعنی انتخابی سیاسی است چرا؟چون اقلیتی باید چهار سال صبر کنند تا بتوانند به پیروزی سیاسی دیگری برسند و این فی ذاته یعنی چلنجی سیاسی.پس محال است این نهاد را فرا سیاسی بدانیم.پس براستی کاربرد ریاست جمهور در نظامات پارلمانی چیست؟جز مصرف شدن هزینه ای بیهوده برای اداره آن که بر دوش ملت است.


اگر نهاد پادشاهی نهادی ملی و تاریخی عاری از انتخاب توسط صندوق رای است چون اصولا قرار نیست این نهاد وارد مناقشات سیاسی جامعه گردد و قرار بر این است که نقشی فراجناحی برای خود قائل باشد.حال میتوان برتری ماهیتی آن را بر یک نهاد ریاست جمهور که همسو به نخست وزیر هم حزبش است درک کرد.
حال ممکن است باز مغلطه شود گیریم امروز مردمی به نظام پادشاهی پارلمانی رای داده و نهاد پادشاهی را پذیرفتند برای نسلهای فردا تکلیف چیست؟همین استدلال را برای نظامی جمهوری هم می توان ارائه داد.هر راه حلی برای این دومی فرض شود برای اولی هم صادق است ضمن اینکه تدوین یک قانون اساسی جامع و مانع بسیار مهم و موثر می باشد ولی باید بپذیریم اکثر ایراداتی که بر نظام پادشاهی پارلمانی وارد است بصورت مشدد بر جمهوری هم وارد می شود.و هرگز نمی توان یک نظام پادشاهی استبدادی را در قیاس با یک نظام موفق جمهوری قرار داد و نتیجه گرفت.طبعا اگر بخواهیم روند سیاسی اجتماعی نظامات موفق پادشاهی پارلمانی را درکنار جمهوری های معروف و کارامد قرار دهیم شاید از این قیاس نظامات جمهوری سود چندانی نبرند!!


مشکل اینجاست که برخی دوستان تفکر و باور خود را عین دموکراسی و مردم سالاری و حقوق بشر میدانند بدون اینکه اصولا تعریف این اصول را بلد باشند و بشناسند.هر چیزی که برخواسته از خواست یک ملت باشد منطبق بر حقوق بشر فرض میشود ( البته در چارچوب سازوکارهای موجود وگرنه ضعف در این پروسه ها مشهود است).از جمله اگر ملتی به نظام پادشاهی پارلمانی رای دهد باید به خواستش تمکین کرد ،اتفاقا برای تحقق اعلامیه جهانی حقوق بشر. و این مورد که بنده نوعی فکر کنم این خواست ملت ناقض حقوق بشر است طبعا مضحک و ناشی از نادانی من بر مفاد ماهوی این اعلامیه و چرایی تدوین ان می باشد.نظام پادشاهی پارلمانی و یا نظام جمهوری در هر نوع اینها، باید بر اساس خواست ملی در چارچوب رفراندوم ملی یا مجلس موسسان منتخب ملت صورت گیرد و این عین حقوق ملتها است.برای مراحل بعدی پیش رونده آن مناسبات و ایرادات یکسانی میتوان مطرح کرد که آن دیگر بحثی جداست.

و در آخر.ادبیات بسیار زننده این نوشتار و متن تخریبی آن است که برای بنده تاسف اور بود.نویسنده مودب بودن خود و هم اندیشانش را چنین به پادشاهی دوستان بی ادب ! دیکته می کند : "به همین ترتیب، در پراکنده کردن این جماعت مواجب-بگیر مجیزگوی ماله کش هرزه-درایی که با انتساب خود به ایشان، به شیوه ای مذبوحانه در پس هویت های متعدد مجازی، پیوسته به فحاشی به افراد «دگراندیش» حقیقی مشغول اند تا بلکه صدای آنها را از سر شرم خاموش کنند، به جد بکوشند و فقط به اعلام برائت خشک و خالی بسنده نکنند ".


باور دارم همین قسمت از نوشتار جناب پرچی زاده که هرگز معادلش را در هیچ نوشته ای از طرفداران پادشاهی پارلمانی و نیز مثلا اعضای حزب مشروطه مورد نقد جناب پرچی زاده ، نمیتوان یافت ، کنه تفاوت ادبیات و منطق نوشتاری این دوگروه و نیز میزان پایبندی این دوستان را به " اعلامیه جهانی حقوق بشر " به روشنی نشان دهد.


ابتدا برای نشان دادن پایبندی خود به مبانی حقوق بشر باید بیاموزیم در عالم قلم چگونه با مخاطب خویش سخن بگوییم ، اندیشه دیگر را چگونه تحمل کنیم و نقد دگر اندیش را بر پایه کدام اصول منطقی عملی کنیم.متاسفانه " مبانی حقوق بشر " بیشتر کلماتی شده زینت بخش نوشتارها و گفتارها بدون اینکه شناختی از چرایی تدوین این قرارداد اجتماعی داشته باشیم.مدتهاست طرفداران پادشاهی پارلمانی از طرف دو گروه مصدقی و به اصطلاح جمهوری خواه (بهتر بگویم پهلوی ستیز که در این مورد میتوانم بسیار توضیح دهم) به جرم بد دهان بودن!!!! بدترین فحشها و توهین ها و برچسب ها را متحمل می شوند که این خود از نکات بسیار جالب است که فراوان میتوان در نوشته ها و گفته های این دوستان یافت.


برای هر نوع استدلالی باید ابتدا به نقد تفکر و باور خود و موشکافی مانیفست خویش بپردازیم تا در جایی که قصد تخطئه یا نقد اندیشه دیگری را داریم ، از پرداختن به ضعفهایی که در  مانیفست خود ما بسیار پررنگ تر هستند بپرهیزیم.وقتی هدف تخریب و هجمه باشد متاسفانه این مشکل سر باز خواهد زد.نوشتار جناب نوری علا برای یک تسویه حساب شخصی با مخالف ایدئولوژیکش نبود بلکه راه حلی برای برون رفت از بحران امروز ایران است.اگر قرار است ما خویش را و اندیشه خویش را،محور عملی عالم امکان فرض کنیم این بحثها تا ثریا بصورت کج و معوج ادامه می یابد.نفی دیگری کردن،اندیشه خود را بدون عیب فرض کردن، و ندیدن فاکتهایی که دیگران بوضوح می بینند و بدتر نفی و خدشه دار کردن اینها از هر راه ممکن، طبعا راهی خطاست که برخی گروههای سیاسی توتالیتر و تمامیت خواه در ایران امروز می جویند ولی هستند نیروهای منطقی و واقعیت گرایی که راه برون رفت از این اختلافات را می جویند.
شاید بزرگترین نمود تمامیت خواهی فردی و گروهی جمهوری خواهان را بتوان در این جمله یافت که بنده یک نفر تنم از خواندن اینهمه دیکتاتوری در اندیشه به لرزه می افتد:
"چنانکه آقای قاسمی می گویند: «تنها همراهی شفاف آقای رضا پهلوی با جمهوری ‌خواهان و دفاع او از جمهوریت می‌ تواند یکی از شکاف ‌های موجود بین آپوزیسیون را از بین ببرد و به پیروزی مردم ایران کمک کند".

شاید باید به حق همه ایرانیان نگران این نگاه میان بخشی از اپوزیسیون به اصطلاح آزادیخواه باشند!دور باد از طرفداران پادشاهی پارلمانی اینهمه خویش پرستی و تمامیت خواهی متمرکز شده و یکجا!
اگر واقعا اعتقاد ما به صندوق رای باشد و دلبسته "اعلامیه جهانی حقوق بشر " باشیم، بر ماست در راه تحقق خواست یک ملت و نه توجیح خواست شخصی و « آنچه خود اندیشه متعالی می پنداریم» تلاش کنیم و از منیت های خویش دست برداریم.بحث این نوشته بر روی نوع حکومت نبود که در این راه استدلالها و بحث های بسیار بیشتری در قالب فاکت تئوریک می توان ارائه داد ولی بیشتر منظورم پرداختن به چارچوب مقاله فوق بود چرا که بنده در این مقاله فکت محکمی در جهت رد نظام پادشاهی پارلمانی بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر و مهمتر استحکام بیشتر نظام جمهوری بر موازین این اعلامیه نیافتم.

کوشان . م

Wednesday, May 9, 2012

اصلاح طلبان و دخیلی بر ضریح مصدق




یادم می آید بچه ای دبستانی بودم ( در همان روزهای طلایی امام راحل ) ، با بزرگترها به جاهایی مثل دربند میرفتیم.از ماشین که پیاده میشدیم اولین صدایی که به گوش من بچه سال ، پرطنین بود فریادهای " بدو بدو شیر بلاله " بلال فروشهای آنجا بود.با آن قد کوتاه زیر چشمی یک نگاهم به " شیر بلالهای " عمو بلال فروش بود و یک چشمم به پدر یا مادر که دستشان را تکان میدادم و آرام میگفتم : " از این بلالها برای من بخرید که از نوع شیر بلالش هست " و پدر با لبخندی به من میگفت : " بابا جون اگر شیر بلال بود اینقدر گلوی خودش را پاره نمی کرد بذار برات جایی پیدا کنم که بلالهاش تمیز تر و و بهتر از اینجا باشد ، شیر بلال از دور پیداست " .


هنوز چند روزی بیشتر از انتخاب ابهام برانگیز دکتر مصدق میان شش ابرمرد تاریخ ایرانزمین ( با وجود نامهایی مانند سعدی،مولانا،امیرکبیر رازی ،بزرگمهر و ...انتخابی که حتی نارضایتی برخی ملی مصدقی ها را هم در این میان شنیدم) توسط بی بی سی و به کارگردانی آقای بهنود نگذشته که ایشان خلعت اصلاح طلبی را نیز بر تن پیر احمد اباد کرد تا همه چیز جفت و جور به نظر برسد.و ما نیز بیشتر به مفاهیمی مثل بی بی سی فارسی و انتخاب بزرگان ایران و کاربرد امروزیش پی ببریم.


در نوشته ای با عنوان " دکتر مصدق،الگوی تنظیمات اصلاح طلبی " ،به وضوح نشان داده می شود که هنوز در بر پاشنه شریعتیسم و جلالیسم میچرخد منتها از نوع کاریکاتور اینها! نشان داد اگر با خوشبینی فکر کنیم برخی از نویسندگان ما با حسن نیت قلم میزنند و هیچ وابستگی فکری و یا مالی ندارند ، ولی نمی توان کتمان کرد که اینان هنوز به دنبال باد کردن بادکنکهای خویش و به عرش اعلا فرستادن آنها هستند نه دریافتن انچه نسل جوان ایران در جستجوی آن است و ارائه واقعیات تاریخی که قابل درس گرفتن باشد نه تنها بخش شعارمدار تاریخ ما.
جناب بهنود در ابتدای نوشتار اشاره می کند : " شصت سال است که مردم ایران علیرغم حکومت ها که چشم دیدن دکتر مصدق را نداشته و ندارند، هرگاه نگران سرنوشت و آینده خود می شوند به او و یادگاران رو می کنند که الگو و نماد وطن پرستی است. پیش از او الگو و برانگیزاننده مردم در روزهای سخت، شخصیت های دینی یا اسطوره ای بوده اند."


بله مردم یکبار به بازرگان و بنی صدر و ابراهیم یزدی و دیگر یادگاران او رو کردند و نتیجه اش را هم دیدند منتها...ضمن اینکه این قسمت مصداق سواستفاده از عبارت " مردم ایران " است نشان میدهد هنوز مشاعره میان قدیمی ها که " دلبر و جانان من برده دل و جان من...برده دل و جان من دلبر جانان من " جاری و ساری است.من نمی فهمم این " مردم ایران " چه گروهی هستند ولی خود حقیر، از خانواده ای متوسط و فرهنگی شکل گرفتم،نه در حکومت پهلوی متنعم بودیم نه در حکومت آخوندی بیش از دیگرانی از عموم مردم متضرر،ولی به یاد ندارم در تمام زندگی 30 ساله در ایران ( تا دو سال قبل) کسی از هم دانشگاهی ها،هم محله ای ها،هم خدمتی ها،همکارها،هم تاکسی ها و هم....بگویند ای داد بیداد کاش الان دکتر مصدق زنده بود و به دادمان میرسید یا بگویند کاش الان یک دکتر مصدق داشتیم!


ضمن اینکه دکتر مصدق نخست وزیری محترم و سیاست مداری وزین بوده است ولی نه در حدی که آقای بهنود و تیم ایشان در برنامه های ویژه بی بی سی تا نوشتار ها و گفتارهایش سعی در دمیدن به آتشی اختلاف برانگیز ،  جلوه دادن مسائل و شخصیت های تاریخی و قرار دادن اینها در برابر هم دارند ،و آنچنان انعکاسی در جامعه در باب دکتر مصدق دیده نمی شود ( حال اگر خطا می گویم هم نسلان بنده در ایران حقیر را تصحیح کنید منتها به عنوان شخصی که همیشه از دانشجوی تازه وارد در دانشگاه تهران در تیر78 تا بقیه مقاطع درسی و زندگی ، پوینده و جوینده مسائل و دیالوگهای سیاسی در جامعه بوده ام این عبارت اقای بهنود برای من کاملا مهجور و ناآشناست و اگر مربوط به نسل خودشان هست بهتراست به " مردم ایران " تعمیم ندهند). البته در این برهه خاص سیاسی و اجتماعی کشور که برای یافتن نقاط مشترک اپوزیسیون نیاز به پیدا کردن فصل های مشترک است و نه طرح مسائل فصل انگیز!



آقای بهنود در این نوشتار بیشتر سعی دارد به دو بعد از خواستهای درونی خود رسیدگی کند و به عبارتی " خود ارضایی " سیاسی - تاریخی انجام دهد بجای اینکه راهکاری مناسب در برابر مردم قرار دهد.یک بعدش تصویه حساب پنهان به پنلهای تاریخ معاصر که با آنها مخالفت و دشمنی دارد ( مثل دوران پادشاهی پهلوی ها) که از این راه دل خود و هم اندیشانش را خنک کند و بعد دیگر باد کردن بادکنک ترکیده اصلاح طلبی هست که هر چه فوت کنی باز هم پنچر است و چروکیده!
در اینجا هرگز قصد ندارم مطلب را به سمت تصفیه حسابهای تاریخی بر اساس سلایق شخصی در این  نوشته ببرم که اگر لازم باشد از آن انتخاب بی بی سی فارسی در مورد بزرگان ایرانزمین و نوع ارائه ادله ( واقعا سست) برای پیشبرد اهداف آن تا مندرجات این نوع نوشته ها ، حرف بسیار وجود دارد که بهتر است  برای حفظ ارامش شرایط جامعه سیاسی ایران پرداخته نشود.


ولی بخش دوم در بزک کردن چهره شکست خورده اصلاح طلبی در ایران امروز ، سکوت جایز نیست.چون سکوت نوعی خیانت به واقعیت به نظر میرسد.آقای بهنود ضمن اینکه سعی دارد نامهایی مثل امیر کبیر و مصدق را اصلاح طلب جلوه دهد ولی در مرتبط ساختن این اشخاص به صحنه سیاسی امروز عاجز است.گویی که مثلا برای پنهان کردن بوی بد خرزره در خانه خود، بگوییم عجب بویی دارد گل یاس خانه همسایه!. اسم بردن از افراد بزرگ بسیار ساده است ولی ارتباطش به امروز ایران ناممکن است و این نحوه استفاده از کلمات و نامها چه حاصلی جز فریب افکار عمومی دارد بنده نادانم.


امیرکبیر در نوشته بهنود مردی اصلاح طلب بود ولی ایشان یادشان می رود همین امیرکبیر تا زمانی که ناصر الدین شاه را دستبوس خود میدید توانست اصلاح کند و از فردای خشم دیکتاتور، رگ دستش در حمامی در تبعید قطع شد و اصلاحات قهرمان اقای بهنود، شکست خورد.


از مردی مثل ذکاءالملک به عنوان اصلاح طلبی بزرگ نام برده میشود ولی فراموش می شود که " گفتند یافت می نشود جسته ایم ما،گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست" . امروز اگر ذکاء الملکی وجود داشت مشکل کمتر از نکبت حال بود.ضمن اینکه مردی میهن پرست به نام رضا شاه وجود داشت که از قدرت خود می گذرد و برای حفظ دستاوردهای ایرانساز خود، به سراغ مردی به نام فروغی می رود و از ایشان مدد می جوید.امروز در صحنه سیاسی ایران نه ذکاءالملک فروغی وجود دارد و نه رضا شاهی که بسویش دست دراز کند.امروز نه ذکاء الملکی هست که مشاوری دانا بر ایرانسازی رضا شاه بود نه رضا شاهی که غرور ملی و نام و هویت " ایران " خود را وامدار او هستیم و گرنه باید در وادی " پرشیا " حیران میماندیم!استبداد امروز و مستبدین حاضر در ایران، به هیچ چیز جز قدرت خود و حفظ صندلی اشغال کرده خویش نمی اندیشند.نه مانند رضا شاه هستند که حاضر نباشند ایران وارد جنگی خانمان برانداز شود و نه بزرگمنشی یاری گرفتن از همراهان سابق خود را دارند ( که اینان هم البته فروغی نیستند که بعضا شایستگی جفت کردن کفش فروغی ها را نیز ندارند).


سپس بهنود از بخچه تاریخ خودش ، آس را بیرون می کشد .دکتر محمد مصدق.جناب بهنود اشتباهش را از جایی آغاز می کند که گمان میبرد ما هم مانند ایشان و هم فکرانش، به دنبال " بت مرده قهرمان " هستیم غافل از اینکه نسل ما و ایران امروز، انسان زنده سازنده می خواهد.آقای بهنود سعی می کند با نامهایی مثل بازرگان و قرار دادن نام ایشان کنار فروغی و امیرکبیر با بازی کلمات و نامها، باز هم خواننده را فریب دهد در حالیکه این نامها هیچ ربطی به هم ندارند .یا بهنود تاریخ نمی داند یا میداند و عکس مار بر دیوار ذهن مخاطب می کشد و تنها خجالت میکشد نام خاتمی را نیز اضافه کند پس تنها به آدرس دادن اکتفا میکند.
ولی باید به دو نکته مهم توجه داشت.اولا امروز مخالف ترین مخالفان حکومت پهلوی که هر نقصانی در عالم امکان را مربوط و نامربوط( از جمله سونامی ژاپن و تایلند!) به آن پدر و پسر ارجاع می دهند ،بارها و بارها تاکید می کنند حکومت پهلوی ،حکومتی مدرن،امروزی،رو به جلو و مترقی و ایرانساز بود (با تمام ایرادات و نقصانهای به حق وارد شده بر اینان) و پتانسیل اصلاح را به فراوانی در خود داشت.ولی حکومت اسلامی یک حکومت متحجر،واپس گرا و استبدادی مذهبی است که به همه چیز می اندیشد جز ابادی ایران و کامیابی ایرانی.پس اصولا ایستادن در مقام قیاس این دو حکومت امری ناممکن و خطایی بزرگ است.


دوما در مورد دکتر مصدق.فرض بر اینست تمام مدعیات دوست داران مصدق در باره جدال تاریخی 1332 صحیح باشد.باید ببینیم دکتر مصدق در برابر حکومتی اصلاحات پذیر مانند حکومت پهلوی چگونه اصلاح طلبی بود؟اصلاح طلبی که وقتی مجلس را موافق خواست خود نبیند آن را تعطیل کرده به میان مردم می رود و می گوید اینها مجلس من هستند!( نه اینکه بگوید حکم حکومتی امده قانون را فسخ کنید).
 اصلاح طلبی که وقتی همراهانش به مردم فرمان به زیر کشیدن مجسمه های شاهان پهلوی را می دهند سکوتی ناشی از رضا می کند.( نه اینکه فرمان تظاهرات سکوت بدهد).اصلاح طلبی که بر درب کاخ شاه قفل می بندد.اصلاح طلبی که در برابر توصیه همراهش که اگر مجلس را تعطیل کنید شاه اجازه قانونی عزل شما را می یابد پاسخ می دهد " شاه جرات نمی کند مرا برکنار کند! " . اصلاح طلبی که بر خلاف قانون اساسی کشور فرمان رفراندوم می دهد و ان را به میل خود به اجرای می گذارد.( نه اینکه بگوید من تدارکات چی بیش نبودم!).اگر امروز به دنبال چنین اصلاح طلبی هستیم خب باید دوباره عرض کنیم " یافت می نشود جسته ایم ما ".ضمن اینکه آقای بهنود به ما آدرس نمی دهد حاصل این اصلاح طلبی چه شد؟و کدامین پیروزی را در بر داشت که امروز بخواهیم الگو بگیریم.


درحالیکه سواستفاده از نام دکتر مصدق در تیتر ، در تمام نوشتار موج میزند.نوشتار بیشتر تکیه بر کارامدی اصلاح طلبی فروغی و اصلاح پذیری رضا شاه ( حال فرضا در زمان اضطرار ) دارد ولی نام مصدق بدون ارائه هیچ فاکت و نتیجه گیری مشخص از به اصطلاح اصلاح طلب بودن ایشان ،استفاده و هوار زده میشود.


هر چند نوشتار، عیان نشان میدهد مشکل نویسنده در کجاست و قصد تصویه حساب با چه افراد یا اندیشه هایی دارد ولی باید عرض کنم شعور بنده به حقیر اجازه نمی دهد این نوع نوشتارهای شبه آور و اختلاف برانگیز را بدون دلیل و با خوش بینی توجیه کنم.ربط دادن اصلاح طلبی به امیرکبیر و مصدق، و سپس در لوای آن حمله از جنس " جرس " به پهلوی ها در این برهه زمانی از فعالیتهای اپوزیسیون، بوهای مطبوعی را در سپهر سیاسی کشور و جامعه "سیاست پیشه " ایرانی منعکس نمی کند. 
 ولی حسن این مسائل اینست که بدانیم چگونه در بی بی سی فارسی، مرحوم دکتر مصدق گوی سبقت را در بزرگی ، از بزرگترین نامهای اسطوره ای ایران می رباید و با اندک فاصله زمانی قبای اصلاح طلبی را بر تن خویش می بیند و در همان هنگام تمام وجوه میهن پرستی مصدق ( از جمله ایستادگی ایشان برابر آخوند کاشانی گرامی فارغ از هرگونه پیش داوری در باره این روحانی ) نادیده انگاشته می شود و مخالفتش در عرصه سیاسی در برابر پادشاه پهلوی، معرف این نخست وزیر سابق ایران می شود.قدر مسلم اگر نوشته ای حاوی پیامی مشخص به نیروهای سیاسی باشد از این اختلاط نامهای ملون در یک نوشته استقبال می کنیم ، ولی وقتی بوی سوء استفاده از نامهای بزرگ و رنگ و لعاب دادن مسائل تاریخی در قالب نوشته ای سیاسی، به مشام برسد حتما باید به تفکر و اندیشه خود مراجعه کنیم و اول از همه بپرسیم اصولا پیام این نوع نوشته ها برای ما چیست؟


از سوی دیگر  به عنوان کسی که در حد توان حقیرم به دنبال مسائل سیاسی و تاریخی و اجتماعی و واکاوی اینها هستم متوجه این نوع تبلیغ عریان از سوی اولین روزنامه نگار " بیطرف ولی اصلاح طلب " تاریخ ژورنالیسم جهان برای مشی اصلاح طلبی و یکجانبه نگری مسائل و گروهها و اندیشه های سیاسی  نمی شوم و معنی این نوع جملات را در نمی یابم :


"این نقش اصلاح طلبان است که به جز خیر مردم نمی بینند. نظری به بالا ندارند. و قرنی است که ترمیم تمام خرابی های تندروها به عهده اینان بوده است. از زمانی که نسیم آزادی از حوالی مدیترانه به آسیا هم رسید جز همین امثال گاندی و مصدق و خاتمی نبودند که سرزمین هایشان را به سامان رساندند."

آیا شرایط برای اصلاح طلبان تا به این حد نگران کننده شده است که دست به چنین شیوه هایی در نوشتن و تحلیل بزنند؟؟؟

کوشان.م