Wednesday, October 10, 2012

نقدی بر انکشاف جناب نوری علا

در ابتدا اشاره کنم این نوشتار در رد یا ذم نوشتهء آقای نوری علا تحت عنوان «سلطنت علیه پادشاهی» هرگز نیست که با بسیاری از بخش های آن نوشته همراه و همدل هستم. و آنها را بجا و صحیح می دانم. منتها بحث من بیشتر در مورد نحوهء پرداختن به یک موضوع خاص و تکیه بر استنادات مبهم و بدون مرجع است که سنخیت و ارتباطی با اصل موضوع که همانا حمله و هجمه به جناب نوری علا بوده ندارد که در ادامه به آن اشاره خواهم داشت.

باید پذیرفت که اخلاق و فرهنگ سیاسی در جامعهء ایران به غایت مشکل دار و در مواردی زننده می باشد. این بد فرهنگی سیاسی یک معضل اجتماعی هست که محدود به دوران بعد از انقلاب نمی شود. واضح ترین نمود این کج اخلاقی ها را می توان در مروری بر عملکرد و کارنامهء اپوزیسیون پهلوی یافت؛ جایی که اپوزیسیون با زشت ترین روش های فریب کارانه و آمیخته با دروغ، فقط با سودای وصال قدرت، مردم را نسبت به واقعیات ایران دچار خطای دید کردند و از هیچ تهمت و دروغی از عرصهء اقتصادی اجتماعی تا مناسبات خصوصی دولتمردان ایران فرو گزار نکردند و حاصل اش این شد که می بینیم و تجربه می کنیم. این به معنای منزه بودن حکومت پهلوی هرگز نیست ولی بداخلاقی در عدم راستگویی اپوزیسیون در ارائهء تصویر صحیحی از عرصهء سیاسی آن روزها محل اشکال می باشد و گرنه در آن دوره اشکالات ساختاری فراوانی وجود داشت که بایسته و شایسته اصلاح بودند ولی نه آنطوری که امروز می دانیم و تاریخ روایت می کند از دروغ گویی ها و فریب کاری های بخشی از اپوزیسیون در آن دوره.

این گروه از اپوزیسیون حکومت پیشین امروز هم در صحنهء سیاسی ایران نام اپوزیسیون یدک می کشد.ولی معضل در یک گروه خاص یا قشری ویژه از جامعه سیاسی متکثر ایران نمی تواند باشد بلکه هر نوع نقصان و یا لکنت فرهنگی را باید در بطن تمامیت یک جامعه جستجو کرد. شاید بسیار سطحی بینی و ساده انگاری (اگر که مغرضانه توأم با سفاهت و وقاحت نباشد، که اصولاً بحثی جداست و در این مجال نمی گنجد) به نظر برسد که بگوییم فلان گروه سیاسی فلان خصلت اخلاقی خاص را دارند. مثلاً تهمت می زنند، فحاش هستند، سطحی نگر هستند و مانند اینها. چون مسلماً دلبستگی به نوع خاصی مشرب سیاسی ربطی به اخلاق و عرصه رفتار شخصی یا اجتماعی ندارد و بیشتر به نگاه و تحلیل سیاسی شخص مربوط است. برای همین در هر گروه سیاسی می تواند طیف متنوعی از رفتارها مشاهده شود که مسئلهء رفتار شناسی انسان ها مبحثی جدا و بیشتر باید در حیطه رفتار شناسی فرهنگ اجتماعی یک ملت بحث شود نه یک مشرب سیاسی خاص.

به طور مثال، ما نمی توانیم حکم کنیم هواداران جمهوری دموکراتیک همه دروغگو و مردم فریب بوده و گواه حرف مان این باشد که گروهی جمهوریخواه در سال 57 به نام جمهوری مانند فرانسه زیر عبای خمینی به قوت گرفتن و استقرار جمهوری اسلامی کمک کردند. و یا هرگز نمی توان گفت تمام مدعیان جمهوری خواهی به دنبال برپایی یک جمهوری سکولار دموکرات هستند تنها به دلیل آن که در ظاهر چنين اظهار می دارند. و یا مدعی شویم جمهوری خواهان کارشان تخریب مخالفان سیاسی خود و حذف آنان و انکار آنان می باشد چون فلان شخصیت های جمهوری خواه چنین می گویند و در عمل ارائه می دهند. و نیز نمی توان گفت تمام آنها که داعیهء مشروطه خواهی دارند به دنبال مطلوب خود، که همانا سلطنت مطلقه یک فرد می باشد، نیستند چونکه در ظاهر چنین می گویند.فرق اش این است که بدرستی اصطلاح سلطنت طلب با طرفدار پادشاهی پارلمانی از هم تمیز داده شده است ولی مع الاسف در مورد طیف متکثر جمهوری خواه چنین تمایز و تمیز هایی نمی بینیم؛ که این خودش نقصانی بزرگ است. ولی این باز به ما کمک نمی کند نیت افراد را بخوانیم که با چه خواست ذهنی وارد یک گروه خاص سیاسی شده اند.

کل توضیح فوق برای رسیدن به این نقطه و نکته بود که بیان شود اصولاً ما می باست از مطلق انگاری پدیده های منفی و زشت در مورد نسبت دادن یک صفت یا اخلاق سیاسی به یک گروه سیاسی دوری کنیم چون پرواضح و مبرهن هست که در هر گروه و کمپین افراد متنوع الفکر و متکثر العمل جمع می شوند، با نیات و روش ها و خواست های شخصی و اجتماعی مختلف. این الزاماً هیچ ربطی به تعریف سیاسی آن مشرب خاص ندارد.

اگر شخصی طرفدار پادشاهی پارلمانی است کاملا مانیفست این اندیشه مشخص و چارچوب دار است. اگر کسی جمهوری دموکراتیک می خواهد باز تعریف مشخص است و اگر کسی طرفدار جمهوری اسلامی و یا سلطنت باشد باز هم این ماهیت های سیاسی تعریف دارد.اینکه چه کسانی مدعی شوند طرفدار کدام نوع از این اندیشه ها هستند و اینکه چقدر در گفته خود صداقت دارند موضوعی هست که به فرهنگ اجتماعی و فردشناسی یک جامعه مربوط می شود و نه به آن مشرب سیاسی خاص. و برای همهء موارد از این گزینه ها قابل بحث است و نه تنها یک گروه خاص.

در نوشتاری تحت عنوان " سلطنت علیه پادشاهی " نوشته جناب نوری علا بنده مواجه شدم با پدیده یک جانبه نگری سیاسی در میان مدعیان انصاف سیاسی. یعنی چه؟اگر بخواهم به سبک خود جناب نوری علا توضیح دهم، انصاف از ریشه «نصف» می آید و همانطور که از معنی این کلمه پیداست اشاره به عدالت دارد و در عرصهء سیاسی می تواند دلالت داشته باشد به عدم یکسو نگری در قضاوت و حکم دادن ما درباره گروههای سیاسی.

آنچه از برکت انقلاب 57 در میان بازماندگان اپوزیسیون نظام پیشین و با تقویت فکری و تبلیغاتی سردرمداران نظام فعلی باب شده است، تخریب گروه طرفدار پادشاهی پارلمانی با بهره بردن از یک چماق فریب سیاسی می باشد. یعنی مصداق این شعر که گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری. این مورد هر چند با عیان شدن بسیاری واقعیات و آگاه شدن ناظران و مخاطبان دیالوگ های سیاسی در سالیان اخیر کمرنگ شده است ولی باز کم و بیش وجود دارد و من متعجبم از این روش شخصی دانا مانند اسماعیل نوری علا و البته همراه همیشگی ایشان بانوی فرهیخته شکوه میرزادگی البته بصورت کاملا خودجوش بهره می برند آن هم تنها در طول یک هفته.

جناب نوری علا در این نوشتار بعد از یک سری مقدمه چیدن نوشتاری به این " انکشاف بزرگ" می رسد که برخی در میان طرفداران پادشاهی پارلمانی حضور دارند که در اصل سلطنت طلب هستند. خب به باور حقیر این اصلاً انکشافی لقب نمی گیرد و کاملاً بدیهی و مسلم است که در بین هر گروه سیاسی عده ای با تزویر و فریب و یا گاهاً تقیه وار! لباس آن مشرب سیاسی را بر تن می کنند تا بتوانند در آن چارچوب به هدف خود برسند.مثال؟فراوان.

گروهی طرفدار مصدق لقب می گیرند.نگاه کنید از جهانوطنانی که کلاً با مفهموم ملی گرایی بیگانه هستند تا اصلاح طلبان اسلام پناهی که آرزوی دوران طلایی امام راحل را هنوز در سر دارند پشت عکس یک مرد ملی گرا به نام دکتر مصدق سنگر می گیرند که هیچ سنخیت با اندیشه و عملکرد این مرد ندارند. و تعداد اینها در صحنهء اپوزیسیون بسیار زیاد است. عجیب اینکه آقای نوری علا این مورد را انکشاف نکرده و اشاره ای نمی کنند.

مثالی دیگر. علم و عبای جمهوری خواهی به گستردگی کل پهنه سیاست ورزی ایران است منهای طرفداران پادشاهی پارلمانی و سلطنت طلبان.یعنی از آرزومندان جمهوری سوسیالیستی، تا علاقه مندان جمهوری صدام و قذافی، تا دوستدارن و طرفداران جمهوری پارلمانی و البته جمهوری ریاستی تا گروهی که بدرستی می توان لقب جمهوری خواهان خجول سلطنتی به آنان داد، و الی ماشالله، ما با تکثر و تنوع حقیقی مواجه می شویم که هیچ نمودی در صحنهء سیاسی ندارد و همهء اینها زیر پرچم جمهوری خواهی سینه می زنند و خود را جمهوری خواه می نامند. این در حالی است که در میان طرفداران پادشاهی شاید تمیز دادن افکار مختلف بسیار ساده تر باشد. یعنی یک مدعی پادشاهی پارلمانی که در ذهن خود سودای احیای یک سلطنت فردی را می پروراند به سادگی انکشاف اخیر جناب نوری علا قابل شناسایی بوده و اینکه اینها را از باورمندان حقیقی تمیز دهیم، فتح الفتوح خاص یا انکشاف عجیب نیست. ولی در مورد جمهوری خواهان اگر کسی بتواند ذات و عمق خواست مدعیان جمهوری خواهی دموکراتیک را بشناسد قطعاً جایزهء نوبل به این منکشف بزرگ تعلق می گیرد! در این گروه از فحاش ترین انسان ها (که خود جناب نوری علا هم از تیررس آنان در امان نبوده است) تا مؤدب ترین و فرهیخته ترین ها یافت می شود با طیف وسیعی از خواست های سیاسی، از اولترا دیکتاتور تا اولترا دموکرات.

تاکید می کنم که منظر جناب نوری علا از نوشته فوق اگر هشدار این مورد است که برخی از مدعیان مشروطه خواهی در کنه ذهن خود به دنبال سلطنت هستند کاملاً بدیهی و درست است. مگر ممکن است در یک گروه سیاسی بزرگ همه صداقت گفتار و کردار داشته باشند. در مورد جمهوری خواهان هم پرواضح به این انکشاف می رسیم که برخی از اینها هم مصداق "جمهوری غیردموکراتیک (در انواع آن از جمهوری اسلامی تا جمهور فردی) علیه جمهوری دموکراتیک" هستند و این انکشاف ناگفته پیدا و بدیهی است. منتها بنده از این قضیه متحیرم که جناب نوری علا را به غیر منصف بودن متهم می کنم که چطور وقتی میان جمهوری خواهان مصادیق بارز این انکشاف مشاهده می شود "وا دروغا" سر نمی دهید .

به عبارتی دیگر، جناب نوری علا در جایی اشاره می کنند: "...آن اينکه بسياری از مدعيان پادشاهی خواهی، در کوران اين اتفاق، سلطنت طلب از آب در آمده و چهرهء واقعی خود را نشان داده اند! در نتيجه، اکنون در پرتوی اين واقعه توانا شده ايم تا پادشاهی خواه راستين را از سلطنت طلب واقعی تمييز دهيم." و یا در جایی دیگر می فرمایند : "آری، سال ها بود که سلطنت طلبان (که نه به قانون احترام می گذارند، نه جمهوريت حکومت مدرن را قبول دارند، و نه به تشريفاتی بودن مقام پادشاه غيرمسئوول اعتنا می کنند) خود را در زير پوشش پادشاهی خواهی پنهان کرده بودند".

خب، این از نقاط قوت طرفداران پادشاهی پارلمانی است که به همین راحتی و با یک اتفاق سیاسی می توانیم نفوذی های دو رو و غیر صادق را از باورمندان حقیقی آن تمیز دهیم. ولی در مورد جمهوری خواهان غیر دموکرات و حذف گرا آقای نوری علا چه شاخص و معیاری دارند تا به انکشافی مهم دست یابند؟ آن دسته از جمهوری خواهان که سال ها نه که دهه هاست در زیر پوشش نام جمهوری دموکراتیک نه به جمهوریت اعتقادی دارند و نه به ملت جوابگو هستند و تنها به دنبال حذف همهء گزینه ها از روی میز و یک رقابت یک طرفه برای اندیشه خویش و تک گزینه ای کردن آن هستند، چه شاخصی را اقای نوری علا جهت انکشاف آنها یافته و ارائه می دهند؟ و اصولاً در کدام نوشتار به این موارد پرداخته و اشاره کرده اند؟

جناب نوری علا در این نوشتار از چماقی سنتی برای زدن بر سر طرفداران پادشاهی استفاده کرده و یک موضوع بدیهی را به نام انکشافی نو معرفی می کند. حاصل این می شود که لابد می خواهند بگویند به طرفداران پادشاهی پارلمانی نمی توان اعتماد کرد (بر مبنای ادعای اینها) چون ممکن است سلطنت طلب از آب در آیند؛ ولی ایشان اضافه نمی کند همین مصداق در مورد جمهوری خواهان هم صدق می کند. اتفاقاً تشخیص این دومی از اولی (یعنی انکشاف آقای نوری علا) سخت تر و ناممکن تر است و شایسته تر این بود که آقای نوری علا در انکشاف این دومی کوشا باشد که شاید سود و طرفه ای نصیب اپوزیسیون گردد. وگرنه شناخت سلطنت طلب از طرفدار پادشاهی پارلمانی بسیار ساده به نظر می رسد. منتها همیشه این نقصان میان اپوزیسیون هست که گروه های مختلف بجای اینکه طبیب خود باشند و نقص خویش بجویند و در ترمیم آن بپویند به دنبال درمان گروه های دیگران و عیان کردن و بزرگ نمایی ضعف هایی از آنان است که میان خود و همفکران شان بسیار برجسته تر و بیشتر ساری و جاری می باشد.

در واقع نوشته فوق موردی درست را اشاره دارد ولی مشکل بنده اینجاست که چرا باید اینهمه موشکافی مسائل بدیهی و قبلاً بررسی شده یک گروه سیاسی تکرار شود و با نام انکشاف عرضه نوشتاری گردد ولی این کاشفان سری به ابهامات گروه سیاسی همفکر خود، که جزئی از آن لقب می گیرند نمی زنند تا شفافیت بیشتر عرضه شود.

اقای نوری علا یحتمل به حملهء گروهی به ایشان اعتراض دارد که در تهیهء پیش نویس منشور دخالت داشته و چون اخیراً حملاتی به ایشان و همراه گرامی شان، خانم میرزادگی، صورت گرفته ایشان را به واکنش واداشته. من وقتی دو مورد از این تخریب ها را دیدم به واقع متاسف شدم برای این بی اخلاقی؛ و سازندگان این "پرونده سازی "ها را شق دیگر شریعتمداریسم می نامم. ولی باید عرض کنم که محل اعتراض اقای نوری علا مبهم و فرضی و با عدم شناخت همراه است و این بعبارتی جواب تخریب را با تخریب دادن است که در ادامه توضیح خواهم داد چرا؟

مسئلهء بنده اینجاست که اولاً چطور وقتی یک جمهوری خواه بعد از یک دیالوگ سیاسی با جناب نوری علا و وقتی که به بن بست پاسخ رسید با یک توهین نامه آمیخته با بی اخلاقی حتی در سطح آدرس مجهول دادن به مدعیات، به نوری علا با کلماتی زننده تاخت، آقای نوری علا ( که توهین نامه را در سایت اش منتشر کرد) این انکشاف را فریاد نزد که بسیارانی با تفکر به غایت دیکتاتوری و حذف گرایانه میان جمهوری خواهان حضور دارند. (در حالیکه آقای نوری علا این مورد را نیک می داند و خود طرف دیالوگ با این افراد بودند ولی به یاد ندارم از انکشافی میان جمهوری خواهان و ایجاد تشکیک دربارهء برخی افراد در این گروه قلمی زده باشند!)

چطور آقای نوری علا در برابر کسانی که کارشان در رسانه ها فحش دادن به طرفداران پادشاهی با بدترین و زشت ترین تهمت ها هست انکشاف عرضه نمی دارند که میان ما جمهوری خواهان چه افرادی رخنه کرده اند؟ و نه تنها چنین نمی کنند که در جایی از ایشان برای یک جمله که با عملش در تضاد هم هست هورا می کشد و اشاره می کند به بزرگ منشی این شخص برای اینکه افتخار نشستن کنار مخالف خود را به مخالفین داده است! (چیزی که اقای نوری علا هم می داند رنگ واقعیت به خود نگرفته نخواهد گرفت).

در جایی از نوشته جناب نوری علا می فرماید: "ايشان اگر بخواهند نقشی در آيندهء مبارزه عليه حکومت اسلامی، و نيز ايران ِ پس از فروپاشی آن، داشته باشند از هم اکنون موظفند که ابتدا خانهء خود را از لوث اين آلودگی ها پاک کنند و بگذارند جريان ائتلافی که ايشان آرزومند بوجود آوردن اش هستند جريانی پاک و زلال، و بر اساس حقوق واقعی انسان امروز، باقی بماند و آنچه که ايشان بارها «جمهوريت مبارزه و حکومت» نام نهاده اند بصورتی سالم، کارا و مؤثر تحقق يابد."

بنده از آقای نوری علا سوال می کنم حال که کسی میان مدعیان طرفدار پادشاهی هست که بنا بر وظیفه خانه را از لوث آلودگی پاک کنند (که این نقطه قوت است) چه کسی یا کسانی قرار است خانه جمهوری خواهان را از لوث آلودگی پاک کرده و از کژروی های بی حد و حصر اینان جلوگیری کند؟ آیا آقای نوری علا از جمهوری خواهان نومید شده که از انکشاف میان مناسبات آنها دست برداشته و امید به ترمیم نقصان های طرفداران پادشاهی پارلمانی بسته است؟ یا خیر اصولاً آقای نوری علا کژروی های جمهوری خواهان را با بزرگ منشی و مصداق انشالله گربه است نادیده گرفته و می بخشند یا به قول عامه زیر سبیلی رد می کنند چون همفکر ایشان هستند وخود را در آن اردوگاه می بیند که نمی خواهد خدشه ای بر آن وارد شود.

ولی از همه مهمتر، نوشتهء بنده قائل به پاسخی بر این قسمت بود. ایشان بعد از اشاره به شرکت در مجلسی که سلطنت طلبان حضور داشته و اندیشه بدیهی خود را عرضه کرده اند (و این بخش نوشته اصولاً ربطی به منظور و هدف نوشتهء آقای نوری علا ندارد، چون سلطنت طلبانی بوده اند که مدعی سلطنت طلبی بوده و چیزی جز آنچه معتقدند بیان نکرده اند و ای کاش جناب نوری علا درجمع برخی جمهوری خواهان که کاری جز تخریب مخالفان خود ندارند حضور یافته و گزارشی بدهند!) در مورد برخی سلطنت طلبان می فرماید : "خود را در زير پوشش پادشاهی خواهی پنهان کرده بودند؛ اما اکنون که آقای رضا پهلوی به ميدان آمده است آنها بسرعت فعال شده و، در ظاهر طرفداران سرسخت ايشان، مشغول لجن پراکنی به هر آن کسی شده اند که دم از جمهوريت می زند و يا خواستار پادشاهی پارلمانی واقعی است."

باید عرض کنم بنده از کلمهء سلطنت بسیار بدم می آید و حتی مرا به ترس وامی دارد. سلطنت از ریشهء سلطه در مفهوم لغوی فراتر از دیکتاتوری است و واژه ای عربی که تا جایی که بنده مطالعه کردم برای تخفیف پادشاهی ایران زمین توسط اعراب استفاده می شده، چه بسا خود اعراب از واژگانی مانند ملک یا امیر برای سلاطین! خود استفاده می کنند. از تفکر سلطنت طلبی هم متنفرم چون آن را در تضاد با آزادگی و شان انسان قرن 21 می بینم. اینکه جناب نوری علا در یک میهمانی گروهی سلطنت طلب را دیده که تفکر خود را بازگو کرده اند نه چیز تازه ای است و نه گواهی بر ادعای ایشان که توهین ها به جناب نوری علا توسط سلطنت طلبان صورت گرفته.

در مورد حضور شاهزاده در عرصهء سیاسی بطور اعم، و در پهنهء شورای ملی بطور اخص، باید آقای نوری علا بدانند که سلطنت طلبان اتفاقاً هیچ موضع همراهی با شاهزاده و شورای ملی ندارند که بخواهند به منتقدان شورای ملی هجمه ببرند. اتفاقاً دلیل این عدم همراهی پاسخی دیگر بر مدعای ناصحیح جناب نوری علا است و آن اینکه مشکل بسیار سلطنت طلبان این است که چرا اکثر نزدیک ترین یاران شاهزاده، بخصوص در زمینهء شورای ملی و کمیتهء موقت، همانا جمهوری خواهان هستند و اکثر کسانی که با جناب نوری علا به عنوان مخالف این کمیته و شورای بدوی مشکل دارند و به وی می تازند اتفاقاً باز جمهوری خواهان این کمیته هستند که برای من عجیب است آقای نوری علا که این واقعیت را می دانند و با آنها در ابتدای راه همراه بوده اند وارونه نمایی می کنند. و شاید نمی دانند و نادانسته قضاوت می کنند.

بنده با سلطنت طلبان موضع بسیار دارم و کاملاً مخالف خواست سیاسی و فکری این گروه هستم ولی این هم شایسته نیست بخواهیم هر کجا لودگی و کجروی ببینیم گردن این گروه بیاندازیم که امروز لااقل دلیلی برای حمله به آقای نوری علا ندارند چون اصولاً این گروه به شاهزاده در این مقطع، مشکل تاکتیکی بسیار دارند و حتی گروهی پا را فراتر نهاده و در تخریب ایشان می کوشند! اصولاً مدعای آقای نوری علا با شواهد موجود تطابقی ندارد و تاجایی که بنده تحقیق کرده ام این حملات به ایشان بیشتر از جانب جمهوری خواهان سرچشمه می گیرد تا سلطنت طلبان (که با کنار هم قرار دادن شواهد و اندکی تحقیق در مورد مسائل سیاسی پیرامون این دو جبهه و نسبت شان با آقای نوری علا و شاهزاده رضا پهلوی در می یابیم که این فرضیه محتمل تر است تا ادعای آقای نوری علا).

حال آقای نوری علا بر اساس چه شواهدی این هجمه را به سلطنت طلب نسبت میدهد در حالی که نیک می داند که جمهوری خواهان بسیاری امروز نزدیک ترین نسبت را با شاهزاده به عنوان اطرافیان ایشان داشته و در مورد خاص شورای ملی هم دخالت دارند؟ آیا جمهوری خواهانی که امروز آقای نوری علا را مخالف عملکرد سیاسی خود می بینند از احتمال حمله و همجه و توهین به ایشان مبرا هستند، تنها چون جمهوری خواهند؟ یا نه، برعکس، در جایی که توهینی صورت گرفته است بهترین راه استفاده (بخوانید سوء استفاده) تخریب و تشکیک پیرامون طرفداران پادشاهی و پادشاهی پارلمانی و شخص رضا پهلوی است؟ هر دو شق این فرضیات صحنهء خوشایندی را به ما نشان نمی دهد؛ آن هم وقتی یک سوی ماجرا آقای نوری علا به عنوان یک فعال سیاسی مدعی انصاف سیاسی باشد.

و فراتر از این از آقای نوری علا باید پرسید که این هجمه و لجن پراکنی تا جایی که بنده تحقیق کرده ام پیرامون مشکل ایشان با شورای ملی هست و چه سند و استنادی باعث شده که آقای نوری علا توهین کنندگان را سلطنت طلب بشناسند و نه جمهوری خواهان خجول سلطنتی! ضمن اینکه بنده هم این لجن پراکنی ها را در فضای مجازی دیده ام و نمی توان منشاء آنها را گمانه زنی کرد .اگر آقای نوری علا می دانند به ما هم این مدرک و مهمتر چرایی چنین عملکرد و توهین و پرونده سازی هایی را توضیح دهند. و اینکه سلطنت طلب چه دلیلی دارد در این برهه که آقای نوری علا تا این حد با دیده ملاطفت به همراهی طرفداران پادشاهی پرداخته و به انتخابات آزاد گزینه های سیاسی اصرار دارد به ایشان حمله کنند؟ و اینکه چرا سعی دارند اختلاط نسبت میان سلطنت طلب و طرفدار پادشاهی پارلمانی در لفافه این نوشته ایجاد کنند در حالی که اتفاقاً این دو گروه براحتی قابل تشخیص، دارای مدعیات متفاوت و در این برهه زمانی دارای مواضع مخالف مشخص در برابر هم هستند.

اگر منشا این هجمه از میان پویندگان شورای ملی و کمیتهء موقت آن است که بیشتر اینان جمهوری خواه هستند. ولی آیا دلیلی وجود دارد که این گروه از فعالین سیاسی را متهم به دست داشتن در پرونده سازی و تخریب علیه جناب نوری علا بکنیم؟

جناب نوری علا در جایی از این انکشاف بزرگ می نویسد: "حال می توان به اين پرسش بازگشت که «آيا پادشاهی پارلمانی قابل تبديل شدن به سلطنت هست؟» پاسخ البته که «آری» است. کافی است که به صد سال اخير کشورمان بنگريم..."

خب، این که بدیهی است و نیاز نبود تا حال منتظر بمانیم پی ببریم. هر نوع حکومتی احتمال رفتن بسوی دیکتاتوری دارد. شما جناب نوری علا برای جمهوری دموکراتیک تلاش کردید ولی جمهوری شما به نکبت امروز بدل گشت، چرا؟ چون جمهوری دموکراتیک هم دارای استعداد بالقوهء فراوان برای تبدیل شدن به سیاه ترین استبداد ممکن می باشدکه اتفاقاً بالفعل هم شد. بله، نه تنها تاریخ صد سالهء ایران که تاریخ صد سالهء جهان گواه این حقیقت است. مگر نه از موسیلینی تا فرانکو و سالاراز، از کاسترو تا قذافی، و از صدام و اسد تا کیم جونگ ایل همه فریاد جمهوری دموکراتیک را هوار می زدند ولی حاصل عمل شان سیاه ترین دیکتاتوری های تاریخ بود که هیچ سطلنت فردی را همتای خود در ستم و سیاهکاری نمی بیند؟ پس فرمایش شما بدیهی است که هر نوع حکومتی احتمال تمایل یافتن به دیکتاتوری دارد و باید قانون اساسی جامع و مانع و نهاد های ضامن اجرای آن که بر صحت عمل ناظر باشند تضمین دهندهء سلامت حیات یک حکومت باشد نه اینکه جمهوری یا پادشاهی باشد. همانطور که یک پادشاه می تواند به دیکتاتوری سوق داده شود شواهد بسیار بیشتری می بینیم که این مورد در باره رئیس جمهور ها صدق می کند و اینکه خطر این دومی بزرگتر از اولی هست، بحثی مجزاست که قابل ارائه در دیالوگی جداگانه خواهد بود.

ما وظیفه داریم ضمن ابراز انزجار و مخالفت با هر گروه یا شخصی (چه سلطنت طلب چه جمهوری خواه) که به پرونده سازی و تخریب علیه مخالف اندیشه خود، از جمله آقای نوری علای گرامی، مبادرت ورزیم ولی باید سعی کنیم در ارائهء ادله برای نسبت دادن یک موضوع به گروهی خاص دقت کنیم. آقای نوری علا باید بداند یک طرفدار پادشاهی پارلمانی یعنی شخصی که به چارچوب و اصول این مشرب سیاسی پای بند است، همانطور که یک جمهوری خواه دموکراتیک. و صحیح نیست برای موضوعی که سرچشمهء آن اصولا مشخص نیست و در پرده ابهام است در حق یک گروه سیاسی که اتفاقاً بیشتر از هم اندیشان جناب نوری علا در حمایت از ایشان کوشا بوده اند ایجاد تشکیک و وهم کنیم. چه بسا بنده از ارادتمندان جناب نوری علا بوده ام که نوشتار در دعوت دیگران به بذل توجه به گفتمان آقای نوری علا داشته و بیشتر از هر جمهوری خواهی از راه و روش و سعی ایشان در مسیر سیاست ورزی و نگاه سیاسی در وحدت سکولار دموکرات، ساعی و سپاسگزار بوده ام

شورای ملی : باید ها و نباید ها




آنچه اینروزها درباره  "اپوزیسیون نظام اسلامی"  به گوش می رسد ، چهره ای مبهم را از تعریف ماهوی این گروههای سیاسی در پیش روی ما قرار میدهد.چرا که اگر تعریفی تطبیقی از اپوزیسیون نظام حاکم بر ایران امروز را  در ذهن خود مرور کنیم ،قاعدتا باید ورای تمام اختلافهای ماهیتی و عقیدتی و ایدئولوژیک این گروهها، یک فصل مشترک را میان تمام این گروهها در پیش چشم خویش متبلور ببینیم که این مشترکات ، قدرت و پتانسیل تبدیل این گروهها را به یک گروه واحد و یگانه برای دستیابی به استراتژی مشترک بر مبنای آرمانی ملی و آزادیخواهانه تعریف خواهد کرد.

پرسش اینجاست چه عواملی باعث میشوند که این " من " های مخالف نظام به یک " ما " ی واحد بدل نگردند؟ آیا عدم اعتماد متقابل موجبات این انشقاق را فراهم کرده؟یا آنچه میتوان هژمونی طلبی گروههای سیاسی مخالف نظام اسلامی خواند این معضل را ایجاد کرده؟عافیت طلبی اشخاص برجسته سیاسی تا چه حد در این پروسه نقش بازی کرده است؟ و صد البته نقش نفوذیهای حرفه ای نظام اسلامی به نام اپوزان و همرنگ اپوزیسیون ولی در حقیقت جزو بدنه حافظین منافع و موجودیت نظام جمهوری اسلامی را هرگز نمی توان نادیده انگاشت و لحظه ای نباید از ذهن تحلیلگر خویش دور بسازیم.

شاید یکی از نمودهای مسلم برای برآورد میزان و نوع ارتباط و نزدیکی و همدلی میان اجزای اپوزیسیون را ورای ادعاهای همیشگی آنها مبنی بر لزوم اتحاد، در مواقعی بتوان تخمین زد که وارد فاز عملی در پروسه ائتلاف و اتحاد گروههای سیاسی می شویم.
یکی از نقاط برجسته این خواست مورد ادعای همگان همانا قضیه تشکیل شورای ملی می باشد.مسلما در این بین میتوان تفاوت دیدگاهها را در چگونگی تشکیل چنین شورایی درک کرد ولی قطع یقین برای دستیابی به خط مشترک گروههای مختلف سیاسی باید اساس چنین شورایی بر پایه کف خواست های مشترک و آمال ملی میهنی تمام این گروه ها پایه ریزی گردد.

تا همین سطح از قضیه هنوز ما شاهد این حقیقت تلخ هستیم که گروههای مختلف سیاسی قدرت طلبی و سهم خواهی سیاسی را ورای تمام ادعاهای ملی میهنی خود ارج مینهند و حتی در چنین بحثی موازی سازی موج میزند.
هنوز چند روزی ازخبرهایی درباره ارائه پیش نویس فرخوان ملی * برای تشکیل شورای ملی بیشتر نگذشته است که برخی جریانهای موازی که گویی مترصد اعلان این فراخوان بصورت رسمی بوده اند اساسنامه های از پیش آماده را بر روی میز کار اپوزیسیون قرار دادند و هل من ناصر به سبک خود طلبیدند.انچه میتوان با مرور بندهای برخی از این اساسنامه ها دریافت حاکی از دو نکته است: اول نگاه سیاسی از نوع قدرت طلبی از سوی ارائه دهندگان این پیش نویس ها هست و دوم و شاید مهمتر عدم درک صحیح این اشخاص یا گروهها از لزوم بازتعریف یک " شورای ملی " در این برهه خاص تاریخ ایران میباشد. طرفه اینکه مثلا در یکی از این منشورها شاهد هستیم که در همان بند اول این شورای ملی ، در اصل شورای ائتلافی جمهوری خواهان ایران را نمایندگی می کند و نه شورای ملی تمام ایرانیان. اگر به دیده اغماض بنگریم این چنین پیش نویسی نشان میدهد بیشتر محور ائتلاف جمهوری خواهان آن هم از نوع همفکران ملی مذهبی  را شامل می شود تا یک شورای ملی ایران شمول.

اولین نکته مهم در این بین خویش گرایی در تهیه این پیش نویسها است که قطعا وقتی در سر فصل یک پیش نویس یا اساسنامه تنها و تنها تکیه داشتن بر یک مشرب سیاسی یا تفکر گروهی و ایدئولوژیک موج میزند مفهوم ملی بودن را از دست میدهد صد البته برای چنین مواردی نیاز است از فرد یا گروه محوری دوری گردد و این پیش نویس متناسب با نام شورای ملی با یک نگاه شورایی و توسط اندیشه های رنگارنگ سیاسی مورد بازبینی قرار بگیرد و قلمی شود.

البته ممکن است در پاسخ این نقدها،پاسخ هایی داده شود مبنی بر اینکه اصولا تعریف شورای ملی از دید برخی پویشگران سیاسی چیز دیگری باشد و یا این تفسیر خاص از این پیش نویس ها صحیح نبوده است ولی نمی توان کتمان کرد که زمان و نوع ارائه برخی از این اساسنامه های اولیه ( که اگر چه معدود بود ولی وجود دارد)، ایستادن در برابر طرح شورای ملی ایران و به عبارتی واضح تر موازی سازی در برابر این جریان است که این خود ثابت می کند علاوه بر ادعاهای موجود ، بسیارانی از گروههای سیاسی هنوز منیت و هژمونی طلبی ایدئولوژیک خود را ورای هر اتحاد سیاسی با دیگر گروهها می دانند و حاضر به نشستن با دیگر اندیشه های سیاسی نیستند و منظور اینها از "بودن با هم برای نجات میهن "  بیشتر همانا  " بودن با من برای نجات ایدئولوژی خودی "  می باشد. و جالب اینکه همین اشخاص و گروهها برای تبرئه خود نوک تیز اتهام را بسمت دیگران وارونه نمایی می کنند تا به عبارتی دست پیش گرفته باشند تا پس نیفتند ولی هرگز نمی توان یک خط استدلال عینی از مدعی خود ارائه دهند در پروسه تهیه و تدوین فرخوان ملی برای تشکیل شورای ملی.

در منظر دیگر برخی گروههای سیاسی و فعالین سرشناس هستند که با حسن نیت در این راه گام نهاده اند.حتی در مراحل اولیه تدوین پیش نویس شورای ملی همکاری داشته و در ادامه بعلت اختلاف نظر از همکاری سر باز زده و تصمیم دارند منشورهای نوینی را ارائه دهند که از دید خود آنها جامعیت بیشتر را شامل هستند. به غایت اهمیت دارد که بدنبال چرایی و علل و ریشه های چنین اختلاف نظرها و انشقاق هایی باشیم تا با شناخت صحیح از آن بدنبال راه حل بگردیم.

این موارد را هرگز جزو مصادیق موازی سازی نمیتوان قلمداد کرد بلکه حاصل بروز اختلاف نظرها و دیدگاههای رنگارنگی هست که همانا عامل اصلی عدم اتحاد اپوزیسیون در این سالیان بوده  و نیاز مبرم به ماهیتی به نام شورای ملی از همین اختلاف نظرها سرچشمه گرفته است.تلاش اصلی باید در این راه باشد که علت و عامل ایجاد این انشقاق ها را شناسایی و در رفع و رجوع آن کوشید و نمی توان با انگ زدن و نفی دیگری این اختلاف نظرها را حل کنیم یا به اشتباه آنها را پنهان کرده و نادیده انگاریم. باید به این نکته توجه داشت که هنوز شورای ملی شکل نگرفته و طبعا تمام این تلاش ها و نگاشتن منشور برای رسیدن به نقطه ای است که اپوزیسیون بتواند چنین شورایی را شکل دهد بنابراین ارائه دهندگان این منشورها نباید فکر کنند با در اختیار داشتن یک منشور نمایندگی شورای ملی را در دست داشته و دیگران به پیوستن به آن دعوت کنند.بلکه از دل این منشورهاست که قرار است شورایی ملی شکل گیرد.و آنچه حائز اهمیت است گام نهادن در این راه شروع شده است.

منتها آنچه مهم هست نحوه نگرش و ورود نیروهای سیاسی برای تبدیل این کثرت منشوری به یک وحدت عملی میباشد.به عبارتی اگر این منشورها و بندهای مندرج در آن برپایه یک نگرش ملی و اپوزیسیون شمول و بدون محوریت ایدئولوژیک و گروهی تهیه شده باشند مسلم میتوان از دل این اختلاف نظرها جزئی ( حتی شاید برخی موارد معدود کلی ) به یک وحدت مورد نظر دست یافت و این مستلزم این مهم است که از منیت ها و تخریب  و ایجاد تشکیک درباره دیگران دست برداریم و برای رسیدن به یک نقطه اشتراک با هم بسوی آن گام برداریم و نه اینکه خود را محور فرض کنیم و منتظر آن باشیم دیگران تنها بسوی ما بیایند و بعد با ژست تحمل و مدارا مدعی شویم که ما با آغوش باز از این ورود دیگران استقبال خواهیم کرد!

شاید بزرگترین  مشکل اینجا باشد که همگان، خود و تشکیلات خود را محور قرار میدهند و منتظر هستند دیگران از میهمان نوازی آنها حسن استفاده کرده و به جمع آنان بپیوندند.این خیالی بیش نیست و میسر نخواهد بود مگر اینکه حرکت از طرف تمام گروهها بسوی برپایی یک محور مشترک باشد.به عبارتی این محور اشتراک بصورت پیش فرض شکل نگرفته و نمی گیرد بلکه حاصل حرکت افراد و رسیدن به این نقطه اشتراک با گمانه زنی و بحث و تبادل نظر می باشد.

ولی چیزی که بیشتر از مسائل و اختلاف دیدگاه ها و تشتت عملکردها، آزار دهنده است همانا عافیت طلبی برخی اشخاص موجه و سرشناس است که به نام حقوق بشری بودن یا شخصیت فرهنگی بودن ( و لابد سیاسی نبودن ) و و یا روزنامه نگار مستقل بودن کنج عافیت گزیده و به عبارتی بی مسئولیتی این افراد نسبت به سرنوشت ملی ایرانیان و آینده ایران است . به عبارتی این افراد وجاهت ملی خود را ( در هر اندازه ای که برای خود فرض می کنند ) ورای آسایش و سعادت یک میهن و یک ملت پاس میدارند و از آن صیانت می کنند.و شاید دقت ندارند که در این دوره خاص از تاریخ ایران مسئولیت فرهنگی،اجتماعی و یا حقوق بشری متضمن سیاسی بودن شخص برای عینیت بخشیدن به این خواسته های ارزشمند است.

پرسشی که از این گروه الیت ایرانی میتوان مطرح کرد اینست که آیا ایستادن در برابر این حکومت جز برای نجات یک فرهنگ ملی معنی دیگری دارد؟هزاران پشته کتاب درباره فرهنگ ایران که توسط این دوستان نگاشته شود چه تضمینی برای نگاهداشت فرهنگ ملی ما دارد؟جز اینکه حکومت اسلامی با موجودیت نامشروع خود فرهنگ ایران را به درجه ای از سقوط و هبوط کشانیده است که خرواری نوشته نتواند به اندازه یک ارزن از آن را احیا کند؟مگر نه اینکه حقوق بشر در مقام عمل در ایران،در سایه وجود و حضور این نظام استبدادی به چیزی در حد یک طنز تلخ بدل گشته است؟چگونه است که شخصیت های فرهنگی و بعضا به اصطلاح حقوق بشری با بهانه سیاسی نبودن، از التزام ماهوی مورد ادعای آنها کنار می کشند؟ ایا میتوان در سایه یک حکومت ایدئولوژیک و ضد ایران و ایرانی،ما نقشی برای احیا و تقویت مفاهیمی چون حقوق بشر و یا فرهنگ ایران برای خود قائل شویم؟

کنار کشیدن این گروه از هم میهنان فرهیخته آیا نشان از این حقیقت تلخ ندارد که مدعی حقوق بشر بودن برای اینان تنها یک ادعا برای تقویت وجهه اجتماعی اینان است و لاغیر.ایا براستی در سایه چنین نظامی میتوانیم خود را شخصی غیر سیاسی بدانیم و با تعریف و دفاع تئوریک از مفاهیم فرهنگی و یا حقوق بشری گمان کنیم رسالت خویش را در راه میهن و هم میهنان خود به انجام رسانده ایم ولی در حقیقت دامان خود را از عواقب فردی سیاسی بودن منزه نگاه داریم؟این چیزی جز رفع تکلیف توام با عافیت طلبی شخصی میتواند نام بگیرد.؟
آنچه این گروه از هم میهنان از آن واهمه دارند عواقب این نوع حرکات سیاسی می باشد.نگرانی اینها در حفظ پرستیژ اجتماعی و هویت شخصی حرفه ای این افراد است. چیزی که مسلم است هیچ راه سیاسی قابل ترسیم نیست که فرجام آن بصورت قطع یقین قابل پیش بینی باشد. حضور سیاسی اشخاص قطعا میتواند شخصیت اجتماعی اینان را خدشه پذیر سازد چون عرصه فعالیت سیاسی در اصل سپهری فراتر برای  خرج کردن داشته ها و پس انداز معنوی و شخصیتی  یک انسان هست آنهم در شرایطی که فقدان یک سامانه سیاسی دموکرات و با عملکردی معارض با منافع ملی ایرانیان، علت العلل اکثر مصائب ملی امروز ایران است.

امروز هر مرد و زن ایرانی که به واقع دغدغه ایران را دارد موظف است یک ایرانی سیاسی باشد.شاید این مطلوب و خوشایند به نظر نرسد ولی حقیقتی غیر قابل کتمان به نظر میرسد.این را وضعیت امروز ایران حاصل از حضور سیاسی نظام اسلامی به ما نشان میدهد.تمام آمالی که ایرانیان برای فرهنگ و جامعه مدرن و پیشرفته آرزو دارند در سایه این حکومت سرابی بیش به نظر نمیرسد.
قطعا کنار هم قرار گرفتن طیفی تا این حد رنگارنگ و با باورها و سلیقه های سیاسی متنوع و مختلف،تا حدی سخت و دشوار به نظر میرسد ولی حس تکلیف ملی ، این راه دشوار را با اندکی اندیشه ملی  و گذشت شخصی عملی خواهد کرد.و گامی مهم در بالفعل کردن تمام پتانسیلهای بالقوه اپوزیسیون متکثر ایران برداشته خواهد شد.
*

کوشان م

Tuesday, May 29, 2012

معمای اطرافیان رضا پهلوی!




بعد از گذشت نزدیک به سی سال از جستجوی دوستان در ماهیتی به نام رضا پهلوی و سعی در فاش کردن نقاط ضعف " خود ساخته "  توسط این عزیزان ظاهرا کاشف به عمل امده که اصولا مشکل در خود ایشان نیست بلکه معضل " اطرافیان ایشان " هستند! سبحان الله.
بطور مثال نغز نویسی بزرگوار که قبلا در سبد خبری اش گاهی ستونی را بصورت کاملا غیرمرتبط با " اخبار " ، به تخریب  رضا پهلوی میگذراند و این شخص را پسر و وارث " آن دیکتاتور "! مورد نوازش قلم نغزگوی خود قرار میداد و خطر شخص رضا پهلوی را خیلی دموکرات منشانه! هشدار میداد به تازگی به دریافتی بزرگ رسیده است که : دوستان از رضا پهلوی که نمی ترسیم ، اصولا ایشان مشکلی ندارند.معقول که زندگی می کند ، خانواده دوست که هست،گفتار و رفتار اجتماعی وی هم مناسب و شیک پوش و خوش بیان و با دانش بر عرف دموکراتیک و خلاصه " همه چیز خوب " است.منتها ظاهرا مشکل اصلی را این دوستان یافته اند :
" اطرافیان رضا پهلوی ".واقعا احسنت بر این درایت و تیز بینی.باز خدا را شکر فهمیده اند خود رضا پهلوی مشکلی ندارد.یک قدم به جلو میشود.
این مدعی به تازگی رواج یافته و از آنجا که ایراد واضح بر رضا پهلوی کاری دشوار و بدیع به نظر میرسد دوستان مخالف ظاهرا راهی بهتر یافته و درجاهای مختلف عینا و کپی وار تکرار می کنند.
و اما این اطرافیان رضا پهلوی کیستند؟و چرا در حالیکه برخی پهلوی ستیزان، رضا پهلوی را " دموکرات " یافته اند ولی در عین حال اطرافیان ایشان حتی انها که از نسل جوان هستند برچسب دیکتاتور بودن می خورند.نکند کلا خاندان پهلوی تشعشعات " دیکتاتورزایی " ساطع می کنند؟اگر چنین است پس چرا آن " اطرافیانی " که نه تنها فرسنگ ها فاصله با ایشان دارند بلکه هنوز صدای ایشان را بصورت مستقیم نشنیده و خودش را ندیده اند،گرفتار تشعشعات شده و  " دیکتاتور " می شوند؟الان علت این مرض را عرض می کنم!
 اصولا " اطرافیان " کیستند؟همان طرفداران هستند؟چرا اطرافیان بیان می شود؟هدف این است که این گروه را با فرض " اطراف  شاهزاده بودن " به وی بچسبانند تا یک مجموعه واحد دیکتاتور را درست کنند؟خرج کردن کلمات که خرجی ندارد همه نوع قابل مصرف است!
در مصاحبه افق با رضا پهلوی و سعید قاسمی نژاد(پایه گذارگروه دانشجویان لیبرال دموکرات) ، نکته ای جالب را سعید قاسمی نژاد متذکر شد.در بیان ایراد به رضا پهلوی ایشان متذکر شد : چرا رضا پهلوی از " اطرافیان جوان " بهره نمی برد و این نکته را متذکر شد که از نقاط ضعف رضا پهلوی همین عدم ارتباط مستقیم با  " اطرافیان جوان و نورسیده به صحنه سیاست " بوده است.
حال چرا حس دیکتاتور شناسی  عظمیه دوستان از خود رضا پهلوی به عبارتی  ( و نه واقعیتی ) به نام " اطرافیان رضا پهلوی"  سوق یافته است؟جواب ساده است.چون زدن رضا پهلوی که موجودیت معلوم دارد بسیار سخت شده و بهتر آن است بروند به سراغ هویتی مجهول به نام " اطرافیان رضا پهلوی ".چون مشکل این حرفها نیست.مشکل این هست که برخی اندیشه ها طرفدار پادشاهی پارلمانی هستند پس باید که اینان را تخریب کرد!چرا؟چون از نظر دوستان آزاد اندیش برتابیدن نظری جز آنچه انها برحق میدانند جایی ندارد!دموکراسی نوین همین است لابد!
وقتی به اوج اندیشه دموکرات این دوستان بخواهیم پی ببریم کافیست این عبارت نوشته شده توسط یکی از این بزرگان را مرور کنیم :
"مملکت را که آقای پهلوی تنهايی اداره نخواهد کرد، بل که همين اطرافيان هستند که امور را در دست خواهند گرفت".
عجب.پس ظاهرا قرار است اگر گروهی از جمهوری خواهان به قدرت رسید امور مملکتی را میان " اطرافیان خود " تقسیم کنند؟لابد همین است و باید از همین جا اعلام خطر کرد.تا جایی که بنده میدانم در تعریف بدیهی مانیفست پادشاهی پارلمانی ( که خیلی دوستان ذوق می کنند این عبارت بامزه ! " سلطنت نه ببخشید اشتباه کردم پادشاهی " را چند باره در دو خط نوشته خود مطرح کنند که در عمق خود میزان اگاهی و منطق این بزرگان را در ارائه ادله نمایندگی می کند) پارلمان در چارچوب صندوق رای باید مسیر انتخاب برای تصمیم گیری روال سیاسی کشور را بر عهده گیرد و قرار نیست " طرفداران گروههای مختلف " قدرت را به دست گیرند که این کپی برابر اصل نظام اسلامی را بازتولید میکند.ولی متاسفانه دوستان برای اینکه مردم را از خطر  سلطنت طلبان ، ای بابا هی فراموش می کنم پادشاهی خواهان ، برهانند برای انها خطر اطرافیان رضا پهلوی را بر ملا می کنند و مژده سپردن قدرت به " اطرافیان خود " را بدهند که خیلی دموکرات هستند و به اندیشه همه دگر اندیشان هم احترام کامل می گذارند که داریم میبینیم البته!
ضمن اینکه بنده به عنوان یک طرفدار پادشاهی پارلمانی اعلام می کنم قرار نباید بر این باشد که " اطرافیانی" به قدرت برسند از هر آنچه سعی در تخریب اطرافیان دیگری دارند باید نگران شد چون کلا نگاه " اطرافیان محور " این دوستان را برملا می کند که سرمنشا شروع زایش دیکتاتوری نوینی می تواند باشد.بنده میتوانم به عنوان یک شخص محکوم و ممهور به " اطرافیان بودن " که تا بحال نه رضا پهلوی را دیده و حتی صدای ایشان را جز از طریق رسانه ها نشنیده ام،عرض کنم آرمانم بر این اساس است که هیچ اطرافیانی قدرت را قبضه نکنند از این نظر برای تخریب اطرافیان دیگران نمی کوشم تا اطرافیانی نوین را بر قرص ماه بنشانم!
ولی چند نکته :
بارها ذکر می شود بروید در بالاترین تا ببینید این اطرافیان در بالاترین چه می کنند با " اطرافیان ما " ( که قرار است وقتی به قدرت رسیده اند کارها و مشاغل را با عدالت و مهر ورزی میان خود قسمت کنند).در سایت بالاترین اکانتهایی وجود دارد که بدترین توهین ها را در بخش نامربوط " سرگرمی "(بجای اجتماعی و طرفه اینکه این خطا توسط مدیران سایت مکرر نادیده انگاشته می شود)، به خود رضا پهلوی و " اطرافیان مزبور" نثار می کنند و حتی اگر منفی بگیرند با دموکرات منشی می فرمایند " این هست تحمل دموکراسی دوستان سلطنت طلب "! در مقابل با قرار دادن لینکی از یک تحقیق تاریخی مستند چنان فحشهایی به این " اطرافیان رضا پهلوی " حواله می فرمایند که اینجا شرم میکنم از بازتکرارشان.از خود ایشان تا پدر و مادر و خانواده رضا پهلوی که هیچ ، حتی " اطرافیان رضا پهلوی " هیچ یک مصون نبوده اند از دشنام های رکیک بسمت خود.
اینکه منطق و قلمی،اثبات دیکتاتوری " اطرافیان رضا پهلوی " را به سایت بالاترین ارجاع یا به عبارتی حواله کند مرا یاد نوع استناد برخی " آزادیخواهان بالاترینی "!  می اندازد که ادبیاتشان تنها در حد " اطرافیان خودشان " میتواند باشد و قابل گفتن نیست.بیش از این نوشتن در این مورد به نوعی گفتار غیرمملوس است مثل اینکه بنده از اینجا بگویم رفتار انقلابیون سوریه بسیار خشن و غیر دموکراتیک است تشریف ببرید به سوریه ببینید چه بلایی بر سر اسد معصوم  و اطرافیان وی می آورند.
در مورد بد دهان بودن طرفداران پادشاهی.حقیقت اینست سالها که دهه هاست این گروه از سوی دوستان مصدقی و البته برخی به اصطلاح جمهوری خواهان ( بخوانید پهلوی ستیزان ) ، مورد هدف بدترین دشنام ها و توهین ها و تهمت و برچسب ها واقع می شوند تنها و تنها به یک گناه: بد دهان بودن!.این حقیر که در این سالها به عنوان شاهد در حال فعالیت در فضای مجازی هستم ضمن اینکه تمام نوشته ها و کامنتهای این گروهها، طبعا محفوظ و ضبط شده وجود دارد می توانم عرض کنم نیمی از توهین هایی را که آنچه " اطرافیان رضا پهلوی " برچسب خورده اند متحمل می شوند بر مخالف خود روا نمی دارند.
ظاهرا زمانی دموکرات بودن "اطرافیان رضا پهلوی " به اثبات می رسد که هیچ پاسخ رسمی به نوشته های نقادانه یا هتاکانه مخالفان خود ارائه ندهند و صم و بکم بمانند تا هر کس هر برچسبی به اینان بزند و یا هر فریبی را به عنوان رهرو ارائه دهد.خیر هرگز چنین نخواهد بود و این انتظاری عجیب از برخی مخالفان " اطرافیان " می باشد.یعنی هر توهین و فحش که نثار ما می شود باید دسته گلی تقدیم کنیم نشان حسن نیت؟تنها میتوانیم از آن ادبیات زننده دوری کنیم ولی پاسخ باید ادا شود.اصل دموکراسی در دیالوگ چنان است.زرنگ بازی و مغلطه هم نمی پذیرد.چنین چیزی میسر نیست.
رضا پهلوی اصولا اطرافیانی ندارد و ظاهرا اطرافیان را گروههایی سازماندهی می کنند که بدنبال تقسیم مناسب میان این " اطرافیان " به تنهایی هستند نه اطرافیان ایران ما.
اصل بر این است که قدرت سیاسی در فردای ایران از آن ملت ایران باشد نه اطرافیان این و یا ان گروه.شاید اخلاقی نباشد بجای سیبل قرار دادن هویتی واحد و معلوم به نام رضا پهلوی که ماهیت خود را بروز داده و عیان است هدف را بسوی هویتی مجهول و " نیست در جهان " به نام اطرافیان رضا پهلوی تغییر دهیم.( انهم وقتی که حس کنیم تیر نخست به سنگ خورده)
این رسم " پایین کشیدن و تخریب دیگران "برای نمایش خوبی های خود ، رسمی وارونه در فرهنگ اجتماعی ایران باید برای همیشه دور انداخته شود.امید که اخلاق مباحثه هم در نقد ها برقرار باشد و از برچسب زدن برای اثبات حقانیت خود دوری کنیم و بجای آن اطرافیان خود را معرفی و نقد کنیم تا به غنای آن بیفزاییم واینان را از کژرویهای گاه به گاه خود برهانیم.

کوشان.م







Friday, May 25, 2012

پیرامون " آینده نگری " جناب فرهنگ قاسمی در مورد نوع نظام فردای ایران





جناب فرهنگ قاسمی در نوشتاری تحت عنوان " در جستجوی کدام آینده برای میهنمان ایران " به نکاتی از نوشتار بنده تحت عنوان
 " فرض غیردموکراتیک بودن پادشاهی ناشی از ندانستن است "  اشاره کرده که لازم است پاسخی اجمالی داده شود.
اول این بزرگوار شایسته بود به این نکته اشاره کند که مقاله فوق در پاسخ به نوشتار دیگری به نام " پادشاهی بالذات ناقض حقوق بشر است " ارائه گردیده و طبعا وقتی در مقام قاضی عادل درباره نوشته بنده  می فرمایند : "به اضافه چاشنی‌هائی از تحقیر نوشته‌های دیگران" ، عینک یکجانبه نگری را از جلوی دیدگان خود بردارند.
همین قسمت که من ادامه ان را نادیده میگیرم نشان میدهد اقای فرهنگ قاسمی حتی در قضاوت ادبیات تحقیر آمیز دو نوشته مرتبط، سعی در ایجاد مرز " خودی و غیرخودی " می کند.اگر چنین نبود تفاوت ادبیات توهین و تحقیر امیز را در دو نوشتار فوق بسیار عادلانه تر توضیح میدادند که بنده در نوشته خودم نمونه ای از آن را ارائه کردم. ولی از انجا که متاسفانه تمام این " درکهای نادرست از سخن همدیگر " در جامعه سیاسی ایران ناشی از همین کشیدن مرزهای خودی و غیرخودی توسط فعالان سیاسی می باشد ، بنده هم از این قضاوت نامنصفانه استاد عزیز عبور می کنم و ایشان را به " دادگاه اندیشه پنهان خود در خلوت مطالعه کردنش" واگذار می کنم که انتظاری جز این هم نداشتم!.و اما چند مورد مهم تر در نوشته ایشان :
می فرمایند : " هر کس تعریف خود را از مفاهیم تشکیل ‌دهنده این منشور جهان شمولی ارائه می‌دهد و بر آن‌ها پافشاری می‌کنند و اظهار می‌دارد که آن دیگری مثلاً  از حاکمیت ملت، رأی مردم ... ادراک درستی ندارد و این ادراک من است و باید آنرا قبول کرد."

خب باید عرض کنم شاید این تحلیل جناب قاسمی از مفاد منشور حقوق بشر باشد ولی از نظر بنده این منشور مانند قرآن نیست که تفاسیر مختلف و اجتهاد خاص! نیاز داشته باشد.بندهای آن کاملا مشخص است و مفهومش واضح. در حالیکه بنده از این منشور به دنبال احقاق حق خود ( منطبق بر اندیشه خویش و بر اساس احترام بر اندیشه  دگر اندیشان )هستم و موجودیت و اندیشه دیگری را بصورت صرف و جامد ،منکر یا ناحق فرض نمی کنم پس این مشکل جناب قاسمی و هم اندیشان است که این اعلامیه را کاملا در تعارض با  فرضیه دموکرات بودن نظام پادشاهی پارلمانی ( آنچه از نوشته های ایشان بر میاید) می شناسند پس این را ادراک خود میدانند و سعی می کنند به همه از جمله آقای رضا پهلوی و یا بنده نوعی تفهیم کنند که  " باید آن را قبول کنید و به صف ما جمهوری خواهان بپیوندید " تا مبانی اعلامیه حقوق بشر نقض نشود.وگرنه بنده نوعی بارها تاکید دارم بر اینکه نظام جمهوری نیز میتواند مانند پادشاهی پارلمانی تجلی گاه یک مردم سالاری و دموکراسی پوینده و پاینده باشد و اگر طرفدار یک نوع خاص ایندو هستم تنها و تنها بدلیل اینکه آن را برای روانشناسی اجتماعی و مسیر تاریخی جامعه ایرانی پایاتر و پویا تر در اجرا می بینم (که شاید خطا کنم که این نیاز به بحث جزء به جزء دارد ) ولی هرگز از جمهوری خواهان نمی خواهم برای منطبق بودن به مفاد حقوق بشر جهانی به صف ما وارد شوند وگرنه اگر جز این کنند به میهن ما ضربه زده و اینده آن را به خطر می اندازند!

سپس ایشان به موارد مشترک خواست دوگروه میپردازد که بسیار صحیح نگاشتند و در ادامه به نقاط افتراق چنین می نگرند :
" ضرورت‌های وجودی این نهاد ملی و عملکردهایش و وظایفش در چیست؟ اگر این نهاد ملی بر پایه نسب و خون است باید بگویید کدام نسب؟ کدام خون؟ و ...."
من همیشه بر این باور بوده  و هستم یکی از دلایل اصلی این سوتفاهم میان جمهوری خواهان همانطور که در نوشتار قبلی اشاره کردم یکی خلط مبحث در انالیز جایگاه پادشاهی مشروطه در نظامات پارلمانتاریسم با جایگاه سلطنت مطلقه است و دیگری تعریف کاملا اشتباه از جایگاه نوین این نهاد(البته از نظر من و تنها یک دریافت شخصی از این عزیزان است ) .فرق بنده با این دوستان این است که برای ما تعریف " مدینه فاضله " از دو دیدگاه و با المانهایی متفاوت و زوایای نگرش مختلفی بازتعریف شده و مصداق پیدا میکند.
بر این اساس که بازتاکید می کنم تعریف یک طرفدار نظام "پادشاهی پارلمانی " منطبق بر الگوهای حی و حاضر دموکرات ترین کشورهای جهان می باشد، باید عرض کنم برای یافتن پاسخی درخور بر این پرسشهای جناب قاسمی باید رجوع کنیم به تحولات تاریخی نهاد پادشاهی که در بدنه تاریخ میهن ما و البته به مدد تاریخ جهان پاسخ این پرسشها پرواضح است.اگر ایشان با گروه خونی خاصی مشکل دارند دلیل نمی شود کلیت یک نهاد را با شبه های پرسش گونه خود مخدوش کنند.بهتر است براحتی بفرمایند بنده این روند را در منافات تفسیر خود از اعلامیه جهانی حقوق بشر میدانم و سعی نکنند " خوانش و تحلیل خاص " خویش را به بنده نوعی بقبولانند و ادراک خود را از این اعلامیه برتر و صحیح تر جلوه دهند ( منطبق بر نقدی که از تحلیل بنده از اعلامیه جهانی حقوق بشر ارائه داده اند و آن را ایراد بزرگ خوانش بنده فرض کردند).ولی باید عرض کنم خیر این انتخاب و گزینش این نهاد الزاما به معنی "ضدیت با منشور جهانی حقوق بشر و مهم‌ترین اصل آن یعنی برابری انسان‌ها " نیست.چه بسا این حقوق در دموکرات ترین دموکراسی جهان چون سوئد و نروژ الی آخر پایمال نشده که طبعا رنگ رخساره این کشورها خبر از سر درونشان میدهد( فارغ از قضاوت نهادهای بین المللی از تعالی دموکراسی در این کشورها که از برخی جهات با جمهوری های مساوات طلب مد نظر جناب قاسمی بسیار پیشرفته تر است.)
در مورد بحث رفراندوم بنده متوجه منظور جناب قاسمی نشدم.بنده به عنوان کسی که هیچ حضور فیزیکی بخاطر محدودیت سنی در رفراندوم 57 نداشته ام ضمن مخدوش دانستن آن رفراندوم و رد تعریف آن پدیده به اسم رفراندوم ، از جناب قاسمی میپرسم چطور شما به چنین فریب بزرگی به نام رفراندوم در آن روزها رای کفایت داده و آن را گردن نهادید.؟لازم نیست اقای قاسمی از بدیهای آن رفراندوم قلم فرسایی کنند که بنده یکی از بزرگترین طلبکاران آن نسل هستم دقیقا بخاطر پذیرش فریب 57 به نام رفراندوم.
طبعا منظور من از رفراندوم،یک نظرخواهی ملی و ازاد با گزینه های مختلف و در نهایت دموکراسی هست آنهم پس از اینکه هر کدام از این گزینه ها بتوانند در دوره ای ازادانه مانیفست خود را تبیین و در معرض قضاوت اندیشه ملت قرار دهند.اینکه به بنده چنین برچسب میزنند که " بعید است این رفراندومی که شما مطالبه می‌کنید در شرایط هیجانی انجام نگیرد" و در پیش درامد آن دیدگاه خود را از رفراندوم چنان توصیف می کنند : "من شخصاً با رفراندوم فقط در شرایط صلح اجتماعی و تضمین فعالیت آزاد تمام نهادهای دموکراتیک و مستقل در جامعه موافقم " نتیجه میگیرم از آنجا که جناب قاسمی بزرگوار دچار خودشیفتگی نیستند پس لابد دارای علم لدنی در شناخت منظور بنده هستند که رفراندومی که من مطالبه می کنم از نوع " هیجانی است" و لابد رفراندوم مورد مطالبه ایشان " عقلانی و بدور هیجان " است.حال اگر علم لدنی ندارند چطور به این استنباط رسیده اند بنده نادانم.
در ادامه ایشان باز دچار خلط مبحث می گردند.می فرمایند که بنده گفته ام چون نهاد پادشاهی مشروطه ، سیاسی نیست پس من اعتقادی به پروسه رای گیری ندارم.جناب قاسمی متوجه نشده اند نام نظام ، پادشاهی پارلمانتاریسم است.تکیه اصلی بر شق پارلمانی آن است.جایی که تصمیم گیری های کلان سیاسی اجتماعی جامعه را بر عهده دارد.صد البته این جایگاه باید انتخابی و در چارچوب صندوق رای و خواست ملی باشد و بر اساس همین استنباط نهاد پادشاهی از تصمیم گیرهای سیاسی مبرا، باید و شاید ،که باشد.این اتفاقا دلیل اعتقاد کامل طرفداران پادشاهی از حاکمیت صندوق رای میباشد.شما از اینکه ، فرضا نوشته ام" پر کلاغ زشت می باشد" نتیجه گرفتید که از نظر بنده پر و دم طاووس هم زشت است.خیر بحث در دوجای مختلف مطرح می شود .
نهاد پارلمان که سیاسی و از مجرای صندوق رای انتخاب می شود در برابر نهادی فاقد اختیارات تصمیم گیری سیاسی ، بحثی جدا را می طلبند چون دو نهاد مجزا هستند.اینجا بحث قیاس دو نظام پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی می تواند پررنگ باشد که حرف بنده این است که با نگرشی به تاریخ ایران و هویت شناسی اجتماعی آن، بجای نهاد های ریاست جمهوری تشریفاتی مثل ایتالیا و المان و...چرا نهاد ملی تاریخی پادشاهی برقرار نباشد در همان نقش تشریفاتی  که کلیت این موضوع و ادعای تئوریک بنده و حرف جناب قاسمی نیاز به دیالوگ مجزا دارد و در این مقاله نمی گنجد ولی سعی نکنیم سوء برداشت از این اشارات را به عنوان فکتی برای رد ادعای دیگری مصرف کنیم.
می فرمایند : "اگر پادشاه پارلمانی شما بر تخت نشست دیگر انتخاباتی وجود نخواهد داشت. اگر اشتباه فهمیده باشم لطفاً من را اصلاح کنید" .خب همانطور که در بالا عرض کردم فرمایش شما خلط مبحث بوده و چطور شما پادشاهی پارلمانی را در قالب یک کلمه و یک گزینه ذات فرض کردید از درایت و بینش والای شما بعید بود و طبعا لازم به ذکر نیست که این نظام دو نهاد پادشاهی  و پارلمانی را نمایندگی می کند.

در اشارتی کوتاه در مورد هزینه های تشریفات فرموده اند.بنده شما را ارجاع میدهم به برنامه ای تحقیقی از یورونیوز در هفته منتهی به ازدواج پرنس بریتانیا که هزینه های تشریفاتی نهادهای مختلف پادشاهی و جمهوری را در 14 کشور جهان مورد بررسی ریز طی دهه گذشته قرار داده بود.این مشکل با کمی تحقیق عینی فارغ از استنتاج فرضی حل می شود.
یا در جایی دیگر از اختلاط تاریخی نهاد سلطنت و مذهب فرموده اند که اگر این قسمت نوشته ایشان را در کنار نتیجه گیری جناب قاسمی از مسئله انتخابات و صندوق رای در نظام پادشاهی پارلمانی بر اساس نوشته بنده قرار دهیم ( که در بالا اشاره کردم) در می یابیم جناب قاسمی قطعا و حتما برداشت صحیحی از نظام پادشاهی پارلمانی ندارد.ایشان در این فکر و باور غرق شده اند که هدف طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی احیای سلطنت سنتی قاجار و بقیه ادوار تاریخ ایران است که این مساوی این حرف می باشد بنده بگویم با فلان ضعفهای ممکن نظام جمهوری در تاریخ معاصر ایران یا منطقه و جهان که سیاهترین دیکتاتوری ها را زاییده قرار است چه کنید؟خب این گفته از بن مایه اشتباه است چون نیک میدانیم بنای خواست جمهوری خواهان بر یک جمهوری دموکراتیک بر اساس قانون اساسی دموکراتیک و نهادهای  ضامن آن می باشد.اگر بتوانیم این مهم را تضمین کنیم حال کارایی یک نظام پادشاهی پارلمانی مدرن و منطبق بر دموکراسی های دنیا در کفه ترازو با جمهوری های مدرن میتواند مورد دیالوگی منطقی و البته با اهمیت قرار بگیرد.که کدامین نوع بر تن ایران ما برازنده تر می باشد. وگرنه اگر اساس را بر مطرح کردن ضعفهای غیر مفروض برای "ایده ال قابل اجرای خویش " قرار دهیم طبعا این بحث تا ثریا با مغلطه و البته کج و معوج امتداد می یابد.
ولی بحثی که در آخر جناب قاسمی با تعصب و تصلب ذهنی در پیش فرض جلو می برند.می نویسند :" بهتر است از تعصب پرهیز کرده و با مسئله نظام جمهوری و پادشاهی با وجدانی بیدار برخورد کنیم. در جامعه ما به شهادت تاریخ نه نظام پادشاهی موفق بوده و نه نظام جمهوری اسلامی." و در ادامه باز مینویسند : " فقط کمی «دانستن» لازم است تا بدانیم که با کمال تأسف امروز دیگر دیر شده است و ملت ایران به مدت 60 سال نتوانست از حقوق و آزادی‌های خود بهرمند گردد. پس امروز نمی‌توان نظام پادشاهی پارلمانی سوئد و نروژ و ژاپن را به ایران صادر کرد.".
اینجاست که اقای قاسمی بعد از یک لبخند در مباحثه و ژست روشنبینانه در دیالوگ ( که شرط اصلی دیالوگ همان روشن بینی است) باز به ذات خویش بازمیگردد.که همه مجبورید به صف نظام جمهوری بپیوندید چون " ما " هستیم که از تعصب پرهیز می کنیم و " ما " هستیم که تحلیل تاریخی و اجتماعی  صحیحی از شرایط ایران داریم و باز هم " ما " هستیم که میدانیم اینده بهتر کجاست و تفسیر " ما " از اعلامیه حقوق بشر صحیح ترین است.

خدمت ایشان باید عرض کنم برعکس شما بنده نه در زمان شاه زنده بوده ام  و نه اینکه نزدیکان  و بستگانم متنعم از دربار پهلوی بوده اند.در خانواده ای فرهنگی و مصداق تیپیک قشر متوسط رشد یافته ام که در پیش از انقلاب مثل عامه مردم از امکانات متنعم بودیم و پس از انقلاب هم بیش از دیگران متضرر نبوده ایم.نه مانند نسل شما آلوده به کینه های گاها تخیلی تاریخ معاصر بوده ام (در عین حال که خانواده ای اکثرا منتقد شاه و نزدیک به نیروهای موسوم به ملی و گاها چپ را در اطراف خود دیده ام) و نه تاریخ معاصر را با پیش فرضهای ایدئولوژیک حافظه تاریخی خود مرور می کنم.اموخته ام که تاریخ را بخوانم و حقیقت را دریابم.
شما بهتر است از تعصب پرهیز کنید بزرگواران.انقلابی که شما دوستان به ثمر رساندید برای حلول جمهوری اسلامی دیکتاتوری امروز طبعا نبوده( که دور باد چنین سفاهتی از ملت بزرگ ایران).صد البته آرمانتان جمهوری دموکراتیک بوده.پس چرا آن را به دست نیاوردید؟
اگر امروز جمهوری اسلامی را تجربه می کنیم ( که دیگران را وعده بهشت برین جمهوری دموکراتیک خود میدهید) این نظام حاصل "جمهوری دموکراتیک خواهی" شما بوده است.!مگر جز این است؟پس چرا یا گریختید یا اعدام شدند یا زندانی و سرکوب شدند؟چون این افعی جمهوری اسلامی از کوزه معطر " جمهوری دموکراتیک " خواهی شما سر بیرون کرد و نه تنها آمال شما را بلعید که نسل من و نسلهای دیگر را این خطای استراتژیک  و مدینه فاضله خواهی شما ، بر باد داد و ویران کرد.چه تضمینی میدهید اینبار از کوزه جمهوری خواهی شما چیزی زیباتر از این عفریته جمهوری اسلامی خارج شود؟باز قرار است یا اعدام شویم یا بگریزیم در فراسوی مرزها؟؟
اگر شما بدنبال احیای جمهوی دموکراتیک خود بر پایه تجربه یک شکست یا بهتر بگوییم بر پایه تجربه آفرینش یک نکبت شوم هستید ما هم به دنبال احیای نظامی پادشاهی پارلمانتاریسم بر پایه مدرن ترین قانونهای مدنی جهان هستیم.همانقدر میزان خطا در راه ما امکان دارد که در مسیر شما.ولی پرسش من اینست احتمال ترمیم خروج از مشروطه پادشاهی در دوران پهلوی ملموس تر  و محتمل تر است یا سیاهی های جمهوری حاصل از جمهوری خواهی شما که امروز شاهدیم؟کدام یک در قضاوت تاریخ مصیبت بار تر بوده؟کدام یک قابل ترمیم تر بنظر می رسد؟کدام یک آزمون و خطای کاملتر و بلوغ تئوریک بیشتری را توامان بر خود از منظر تئوریک دیده است که قابل پیاده کردن باشد؟آنهم نظامی که حتی نوع پیاده کردن آن را خود نمی دانید؟
شما تجربه پادشاهی مشروطه را شکست خورده و فرصتی از دست رفته می بینید ولی تجربه به سیاهی نشاندن ایران حاصل از جمهوری خواهی خود را فرصتی نو و بدیع فرض می کنید؟؟عجیب است.هر دو در یک شرایط قرار دارند.ضمن اینکه احتمال شکست و انحراف ایندو و تجربه حاصل از ان را به قضاوت افکار عمومی واگذار می کنم.
و در آخر جمهوری خواهان نازنین،
باید بدانیم بهتر انست نیروهای سیاسی بجای چنگ کشیدن بر صورت همدیگر به تبیین و تصریح مانیفست خود و روشن کردن زوایای مجهول ان بپردازند.اینهمه نظام پادشاهی پارلمانی را مورد نقد مو به مو قرار میدهید ( که البته خوشحالم چون به غنای آن می افزاید ) ولی شما جمهوری خواهان اصلا در پایه و اساس ، حتی تعیین نکرده اید چه نوع جمهوری را میخواهید پیاده کرده یا در زمان دوره تبلیغ و تصریح ازاد افکار و مانیفست به مردم ارائه دهید؟
ببخشید که باز نوشته ای ناسنجیده و احساسی به شما تقدیم کردم ولی لطفا اول تعیین کنید خود شما به دنبال چه نوعی از جمهوری هستید و چه تضمینهای اجرایی در موفقیت آن میدهید که نکبت 57 حاصل از جمهوری خواهی شما باز زایش نشود ،شاید ما هم شیفته این نظام جمهوری شویم به صف شما پیوسته، از ضلالت و گمراهی مورد اشاره شما رهایی یابیم!
.برای برقراری دیالوگ صحیح نباید یکطرفه بحث شود .اگر قرار به حمله صرف باشد حمله به نظام جمهوری به شواهد افتضاح این نظام در دنیا از هیتلر و سالاراز و فرانکو و موسیلینی تا قذافی و اسد و صدام و ....بسیار ساده تر از حمله به پادشاهی پارلمانی است.پس بهتر نیست کمی هم در مقام دفاع از مانیفست جمهوری خواهی مباحثه کنیم تا درفردا روزی گزینه " جمهوری دموکراتیک : آری یا نه " مصیبتی تازه برای مردم ایران وارد و صادر نکند.؟
آنچه پایه و مایه این مباحثات، بایسته و شایسته ،است که یاشد اینست که " بر سر آنیم که چون ز دست بر اید...دست به کاری زنیم که غصه سر اید "...
کوشان.م