Thursday, September 30, 2010

جمهوری دموکراتیک یا پادشاهی پارلمانی:مسئله اینست؟



نکته ای که بسیار مطرح می شود نوع حکومت فردای ایران است.چیزی که نظرات مختلفی را به دنبال داشته ولی چون نیک بنگری در اکثر نظرات ،نکات اساسی لحاظ نشده و تحت تاثیر تبلیغات یا احساسات و گاهی از روی دشمنی با تاریخ و هویت ملی ایرانیان نظراتی بدیع ارائه میشود.در این نوشته تاکید بردو گزینه بدیهی نظام پادشاهی پارلمانی در برابر جمهوری دموکراتیک است.


اولین نکته اینست که نوع نظام استبداد آفرین نیست.چه بسا امروز کشورهای استبدادی بیشتر از نوع جمهوری هستند و در مقابل از بین 20 کشور دموکرات اول دنیا 14 -15 تا از روی هر منبع رده بندی پادشاهی پارلمانی هستند.این نبود قانون یا عدم صیانت از قانون اساسی ونهاد های ضامن آن است که استبداد می زاید.این نکته مهم هست.نوع حکومت پادشاهی پارلمانی یا جمهوری دموکراتیک به دو چیز وابسته است:یکی به فرهنگ و جامعه شناسی مملکتی و دوم سلیقه جامعه در دنیای کنونی که دموکراسی همچون ظرفی است که نوع حکومت مظروف و هر چه باشد باید قانونی شکل آن ظرف را بگیرد.و چون سلیقه جامعه باید گرفته شود رفراندوم تنها راه است که باید با روشنگری گروهها و تبیین مانیفست آنها در فضای آزاد دنبال شود.پادشاه یا رئیس جمهور هر یک می تواند مستبد باشد چه ما در قرن اخیر بسیار رئیس جمهورانی دیدیم که به اندازه کل تاریخ پادشاهان جنایت کردند.

پادشاه فی ذاته به معنای دیکتاتور نیست و این عدم آگاهی و البته تبلیغات چپ و اسلامیون بوده که برخی در نسل جدید این تصور را دارند چه کاربری از ایران در همین سایتهای اجتماعی پرسید مگر سلطنت مشروطه هم داریم؟در جواب آری گروهی گفت طبیعتا این نوع برای ایران مناسبتر است.این همانا هدف من حقیر کم دانش هست که چون به رفراندوم معتقدم نسل خودم وبعد را آگاه (در حد بضاعت اندکم) کنم.پادشاهی نظامی است که در طول تاریخ سیر تکوینی خود را پیموده.در قدیم چون دانش بشر کم یا بعبارتی عامه در باغ نبودند خیر و صلاح خود را به داناتری می سپردند که یکی از زادگاههای این پادشاهی ایران بوده بعنوان حکومت متمرکز چه بسا در تاریخ اکثر پادشاهان از میانگین جامعه خود با دانش تر بودند.

در خیلی جاهای دیگر هم همین بوده و برخی دیگر مثل عربستان قدیم که تمدن کمتری داشته باز رهبری برای هر منطقه قائل می شدند.البته که نوع دیگری از حکومت و مفهوم دموکراسی تصور نمیشد.بقراط در کتاب حکومت شناسی خود اولین بار مفاهیم دمو (مردم) و کراسی(حکومت کردن) و جمهور را بکار برد.ولی در آخر ذکر می کند که اینها را نوشتم ولی کاربرد نداشته و کاغذ سیاه بی کاربرد برای امروزند.

چون جامعه برای این نوع حکومت احتیاج به بیداری و آگاهی مطلق عمومی دارد و در آن زمان بهترین حکومت را حکومت تکی دانای عملگرا به تنهایی دانست. بشر در مرحله ای از رشد فکری خود به چراهای زیاد رسید و این چراها باعث سهم خواهی او در تعیین سرنوشتش شد.حال مسئله اینجاست که نظامی تحت عنوان جمهوری شکل گرفت.نظامی که رای یک را با یک برای جمهور مردم یکسان بشمارد.این یک مسئله هست که من معتقدم(و بسیارانی از سیاسی دانان و جامعه شناسان در این باره متفق نظر هستند)در بحث جامعه شناسی یک با یک برابر نیست.بطور حتم رای کسی که با سیب زمینی خریده می شود با رای کسانی یا (کسانی که حتی بدون رای )بخاطر ازادگی جان برای ارمانی می دهند یکسان نیست که اگر یکسان فرض شود به همه جامعه ظلم شده است.این البته حکم و اصل نیست ولی قابل بحث هست.من شدیدا بر این باور هستم که پوپولیسم نقش بزرگی می تواند در نوع جمهوری بازی کند که این برای ما خطرناک است.ضمنا این توهین به جامعه نیست.بلکه ساختار خاص هر ملت را مشخص می کند.البته در آمریکا نمی توان منتظر پادشاهی شد.

طبیعتا بهترین راه را برگزیدند.ولی در انتخابات 2008شاهد این پوپولیسم بودیم.دیدیم که موج اوباما حاصل سمبه رسانه ای روی توده ها بود.و مشخص بود که حدود سه ماه بعد از انتخابات اگر باز انتخاباتی بود حتما مک کین پیروز نبرد بود.(آمار گالوپ و سی ان ان و فاکس نیوز و نیز چیزی که در جامعه به وضوح حس می شد).حال آگاهی سیاسی و رشدیافتگی جامعه آمریکا را در نظر بگیرید که در کوچکترین روستای همین نیوجرسی اینترنت از ایران خیلی بیشتر و کاربران هم زیادترند.اگر این امر بدیهی پذیرفته شود که دیکتاتوری حاصل عدم صیانت از قانون است نه نوع حکومت می شود پذیرفت که تجمع قدرت در دست یک رئیس جمهور خیلی بیشتر است تا یک پادشاه(که قدرت ندارد به آن صورت)و یا یک نخست وزیر در پارلمان.من بر این باورم که پارلمان راهی بسیار مناسبتر برای حکومت داری است بویژه جامعه ای سنتی و چند قومی چون ایران.

تمرکز قدرت بخصوص در برخی کشورها خیلی خطرناکتر از چیز ی است که فکر کنیم.مخصوصا کشورهایی که خطر تجزیه و لو اندک را درکمین می بینند.دو مسئله هست:یکی اینکه یک رئیس جمهور خوب هر چه قدرتمند تر بهتر ولی اگر با فریب و دادن سیب زمینی (که نه فرضا استیک !) با تکیه بر احساسات هم قومان خود (آنچه در جامعه ایرانی می شناسیم یعنی هم قوم دوستی که اصلا عیب هم نیست یک منر اجتماعی فرهنگی محسوب می شود)یک تجزیه طلب به قدرت برسد چه مشکلاتی قابل پیش بینی هست؟

اصلا می توان فرض کرد که یک کرد یا بلوچ یا عرب یا ترکمن یا یهودی و .....با توجه به جامعه شناختی ایران رئیس جمهور شود و رای بیاورد.آنگاه این در دراز مدت نارضایتی ایجاد نمی کند؟ می دانیم که یکی از اصلی ترین دلایل اکثریت طرفداران نظام پادشاهی مسئله وحدت ملی و صیانت از تمامیت ارضی ایران هست.شاید به طعنه بگویید(خودم می گویم) خب خوب پادشاهی قاجار تمامیت را حفظ کرد من در پاسخ می گویم بلی این سلسله نالایق (و همین دلیل دقت در انتخاب پادشاه بود که گاهی می گویند چرا قجر نباشد)بوده ولی یادمان باشد بعد از دو حمله عرب و مغول همین پادشاهان ایران گسسته را باز به نقشه جغرافیا بازگرداندند.

در همین معاصر پادشاهی پهلوی که برخی در فضای مجازی و حتی حقیقی از هیچ نوع توهینی به انان فروگذار نمی کنند و حجت را برای چپ ها و اسلامیون عزیز! تمام و کمال به جا می اورند فکر می کنید در صورت نبود رضا شاه(که اندک دوستان قزاق قلدر و بدتر می نامندش) ما خوزستانی داشتیم.انگلیس برنامه بحرین دیگری را در مورد خوزستان تمام شده می دید و رضا شاه با کمک بسیارانی از جمله ارتشبد زاهدی که نقش به سزایی داشت(و در ماجرای 28 مرداد دخالت و ملعون اعلام شد!!!)آن را به مام میهن بازگرداند.ماجرای آذربایجان و قائله پیشه وری که در اوان حکومت پهلوی دوم روی داد نیز از روی خاطرات قوام که نقش اصلی داشت باید بازنگری شود تا نقش شخص شاه دیکتاتور در آن ماجرا مشخص شود.نقشی که در صفحات تاریخ( شاید به خواست خود شاه) نیمه پنهان ماند. تا دورتر شاه عباس که هر کس او را لعن می کند در بازگرداندن نام ایران بر روی نقشه بزرگترین خدمت را کرد(با همه اشکالات و استبداد.)

بازگردیم به مسئله عدم برابری واحدها در اجتماع.این قابل بحث است ولی یک مسئله انسان شناسی هست که می گوید هر انسانی در هر درجه با انسان دیگر برابر است.این از نظر حقوقی مصداق دارد ولی از نظر اجتماعی سیاسی قابل بحث است.که آیا حفظ کرامت انسانی مهمتر است یا کرامت و سرنوشت جامعه.؟در نظام پارلمانی نکته اینجاست که رای همه برابر است برای انتخاب الیت و افراد برجسته جامعه.یعنی هر گروه و قومی با رای برابر افراد آگاه تر جامعه را برای تعیین سرنوشت سیاسی به عنوان نماینده جامعه برمی گزیند و این همان پارلمان است.ا

ینجا می شود فرض کرد که گروهها چون از دید بالاتری بطور میانگین از جامعه برخوردار هستند بدور از احساسات و تعصب بر میگزینند.ضمن اینکه احزاب قالب اجرایی این گروهها می باشند.حزب پیروز با تعقل دولت تشکیل میدهد و رئیس حزب و رئیس دولت نخست وزیر می شود.مثال این نوع ژاپن می باشد الگویی مناسب برای ایران در بعد تاریخی خود.گاهی در یک دوره 4 ساله 4 نخست وزیر عوض می شود مثل همین دوره اخیر و آب از آب تکان نمی خورد.چرا؟چون همه چیز در قالب همان پارلمان منتخب مردم و تعیین کننده سرنوشت مردم نهفته است.این حسن را دارد که رئیس جمهور از رای تک به تک مستقل انتخاب می شود و با پارلمان می تواند تقابل داشته باشد ولی نظام پارلمانی یک خانه ملت است که همه تصمیم ها توسط صاحب خانه مستقیم اعمال میشود.یعنی اینکه تصمیم گیری در همان خانه منتخب ملت انجام می شود.

این نوع حکومتی است که در دموکرات ترین کشورها از سوئد ،اسپانیا ،هلند و دانمارک و انگلیس گرفته تا ژاپن و استرالیا عالیترین و مدرنترین شکل حکومت را بخصوص با توجه به بافت اجتماعی و فرهنگی ما نمایندگی می کند.نکته قابل تاکید اینست که در جمهوری تک تک مردم تحت تاثیر پوپولیسم و فریب کاری (مثل پول و غذا پخش کردن)امکان انحراف کل جامعه را به سرنوشتی هراس انگیز دارند.و این مشکل با تکیه بر احزاب برگزیده شامل برجستگان و متفکران هر قوم و دادن حق انتخاب بدون فریب دادن یا فریب خوردن عوام جامعه در زیر سقفی که همانا خانه نمایندگان و خود ملت است به مقدار زیادی رفع می شود.باید ذکر شود که این به هیچ عنوان توهین به جامعه نیست.چون در این مواقع دوستان این موضوع را دستاویز می کنند که به جامعه توهین شده و مردم خود توان تشخیص اصلح را دارند.

ولی واقعیت اینست که در یک جامعه اکثر مردم از پشت پرده سیاست بخصوص به شیوه نوین و لابی های رسانه ای که فکر عامه را هدف قرار داده آگاهی کافی نداشته و فقط به روشی فکر می کند که به آنها امکان زندگی راحت تر دهد. اینکه دوستان با این منطق که جامعه ما دیکتاتور پرور است پس نباید به پادشاهی که ریشه در آن داریم بازگردیم از اساس مغلطه می باشد. فراموش نکنیم که موسیلینی ها ،هیتلرها ،فرانکو ها و سالارازها با همین اندیشه و ادعای دموکراسی حاصل از جمهوری جنایتی را علیه بشریت رقم زدند و حمامهای خونی براه انداختند که تاریخ میهن خود را وامدار بشریت نمودند.اسپانیا با درایت خود فرانکو در آخر و بینش اجتماعی به مسیر درستی بازگشت که امروزش نمایان است.آیا می توان تردید داشت که بدون حضور پادشاه خوان کارلوس ،باسکها ،کاتالانها و اندلسیها در کنار هم اسپانیا را نمایندگی می کردند؟آیا می توان تصور کرد که این قومیتها هر چهار سال بتوانند یک رئیس جمهور را معرفی و نماینده همه انتخاب کنند.؟!

با نگاهی ساده حتی به ورزش و صنعت اسپانیا خیلی سریع جواب را می یابیم.این می تواند الگویی مناسب برای ما باشد. برخی هم با نظام پارلمانی موافق ولی آن را از نوع ایتالیا و لبنان جمهوری می جویند.اگر قرار به گذاشتن یک مقام تشریفاتی باشد جای عجب است که از ریشه های 2500 سال تاریخ عدول کنیم و رئیس جمهور تشریفاتی بسازیم در حالیکه پادشاه در میهن ما پر از مفاهیم وحدت بخش و نمادی از هویت ملی ما می باشد. .

هر چند که شاید طرفداران جمهوری نگاهی دیگر برای اثبات حقانیت خود به این موضوع داشته باشند.ولی همیشه این استدلال کم مایه مطرح می شود که شاه باعث دیکتاتوری می شود.حال این یک مغلطه تعمدی و غرضمند یا حاصل ناآگاهی باشد محل تردید و بحث است।آنچه حائز اهمیت هست اینکه این مباحث نظری در نهایت باید توسط خود همان توده مردم به عمل برسند.که هیچ راهی برای ایران نیست تا به دموکراسی گذار کند مگر یک رفراندوم تعیین نوع حکومت و قانون اساسی که یک پیش شرط دارد.استقرار حکومتی سکولار و دموکرات و مردم سالار از هر نوع که مردم برگزینند.که این هم پایانی است بر هر نوع منازعات بین گروهها هم عاملی برای تمکین به خواست ملت و همدلی از فردای روز رفراندوم



کوشان



























بی بی سی فارسی رسانه ای بین المللی یا صدای اصلاح طلبان


اول این نوشته اشاره کنم که هدف از آن مطرح کردن پرسشهایی است که با چشم واقع بینی ،قابل طرح که بسی غریب می باشد.در این که بی بی سی در دوره جنبش بعد از انتخابات 88 ایران به حرفه ای ترین شکل رسالت خبر رسانی را دنبال می کرد و در آگاه کردن مردم در مورد امور جاری از هیچ تلاشی مضایقه نکرد تردیدی نیست که این به تنهایی قابل احترام است.ولی بحث من در این مجال ،صحبت از یک رسانه قدرتمند بین المللی است که ادعا دارد رسانه اپوزیسیون نیست و منعکس کننده بیطرف اخبار برای فارسی زبانان و کسانی است که فارسی را می فهمند.

آنچه مطرح است و قابل تفکر چرا باید رسانه ای با این مختصات چنین یکسونگرانه حوادث ایران را دنبال کند.هر چند که حرفه ای و جذاب و در بسیاری موارد آموزنده.
نقش بي بي سي و فراي آن سياست انگليس در روند مناقشات جاري ايران پر واضح مي باشد.دوستي درست ذكر كرد كه كشورهاي قدرتمند نسبت به تاريخ پر شكوه ايران داراي موضع انفعالي بوده اند.بعبارتي احساس حقارت در تمام جاهاي آن موج ميزند در طول تاريخ نيز چنين بوده جايي كه حتي مورخين غربي در طول باستان نيز با اينكه پيرو مكتب بقراط و افلاطون در منطق بودند در نگارش تاريخ در مورد ايران از هيچ تحقيري فرو نگذاشتند.


امروز هم مي بينيم كه بي بي سي پس از نقش مخرب در انقلاب 57 (مثال در كتاب نفت و خون نوشته منوچهر و ركسانا فرمانفرمائيان) در هيبت سيما برنامه ها و روند خبري جالبي دارد.ذكر اين مهم لازم است كه نوع اجرا و گزارشها بسيار جذاب و حرفه اي است ولي مورد مناقشه محتوي مي باشد.مثلا هر سال در سالگرد واقعه 28 مرداد بيشترين سينه زني را در حمايت از مصدق همين بي بي سي انجام مي دهد.امسال كه با تحقيق پژوهشگر و استاد دانشگاه (دکتر بایندری) بر روي اسناد سي اي ا در مورد 28 ، بازنگري و بررسي اسناد موجود براي اولين بار بي بي سي متعادل تر در مصاحبه ها بود ولي برنامه ها به همان منوال در جریان.كار ندارم كه منظور بي بي سي از اين شلوغ كاري چيست؟

چرا در حالي كه اپوزيسيون به سمت اتحاد مي رود اين رنگ و بو به موضوعي تاريخي داده شده تا التهاب آفريند.طنز قضيه اينجاست كه دولت فخيمه انگليس كه مثلا دشمن مصدق بوده چگونه شده اينطور با تسامح و تساهل به نقد خودآنهم پيوسته مي پردازد؟آيا انگلستان در مورد جنايات و بي شرافتي هاي تاريخي خود حتي هم دوره سال 32 در همه جاي دنيا يك كلمه به نقد خود مي نشيند.؟!آيا از سرخپوستان كه با تشك هاي آلوده به ابله باعث نسل كشي وحشيانه آنها شده هيچگاه عذر که هيچ ، اشاره كرده است.آيا به همه جنايات خود در هند و ديگر كشورهاي مستعمره كه خواندن هر خط تاريخ آن خون به چشم مي آورد كوچكترين سالگردي مي گيرد.؟

آيا همين بي بي سي به سند منتشره دو سال قبل سرويس امنيتي انگليس(مبني بر اينكه طي نامه اي از وزارت امور خارجه به رئيس بي بي سي از انها خواسته كه به دليل نفرت بيش از حد ايران از دخالتهاي بريتانيا راديو بي بي سي بخش فارسي خود را با تعريف از رضا شاه و اعلام اتحاد اين دو با وجود نفرت رضا شاه از انگليس و عواقب آن آغاز و دنبال نمايد در سال 1319) هيچ اشاره گذرايي كرده است؟آيا همين بي بي سي در نسل كشي و بهره كشي در افريقاي استعمار شده در طول تاریخ هيچ مي گويد؟

از حمايت از فرانكو در سال 1935 در جنايت در اسپانيا سخني مي راند؟و هزاران دخالت ديگر در دنيا و همين ايران ما.چرا بي بي سي نقد ورود بيشرمانه به خاك ايران عليرغم بيطرفي رضا شاه را ساالگرد نمي گيرد كه هم دخالتي كاملا واضح بوده و اما و اگر ندارد و هم جنايتي بزرگتر و بسي در تغيير سرنوشت ما بيشتر نقش داشته؟و چطور بي بي سي در باره نقش خود و سفيرش در انقلاب 57 و شكست بختيار و نفوذ در دربار با سرسپردگي امثال فردوست به اين سرويس بيگانه كه سياهي امروز را به ارمغان آورده سخني نمي گويد.و هزاران جنايت و چراي ديگر.پس مي بينيم اين رسانه خيلي دغدغه دموكراسي در ايران را ندارد.پس چه سياستي اين رسانه را در قالب تصوير به خانه هاي ملتي بازگرداند كه نفرت از اين رسانه در دلشان بود.اينبار با رنگ و لعابي دلفريب و انصافا حرفه اي در اجرا.

الحق نبايد از شرافت و ايرانپرستي گروهي از مجريان دست اندركاران اين رسانه گذشت كه برخي از حرفه اي ترين بلاگرهاي پارسي بوده و چون فرناز قاضي زاده در آن كه دغدغه ميهن دارند بسيارند.ولي سخن از سياستهاي يك رسانه دير پاي استعمار پير سخن از مشي ديگريست.
از بعدي ديگر به موضوع بنگريم.رسانه اي چون بي بي سي (كه اين تا حد خيلي كمتر در مورد صداي آمريكا هم صدق مي كند) داراي برنامه هاي تحليلي زياد و يا تحليل در خبر هست.يك مروري بر كيفيت اين تحليلگران پرده از واقعيتي بر مي دارد كه هزاران نشانه براي جويندگان حقيقت و به عبارتي وراي خبر است.


پرسش اينجاست مگر در بين كارشناسان ايران فقط از يك طيف وجود دارد.چطور است كه فقط طيف اصلاح طلب در مورد امور ايران صاحب نظر است.اين همه سال مبارزه در بين گروههاي مختلف از چپ تا جبهه ملي تا طرفداران پادشاهي آيا كارشناسان قابلي به بار نياورده است.يك طرفدار نظام پادشاهي نام ببريد كه در اين رسانه يك بار دعوت شده باشد.خب دشمني بي بي سي و پادشاهي بريتانيا با نظام پادشاهي در ايران اظهر من الشمس است.من پرسشم را اينطور مطرح ميكنم جاي بزرگاني چون مير فطروس ،نوري علا،آگاه به ايران چون حسن داعي حتي امثال ميبدي و حسين فرجي(با آن سابقه طويل در روزنامه نگاري و رسانه) و حتي نوري زاده ها و ناصر محمدي ها ،اله بقراط ، عباس پهلوان ها و احمد احرار ها و خلاصه هر نوع تفكري كه در تضاد با تماميت نظام اسلامي باشد در اين رسانه كجاست؟

همه اينها با سابقه طولاني در امر تحليل و خبرنگاري بايكوت شده، سينه چاكهاي نظام اسلامي مانند نامور حقيقي ها و اصلاح طلبان تازه به خارج رفته!!چون باستاني و حتي فرخ نگهدار (عضو چريكهاي فدايي خلق و رهبر مبارزات مسلحانه و طبيعتا ترور و اصلاح طلب امروز!!!!) در اين رسانه داد سخن مي رانند.ذكر كنم كه اصلا با برخي از اين دوستان مثل خوداقاي باستاني مشكل نداشته كه هيچ به صداقتشان احترام و تاکید مي كنم.ولي منظور از اين سطور اينست كه بدانيم درست است كه ما از برنامه هاي ضد احمدي نژادي و تندروهاي حاكم در بي بي سي زيچه! كرده و خوش به حالمان مي شود ولي حقيقتي نهفته است كه آن جانبداري رسانه وزارت خارجه بريتانيا از جناحي خاص در حكومت اسلامي هست.

دوستان در جواب اين نقد مدعي مي شوند كه ما رسانه اپوزيسيون نيستيم و ما هم مي گوييم نبايد باشيد ولي كارشناس و تحليلگر كه اپوزيسيون يا پوزيسيون نمي شناسد.تحليلگر يعني كسي كه آگاه به امر كشور به بررسي جوانب خبر مي پردازد.از هر طيفي.آیا رسانه اپوزیسیون نبودن یعنی اینکه هیچ کارشناسی از مخالفین بنیادین نظام نباید به اظهار نظر بپردازد.

اینکه دول غربی چون انگلیس دارای عقده تاریخی در مقابل عظمت امپراتوری با شکوه ایران زمین بوده و هیچ گاه از خدشه دار کردن و پایین کشیدن آن دریغ نورزیده تا شورش 57 را به ثمر نابودی ایران رساندند از صفحات تاریخ غرب و برخی کذب های ثبت شده در مورد ایرانزمین هویداست.این باعث میشوم که نحوه مصاحبه غرضمند عنایت فانی با دو تن از چهره های شاخص دوران پهلوی یعنی اردشیر زاهدی و شاهزاده رضا پهلوی را درک کنم ولی پرسشم در این نوشته علت اینهمه رنگ و بوی اصلاح طلبانه و حمایت از بخشی از نظام اسلامی و به عبارتی اصرار به حفظ تمامیت آن از سوی رسانه ای است که مدعی بی طرفی می باشد.

آیا حق داریم نگران باشیم؟آیا واقعا تمام جریانات سیاسی ایران به بخشی از جنبش سبز که مربوط به موسوی است خلاصه می شود؟آیا کارشناس ایرانی فقط شامل امثال بهنود ، باستانی، نامور حقیقی و فلان نماینده دور اول مجلس و یا فلان مقام سابق نظام اسلامی خلاصه می شود؟چرا نباید مردم صدای دیگرانی را که مظهر آگاهی سیاسی توامان با میهن پرستی هستند از رسانه بی بی سی بشنوند؟
چرا اینقدر به یک نماینده سابق مجلس رجوع می شود که با کمال وقاحت ایران پرستی پادشاه ایران را به دروغ های این رژیم شبیه معرفی کرده و با رذالتی کم نظیر بگوید که شاه هم می گفت"کوروش آسوده بخواب که من هستم"و یک جمله تاریخی که نمادی از ناسیونالیسم می باشد"کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم" را اینطور برای موجه کردن یک دروغ وقیحانه و ارضاء احساس عقده خود تحریف کند.

جایی که خود وی نیک می داند این "ما بیداریم"منظور ملتی است که هدف ، بازگرداندن آن به ریشه هایش و معرفی آن به همه جهانیان برای واداشتن به تکریم و تعظیم است.(هر چند که این هدف محقق نشد و فقط آرزو و خواب شیرین پادشاهی برای ملتش بود که آنقدر بزرگ نشده بودند). حال در اینکه بی بی سی در بسیاری موارد بر پایه اصول صحیح خبرنگاری!!
 آن قسمت از اخبار مربوط به اصلاح طلبان را به خوبی و با ادای حق مطلب و فرای آن منتقل می کند تردیدی نیست و لی پرسش اینجاست که سهم بقیه اندیشه در بین این تحلیها و سهم مردم در شنیدن تمام صداهای موجود و اخبار تمام ایران در هر رنگ از این رسانه معظم چه می شود ؟

و اینکه بی بی سی رسانه دولت فخیمه و استعمارگر بریتانیا اینبار با حمایت از قسمتی دیگر از نظامی که در استقرارش نقش پررنگی داشته چه خواب بد رنگی برای ملتی تاریخی دیده که همیشه تاریخ در خواب،بدخواهان دارایی هایش را به یغما و فرهنگ غنی آنها را به ضد فرهنگ بدل ساخته اند.

Tuesday, September 21, 2010

تاريخ و هويت و نسل من








در حالي كه جمهوري اسلامي بدترين و بحراني ترين روزهاي تاريخ منحوس خود را مي گذراند شايد از هيچ دست و پا زدني براي نجات از مهلكه خود ساخته دريغ نورزد.

تاريخ ايران بسيار از اين بحرانها بر خود ديده و يكي از عللي كه ما همواره به اين تاريخ مي باليم حفظ شدن مليت و ميهنمان از اماج ناملايمات تاريخ است.امروزه گروههاي مختلف سياسي از هر طيف در لباس مشترك اپوزيسيون با درك مخاطرات موجود شايد براي نخستين بار بر اين باور تمسك مي جويند كه گاه مشاجرات سنتي كه ريشه در قرائت متفاوت تاريخ دارد بسر آمده و زمان براي حفظ ايران بزرگمان از اين اهريمن تازيان فرارسيده.

اين به اين معني نيست كه ما نبايد به دفاع بر فرضيات خود براي اثبات حقانيت بپردازيم كه به باور من اين مهم مي باشد ولي مهمتر حفظ موجوديتي به نام ايران هست كه بر پهنه فكري هر يك از ما با هر نوع تفكر يك حقيقت را متجلي هست گربه اي نشسته بر ديوار آسيا.اينست كه ميبينيم اخيرا گروهها با لطافت بيش از پيش با اقبال هم ميروند.بزرگاني چون ماشاالله اجوداني،علي ميرفطروس و اسماعيل نوري علا كه مي توان اينان را جز روشنفكران حاضر صحنه مبارزه حساب كرد و هر يك داراي سابقه مخالفت (بجز اجوداني كه هميشه ميانه رو بوده) دير زماني است شروع به پرداختي نو به تاريخ معاصر ايران كرده اند.مير فطروس با كتاب مصدق اسيب شناسي يك بحران(خود سابقه ملي بودن و چپ دارد) و استاد اجوداني با كتاب مشروطه ايراني(حاصل 40 سال تحقيق ايشان كه براي انها كه مي شناسندش معناي مشخص دارد) به بررسي ناهمگوني ها و گاها نقاط مات تاريخ معاصر مي پردازند و اصل تسامح و تساهل را به جا اورده و پاي بر باور سنتي غلط مي گذارند.كه اين حاصل تحقيق و تكامل شخصي است.

يا همچون نوري علايي كه همراه نازنين بانويش ميرزادگي عزيز از مخالفان به نام رژيم پهلوي بوده و حتي پيشنهاد دولت در تبعيد از آن اين نازنين به اطرافيان ساحر لوشاتو مي باشد و تحقيقاتي به دور ازبغض در مورد فرداي ايران دارد به نتيجه اي ميرسد كه هم قطاران خود را متحير مي سازد.پيشنهاد رهبري جنبش ايران به دست رضا پهلوي و اضافه مي كند كه بايد اين نقش بدون پيشوند شاهزاده باشد و وقتي با اعتراض دوستان قديمي خود در جبهه ملي مواجه ميشود اينچنين ابراز مي فرمايند كه به هر حال هر شوراي رهبري بدون حضور اين شخص چندان قابل نتيجه دادن نيست.و بعد كه پيشنهاد زير يك سقف رفتن همه گروهها براي هم انديشي مي دهد كه در جريان است.در ميان پادشاهي خواهان احترام به مصدق پير احمد آباد عجيب تحولي را در اين طيف نشان مي دهد.

آنچه مسلم است تاريخ معاصر ايران پر از ابهاماتي مي باشد كه حاصل آن امروز سياه ايران هست.به نظر حقير انديشيدن و مناظره در اين مورد بسي ضروري است ولي به سياقي كه باور كنيم زمان جدال و لفاظي به پايان رسيده است.صحبت از رژيم پادشاهي پهلوي هم جز مهمي از مجادلات هست.اين رژيم امروز موجوديت ندارد ولي هواداراني ميان جامعه براي آن هست.اينكه اين حكومت 53 ساله چه سهمي در معادلات تاريخي داشته،در كجاي قضاوت تاريخ قرار گرفته و در ذات خود چه ثمر آفريده جدا ولي اينكه گروهي هوادار آن بوده و هستند پر واضح و مبرهن است و از آن نكاتي هست كه قابل اغماض و انكار نيست.ولي تعداد ان مبهم و منوط به رفراندومي هست در فرداي آزاد ايران مورد توافق گروههاي سياسي و لازم الاجرا.

تاريخ ايران و حتي پادشاهان آن هميشه داراي قدرتي بالقوه بوده كه شايد گاهي حاصل بزرگ بيني ما ايرانيان و توهم تاريخي ما باشد ولي انقدر قدرت دارد كه حتي كاهنان معبد استبداد تازي زده اسلامي را هم مجبور به انجام كارهايي كند كه همه انگشت بگزند.مثل سخنان همراه ستايش مشايي و احمدي نژاد درباره پادشاهي و تاريخي كه خامنه اي رهبرشان نشانه ظلم و جباري مي خوانندش. فارغ از اينكه راست گويند يا فريبي نو باشد.در بين شاهان 2500 سال پادشاهي ايران شخصي است به نام رضا شاه كه مخالفانش زماني رضا خان مي خوانندش .نكته اينجاست كه شخصيت رضا شاه و ميزان اثر گذاري او در ايران پس از قاجار فصل مشتركي را بين عموم عقايد سياسي مي گشايد كه طرفداران پهلوي هميشه به آن باليده و مي نازند.

حتي حزب توده ايران در دهه 20 كه گماشته مستقيم روسيه بود هرگز بي احترامي مستقيمي به وي نداشت چه همه تير هاي زهر اگينش را به سوي پسر وي روا مي داشت.صحبت از كارنامه وي نمي كنم كه هدف آن نيست بلكه سخن از شخصيتي مي رانم كه بسياراني در همين نظام استبداد براي مشروعيت زايي خود به اين شخص تمسك مي جويند.قاليباف در تبليغ انتخابات 84 خود را رضا شاه اسلامي ناميد (كه مورد غضب رهبر قرار گرفت) و هاشمي رفسنجاني از سران به نام نظام اسلامي در جشن صده مجلس از خدمات رضا شاه ياد مي كند.

اين در شرايطي است كه نظام اسلامي هميشه سياست مستقيم ضد پهلويسم را دنبال مي كند.چون خود جانشين مستقيم آن نظام و در معرض مقايسه دستاوردهاي خود با دوران قبل است تمام سعي خود را در تخريب چهره رژيم پهلوي به كار بسته مبادا مردمي در مقام مقايسه برايند كه بر ما چه گذشت كه امروزمان اين شد.يعني خطي بطلان بر تماميت انقلابي شوم.ولي حقيقت تلخ نظام انجاست كه انقدر سياهي آفريده كه به حق يا به نا حق روي شاهان پهلوي به حدي سفيد شده كه نظر تاريخ خيلي زودتر از عرف موجود برگشت. اينكه در آن زمان سياه غالب بوده يا سفيد از عهده من خارج هست و بيشتر با توجه نسبيت امري سليقه اي و تا حدي وجداني است.

ولي افرادي چون عماد باقي با گزارش خود درباره كشتگان سال 42-57 پاي در مسيري نهاد كه هرچند خشم رژيم بر ضد وي را به دنبال داشت بدعتي بود مبارك كه داخلان نظام به خود رجوع كنند.كروبي ،تاج زاده(كه اذعان مي كنند در آن دوره همه چيز بر اساس دموكراسي بود و انچه غايب بود و دليل انقلاب بسته بودن سياسي كه نياز به اصلاح داشت نه انقلاب) و طبرزدي ها و زيد آبادي ها و كرباسچي هاو زيبا كلام ها و و و هر يك به نوعي به نابجا بودن انقلاب و قابل اصلاح بودن رژيم پهلوي با توجه به دستاوردهاي آن اذعان مي كنند.در مقابل اينان سياست اطلاعاتي رژيم سفاك حاكم همواره بر يك اصول خاص استوار است كه گروهي از زندانيان به خارج آمده كه رژيم به انها وعده آزادي و فرستادن به خارج در مقابل انجام آن را داده (از ذكر نام مستقيم انها عذر خواهم مگر با اجازه خودشان كه اكثر در امريكا هستند مانند ك.ص و آ.س و ا.ب)كه تقريبا همه ما امروزه مي شناسيم و من در واشينگتون با انها صحبت كردم و گروهي را از دانشگاه تهران و دوران كوي دانشگاه مي شناسم.

درخواست از انها و بسياراني چنين بوده كه براي نفوذ در اپوزان هر خط قرمزي ظاهري نظام قابل شكستن هست جز دو چيز يكي پرچم شير و خورشيد نشان و ديگري حمله كردن به نظام پادشاهي پهلوي و مخدوش كردن آن. اين دو به صورت ظاهري هم قابل تصور هست.پرچمي با نشان ملي و برانگيختن حس ناسيوناليسم هرگز قابل پذيرش رژيم نبوده و نيست.و نيز به خاطر سياهكاريهاي مفرط اين نظام يادآوري خاطره خوش حداقل آزادي هاي اجتماعي آن دوره شكل گزنده به خود مي گيرد.اينست كه ما ميبينيم در ايران (تا 4 سال قبل كه من بودم و حالا هم محتمل با اين سياهي موجود)به شكلي بي منطق حتي با افتادن ماشين در يك دست انداز مردم به ياد رحمت فرستادن به شاه سابقند جايي كه ابراهيم نبوي وي را خواستار عينك آفتابي از فرط تابش نور بر قبرش مي سرايد(كه طنزي لطيف است و گزنده)!!.

اين حاصل يك نوستالژي اجتماعي هست.كه تاريخ معاصر به خود ميبيند.ولي به ندرت حتي ميان دشمنان سنتي پهلوي در اين زمانه سراغ داريم كه منكر دستاوردهاي رضا شاه شوند كه توهين به وي و هتاكي به شخصه شاهد نبوده ام حتي از جانب خسرو معتضد كاتب تاريخ دربار ولي فقيه كه وي نيز بسيار با احتياط به رضاشاه نيش و كنايه مي زند.حتي در حاليكه مورخان نظام جور و ستم مي گويند اي كاش قاجار سقوط نمي كرد تا سياهي پهلوي نيايد!!!(در زمان قاجار يك سوم ايران از مام ميهن جدا گشت!!!).
به هر حال ترس و نگراني نظامي رو به اضمحلال از كليه الترناتيوهاي بالقوه امري بديهي است.و همين باعث مي شود رژيم وحشتي بزرگ از نام پادشاه و امپراتور و از اين دست به دل راه دهد تا بدان جا كه سريال كره اي امپراتور بادها را در تلويزيون خود با نام مجعول سرزمين بادها به نمايش مي گذارد كه جاي بسي تعمل بر چرايي اين همه نگراني و تشويش دستپاچه حتي از نام امپراتور و تداعي ملي آن است.
با اين شرايط من در كمال عجب در فضاي مجازي چيزي مي بينم كه بسيار غريب به نظرم امد.حمله اندك گروهي به تاريخ ميهن چيز عجيبي هست ولي غريب نيست.چه اين تاريخ همان هست كه به آن مي باليم و براي حفظ تداوم آن به مبارزه مي پردازيم.

وگرنه هدف تهي از معني مي شود.اينكه مخالف اين هستيم و موافق آن بسي محترم و لازم هست.ولي بحث بر سر اين است كه با نزاكت و ادله قابل تمركز مي باشد.ولي عجب آنجاست كه در حاليكه مدعيان مخالفت با پهلوي يا با نگاهي ديگر پادشاهي همه از خدمات مردي به نام رضا شاه ستايش مي كنند و او را باني ايران نوين لقب مي دهند اندك با بدترين توهين ها و كاملا بي مناسبت با لجاجتي شك برانگيز و مهمتر اينكه به نام مخالف نظام اسلامي!!

در پشت سياهي فضاي مجازي شروع به لجن پراكني شايسته وجودشان مي كنند.اين باعث عجب است.اگر بحثي شخصي هست خب مي توان به خيلي چيزها متمسك شد ولي مگر ممكن است برادري با خواهر درگير شود و براي تلافي مادر و پدر خود را به بدترين ناسزاها نوازش دهد!!.اگر اين در عقل مي گنجد من هم باور مي كنم در غير اين صورت چه جرياني در حال حركت هست.بپذيرم كه ما ايرانيها همين هستيم.دور باد!بگوييم برخي ممكن است بي تفاوت باشند عجيب است پس اينهمه انرژي پاي نت از براي حفاظت از چه چيزي؟؟!تكرار مي كنم لزومي ندارد همه مثل هم فكر كنيم كه تكثر باعث تحول نوگرايانه و مفيد هست ولي من به چه فكر كنم.همين هست كه ايران ما به اين سياهي هست.تاريخ جامع ژاپن را مي خواندم(ترجمه فارسي در 1500 صفحه خلاصه انتشارات توكيو)و سخت ملول شدم.

ملتي كه 2800 سال يك خاندان به پادشاهي خود ديده و در فراز و فرودهاي فراوان انواع جباران از همين خاندان بر تخت بوده ولي در امروز چه كشوري باشكوه در برابرمان نمود مي كند كه حاصل نوعي خرد تاريخي هست يعني صيانت از تماميت تاريخ.مردمي كه در تمام درجه بندي ها جزء باهوش ترين قوم حساب مي شوند (نه مانند ما كه فقط خود به خودمان مي گوييم).كره جنوبي امروز كجاست نظام سياسي جمهوري ولي دربار پادشاه برجا براي اداي احترام خواهندگان تاريخ و عاشقان ميراث دارشان.و... .
ما امروز كجا ايستاده ايم گاهي بنا به سير تحول نسلها برخي سردرگمي در نسل خودم و به ويژه جوانتر ميبينم كه مانده ايم كه خوب كدام هست و بد كدام. چون به ما نياموخته اند كه خاكستري هم رنگي هست.يا سياه مي بينيم يا سپيد.انقدر بين ايندو تناقض هست كه هر بيطرفي كه تازه پاي در تاريخ ما نهاده دچار پريشاني شود.مشكل ما در نخواندن تاريخ هست و بس.

نميدانيم تاريخ كجاست و بخصوص نسل من سخت نيازمند جستجوي حقيقت هست مبادا ره بار دگر به خطا رود.من در سالهاي مبارزه حقيرم در حد توان اندكم هميشه همراه همرزمان با هدف برچيدن سياهي موجود بوده ايم.همه اختلاف نظري داشتيم جز روي ايران و عظمت تاريخش.تاريخ ما هم چون آمريكا ،ژاپن،ايتاليا و همه جا بالا و پايين بسيار ديده.چه روساي جمهوري در آمريكا كه باعث جنگ و ويراني شده اند و امروز با احترامي كه چشمانم در امريكا نسبت به آنها مي بيند هميشه پرسش مي كنم ما چگونه ادعاي تمدن داريم؟.ما ميهن پرستي را بلد نيستيم.چيزي كه در سايتي اجتماعي براي من پيش آمد باور كردني نبود.شايد بايد قبول كرد كه هر كس فارسي مي نگارد ايران نشناسد ولي باز به اين فكر مي كنم كه آيا ايراني به ايران آزاد و شكوه تاريخش دست مي يابد.

اگر به تاريخ خود نباليم از چه چيز مي خواهيم صيانت كنيم.درخت و كوه ايران كه هميشه هست حتي اگر نام ايران بر پهنه گيتي نباشد.در كامنتي خواندم شخصي با شماتت مي گفت برخي(منظورش امثال من)تاريخ پرستند !!!و من با خود گفتم چه كسي بايد به فرزندان اين نسل كه اميد فردا هستند بياموزد كه تاريخ هر كشور پاسدار غرور ملي آن خاك مي باشد؟چرا ما در طول تاريخ نياموختيم كه معني هويت چيست؟منظور من اشخاص امتي يا جهان وطن نيست.منظور ندايي هست كه براي راي نداده كه خير از براي كرامت تاريخ ملتي گلويش را سپر صيانت از تاريخش مي كند.وقتي اين سطور را نوشتم بغضي به يك كاربر كه اين تلنگر را به من زد داشتم ولي در راه نوشتن كنه ماجرا را بسي مهمتر و عميق تر به پرداختن به بي هويتي ديدم كه محل اعراب نيست و جايگاهش معلوم.

شايد غمگينم كه چنين شرايطي كه وطن در انتظار غرش نسل من است و نا كسي ، يكي از شاهان خدمت گذار ايران را قزاق راهزن خطاب مي كند ، بقيه به نام مبارز به من مي گويند:حالا بحث كردن رو تموم كنيد وبا هم متحد براي مبارزه شويم!!!! كه فرصت براي مباحثه فرداست و من مي انديشم كه فردايي نيست بر اين سياق....


كوشان .م