Monday, September 14, 2009

هشيار,سرنخ جنبش از دستمان نرود!



مخاطب من در اين نوشته بيشتر جوانان سبز و با مهر خارج كشور مي باشد كه از برخي زواياي سياسي و مكرهاي اطلاعاتي رژيم اسلامي و سرسپردگان آن نا آگاهند چون جوانان داخل ميهن آنقدر در اين 30 سال كشيده و ديده اند كه خوب پخته و آبديده شده اند.

جنبش مردمي بعد از انتخابات 22خرداددرحالي رو به كمرنگ شدن مي گرايد كه گروهي از به اصطلاح اپوزيسيون خارج كشور ادعاي رهبري و سخنگويي آن را مي كند.عجبا!كه چند شب پيش در وبگردي هايم پيامي ديدم فوري و هشدار مانند حاوي اينكه چون احتمال دستگيري كروبي وموسوي وجوددارد براي ادامه و زنده نگه داشتن جنبش, رهبري به خارج كشور انتقال يافت.امضا كنندگان اين پيام آقايان نوري زاده,مخملباف و سازگارا بودند.با خود جايگاه هر يك از اين آقايان را در صحنه سياسي ايران مشخص كنيم.چه كسي نقش سخنگوي جنبش بودن را به آقاي مخملباف و يا سازگارا تفويض كرده در حالي كه رهبري اين جنبش همچنان در پرده اي از ابهام است.چگونه است كه بعد از اين اعلاميه,در نامه شماره 12 موسوي در دفاع از بهشتي و الويري كلمه اي در مورد انتقال رهبري به خارج و يا نامي از اين آقايان و سخنگو بودن ايشان مطرح نمي گردد.از كجا بايد بدانيم كه مخملباف سخن گوي اين جنبش است و اگر خويش فرما سخنگو شده ما چرا بايد دنباله رو شويم؟

نوري زاده چگونه رهبري موسوي را پذيرفته در حاليكه خواهان سقوط كامل رژيم به قول خودش جهل و جنون وفساد مي باشدوهمگي مي دانيم آرمان موسوي در اين مبارزه حفاظت از جمهوري اسلامي و صيانت از قانون اساسي آن و بازگشتن به آرمانهاي امام راحلش مي باشد.مگر مقدور است رهبري كسي را پذيرفت ولي حرفهايش را قبول نداشت!اين همه تناقض گويي از كجا نشات مي گيرد؟مخملباف كه از ابتدا خود را سخنگوي جنبش در خارج معرفي كرده است از كجا حكم اين ماموريت را دريافت كرده وكدامين سند ,گواه و معرف سخنگو بودن ايشان ميباشد؟چرا هيچگاه اين مدرك به عموم جنبش سبز نشان داده نمي شود.باز هم گروهي در فرانسه مي خواهند رسالت رهبري را ايفا كنند در حالي كه ادا و كاريكاتور رهبر هم نيستند.

آيا باز هم سناريوي 57 در حال اجرا نيست؟چگونگي پراكندگي سبزها در نقاط مختلف جهان,نشان از جرياني جديد مي دهد كه هدفي جز به انحراف بردن جنبش حقيقي سبز مردم ايران بر ضد كليت نظام اسلامي ندارند.نگاهي به رسانه هاي دولتي فارسي زبان خارجي ورويه برنامه سازي آنها خيلي از اهداف استعمار نوين را مشخص مي سازد.من را به دايجان ناپلئونيسم محكوم نكنيد.استعمار نوين حقيقتي ملموس ونظم نوين جهاني سناريويي مكتوب است.داي جان ناپلئون حقيقتي بود كه به سخره كشيده شد تا ملتي به شعور و فهم خود ريشخند شبانه بزند.فاصله نوشتن داستان تا سريال شدن آن خيلي كمتر از آن بود كه شك برانگيز نباشد آنهم درست در روزهايي كه باز استعمار خوابهايي جديد براي ايران تازه در شرف پيشرفت آن روز ديده بود و نياز به اغفال توده ها داشت و گرنه كيست كه دخالت و دشمني و چشم داشتن اجنبي به منافع و منابع ايران را در طول تاريخ منكر شودكه اگر به دخالت روسيه,آمريكا و انگليس در تمام شئون تاريخي و سياسي ايران زمين با ديده دايجان ناپلئونيسم بخنديم شعور تاريخي ملي خود را به سخره گرفته ايم.محمد رضا شاه بارها اين حقيقت را فرياد زد و در مورد برنامه سازي مشكوك بي بي سي در ايران هشدار داد ولي اطرافيان ساده لوح و يا دست نشانده گفتند اعلي حضرت دچار دايجان ناپلئونيسم شده است.

ولي امروزه حقايق آن روزها از ملاقات يزدي با نماينده كارتر تا جلسه هويدا شده گوادلوپ همه نشان از خوابي شوم براي اين ملت دارد.هيچ از خود سوال كرده ايم چرا مردم ايران از جنبش سبز و اهداف آن مايوس شده اند.خودمان را فريب ندهيم .باز هم آمريكا و اروپا با جمهوري اسلامي,آري همين دولت كودتايي ساخت و باخت كرده تا جايي كه بسته پيشنهادي ايران را هم حتي پذيرفتند بجاي اينكه ايران بسته آنها را بپذيرد.سوال اينجاست به خارج كه اميدي نيست ولي چند در صد مردم حاضر به فداي خون خود و جوانانشان براي رهبري هستند كه خواهان بقاي نظام اسلامي و صيانت از قانون اساسي آن مي باشد؟همه شما جوانان ايران كه از كليه زواياي اين 30سال آشنائيد آيا باور داريد كه ما خون خود را براي حفظ نظام جمهوري اسلامي نثار كنيم؟نسلي كه همه بدبختي و مصيبت خود را و هدر رفتن همه جوانيش را بخاطر همين حكومت اسلامي دارد كه آقاي موسوي خواهان حفظ و اجراي دقيق آن است,مبادا خداي ناكرده خاري در پاي اين نظام از سوي خامنه اي يا سپاه فرو رود و حيات طيبه دوران خميني! بار ديگر محقق نگردد. تصورش را كنيد.
حال امثال نوري زاده و سازگارا يا مخملباف چرا صريحا موضع خود را بيان نمي كنند؟

اگر حقا طرفدار رهبري موسوي هستند بايد حرفهاي اين رهبر و اهداف وي را بپذيردو در راه تحقق آن تلاش كنند.اينكه من با موسوي موضع مشترك ندارم نشان از نفي آقاي موسوي نيست كه حاصل دو ديدگاه متفاوت است.ولي كساني كه حرف از براندازي حكومت جهل و فساد زده با چه نفاقي مي توانند دم از رهبري موسوي بزنند كه حافظ نظام و خواهان استحكام آن و تازه كانديد رياست جمهوري مقبول شوراي نگهبان آن هست.اين نوع دوستان هميشه به دنبال ثروت و چشم به قدرت دارند و ظاهرا امروز بوي قدرت از سوي گنجي,نوشابه اميري و اسدي ها مي آيد.اينكه اين نهال نورسيده جنبش سبز مردم ايران هنوز ريشه ندوانده به خشكي مي گرايد حاصل همين پروژه سازيها و سنگ اندازي هاي آدمهاي سودجو و عافيت طلب مي باشد.و جامعه ايراني بايد بر خود تكليف بداند بار ديگر در دام اين سودجوها نيفتد.كساني كه حتي بر روي ويرانه هاي سرزمين سودازده آريايي ما به دنبال معامله مكاتب و ايدئولوژي هاي واپسگراي خود وبه قدرت و ثروت رسيدن هستند.اشخاصي كه ادعاي برانداز بودن و عشق به پرچم شيروخورشيد داشته و در عمل كاملا اصلاح طلبان خواهان نظام اسلامي هستند.نه اينكه اصلاح طلب بودن بد باشد كه في ذاته نوعي تفكر سياسي و محترم است ولي بايد آنچه مي نمايي باشي.نميتوان دشمن حكومت جور و فساد و خواهان نابودي وبركناري آن بود ولي از كاسه كساني كه خواهان اصلاحات در چارچوب همين نظام هستند تغذيه كرد.به اين دورويي و به نعل و ميخ زدن گويند.
به بحثهاي مابين شبه روشنفكران انقلابي قديم در همين رسانه ها دقت كنيم.چپ ها,مليون,توده اي واكثريتيها و اصلاح طلبان در بحث هاي كم مايه به جان هم افتاده(از سلطنت طلبان نام نمي برم چون از سوي رسانه ها تحريم و بايكوت شده اند!)و به نسل من چيزي كه از اين مناظره ها به دست مي آيد سرشار از تهي است.نشان از توخالي و پوچ بودن نسلي كه انقلاب كرد تا خميني جايگزين شاه شود!امروزه تمام رسانه ها و بلندگوها دست همين گروه اصلاح طلب و اعوان و انصار آنها كه به اميد قدرت و ثروت عليرغم باور نداشتن به اصلاحات به اين گروه چسبيده و به نوعي تقيه يا نفاق مي كنندمي باشد.چنانچه ديديم نامه تند سروش به خامنه اي( و نه كليت نظام) بارها در اين رسانه ها مطرح و تحليل شد و پيام سراسر معني و پر از انرژي شاهزاده رضا پهلوي بر عليه نظام استبداد ديني كه حكام و روحانيون بلند پايه نظام را به عكس العمل واداشت هرگز مطرح نگرديد.

كسي كه يگانه بديل ممكن در اين مبارزه مي تواند در نظر گرفته شوداز سوي رسانه هاي بي بي سي و صداي آمريكا بايكوت خبري مي گردد. بايد نشانه ها را جدي بگيريم تا باز فريب دامي جديد را نخوريم.آيا نسل من نبايد از خود بپرسد چگونه است بي بي سي كه بلندگو بودن و رسانه تبليغاتي خميني در پاريس وديگر انقلابيون در راستاي رسالت رسانه اي خود در سال 57 عهده دار بود امروز اين وظيفه خود را در مورد رضا پهلوي كه في ذاته يكي از بارزترين نمادهاي مخالفت با رژيم اسلامي مي باشد انجام نمي دهدبلكه تنها نظرات گروهي از بدنه همين نظام را انعكاس مي دهند كه از دايره قدرت با زوررهبر به بيرون رانده شده اندوتمام اين دوستان اصلاح طلب ما موافق ولايت فقيه و جمهوري اسلامي هستند و تنها با ولي فقيه حاضر مخالفند.آيا اگر امروز منتظري ولي فقيه بود كديور,گنجي,سازگارا وبقيه اين دوستان مخالف اين حكومت به قول خودشان سلطاني(كه نه سلطاني بلكه محضا هم ديني است)باز هم مبارز مي شدند يا دست به سينه ولي امر مطلوبشان بودند.هرگز,ذكر اصطلاح سلطان هم براي اعتبار بخشيدن به ولايت فقيه و حكومت ديني البته از منظر ايشان مي باشد و نفي شاه و نظام ايران منش پادشاهي.ولي بايد دانست اين نظام سلطاني نيست كه نظامي ديني و با رهبري ولي فقيه مي باشد. اگر ايرانيان خارج كشور به علت دوري از جو ايران به ميزان دلبستگي مردم ايران به شاهزاده وبه كلي خاندان پهلوي واقف نيستند اين رسانه ها و ماموران دول بالاسري آنها كه خوب نبض جامعه ايران را در دست دارند.
امروز بر ما جوانان است كه از اين جو غالب و پر از هياهو و تبليغ كه رسانه هاي مختلف براي امثال گنجي ها و اصلاح طلبان براه انداخته اند خود را رها كرده و رهبر حقيقي خود را بيابيم رهبري كه مخالفتي اصولي باكليت اين نظام استبدادي و نه قسمتي از آن داشته باشد كه در غير اين صورت باز هم شخصي جديد بر مسند ولايت فقيه ودموكراسي ديني كديور و گنجي و شكلي ديگر از حكومت ديني يعني روز از نو روزي از نو. تا بحال هر چه امثال من گفتند به ايجاد تفرقه و طرفداري از نوعي ديگر از ديكتاتوري متهم شديم.حال ديديد سرنوشت جنبش سبز با اين بهاي سنگين و گستردگي كه داشت با نمايندگي امثال گنجي و سخنگويي مخملباف به كجا انجاميد.مقالات نبوي ,گنجي و رهنمون منتظري را بخوانيد.در عمق آن هيچ ضديتي با نظام جور اسلامي نيست كه با مقايسه اين حكومت با نظام پادشاهي و حكومت پهلوي قصد تحريف افكار عمومي و ضديت با پادشاهي و نه مبارزه با رژيم اسلامي در پس آن نهفته است.گويي اينان نبردي تازه با پادشاهي و بازمانده حكومت پهلوي آغاز كرده مبادا مردم متوجه عظمت و پيشرفت گذشته گردند.عزيزان,اين راه را عوض كنيم.مردم داخل در هنگام راي دادن مي گفتند بين بد و بدتر داريم بد را انتخاب مي كنيم تا ديگري انتخاب نشود.در اصل راي داديم تا يكي را انتخاب نكنيم هر كس ديگر شود فرق ندارد كه سر و ته يك كلباسند.ولي بعد از انتخابات چنين جا انداخته كه گويي مردم ايران در انتظار رهبري چون موسوي هستند.دور باد چنين بي خردي از هم ميهنانم.

مخاطب اين سخنان من طرفداران يا مزدوران رژيم اسلامي نيستند كه آزاديخواهان ايران پرست منظور من است।جوانان وطنم,رهبري از اصلاح طلبان و مدعيان اين تفكر بايد باز ستانده شود كه اين ره كه مي رويم به نيستان است.چنانچه تا به حال بوده,بياييد با بازگشت به ريشه هاي ايراني رهبري برگزينيم كه بر پايه آيينهاي اصيل پارسي ما را به دروازه هاي تمدن بزرگ رهنمون سازد .ببينيم چرا رسانه هاي بدخواه بيگانه و هميشه در تقابل با منافع ايراني,رهبران حقيقي ما را با انديشه هاي سكولار و دموكرات با وجود انبوه فعاليت سياسي و مبارزه در بايكوت خبري نگه مي دارند.همه با هم به هدف والا بينديشيم.از ما گفتن


کوشان


No comments:

Post a Comment