Tuesday, September 21, 2010

تاريخ و هويت و نسل من








در حالي كه جمهوري اسلامي بدترين و بحراني ترين روزهاي تاريخ منحوس خود را مي گذراند شايد از هيچ دست و پا زدني براي نجات از مهلكه خود ساخته دريغ نورزد.

تاريخ ايران بسيار از اين بحرانها بر خود ديده و يكي از عللي كه ما همواره به اين تاريخ مي باليم حفظ شدن مليت و ميهنمان از اماج ناملايمات تاريخ است.امروزه گروههاي مختلف سياسي از هر طيف در لباس مشترك اپوزيسيون با درك مخاطرات موجود شايد براي نخستين بار بر اين باور تمسك مي جويند كه گاه مشاجرات سنتي كه ريشه در قرائت متفاوت تاريخ دارد بسر آمده و زمان براي حفظ ايران بزرگمان از اين اهريمن تازيان فرارسيده.

اين به اين معني نيست كه ما نبايد به دفاع بر فرضيات خود براي اثبات حقانيت بپردازيم كه به باور من اين مهم مي باشد ولي مهمتر حفظ موجوديتي به نام ايران هست كه بر پهنه فكري هر يك از ما با هر نوع تفكر يك حقيقت را متجلي هست گربه اي نشسته بر ديوار آسيا.اينست كه ميبينيم اخيرا گروهها با لطافت بيش از پيش با اقبال هم ميروند.بزرگاني چون ماشاالله اجوداني،علي ميرفطروس و اسماعيل نوري علا كه مي توان اينان را جز روشنفكران حاضر صحنه مبارزه حساب كرد و هر يك داراي سابقه مخالفت (بجز اجوداني كه هميشه ميانه رو بوده) دير زماني است شروع به پرداختي نو به تاريخ معاصر ايران كرده اند.مير فطروس با كتاب مصدق اسيب شناسي يك بحران(خود سابقه ملي بودن و چپ دارد) و استاد اجوداني با كتاب مشروطه ايراني(حاصل 40 سال تحقيق ايشان كه براي انها كه مي شناسندش معناي مشخص دارد) به بررسي ناهمگوني ها و گاها نقاط مات تاريخ معاصر مي پردازند و اصل تسامح و تساهل را به جا اورده و پاي بر باور سنتي غلط مي گذارند.كه اين حاصل تحقيق و تكامل شخصي است.

يا همچون نوري علايي كه همراه نازنين بانويش ميرزادگي عزيز از مخالفان به نام رژيم پهلوي بوده و حتي پيشنهاد دولت در تبعيد از آن اين نازنين به اطرافيان ساحر لوشاتو مي باشد و تحقيقاتي به دور ازبغض در مورد فرداي ايران دارد به نتيجه اي ميرسد كه هم قطاران خود را متحير مي سازد.پيشنهاد رهبري جنبش ايران به دست رضا پهلوي و اضافه مي كند كه بايد اين نقش بدون پيشوند شاهزاده باشد و وقتي با اعتراض دوستان قديمي خود در جبهه ملي مواجه ميشود اينچنين ابراز مي فرمايند كه به هر حال هر شوراي رهبري بدون حضور اين شخص چندان قابل نتيجه دادن نيست.و بعد كه پيشنهاد زير يك سقف رفتن همه گروهها براي هم انديشي مي دهد كه در جريان است.در ميان پادشاهي خواهان احترام به مصدق پير احمد آباد عجيب تحولي را در اين طيف نشان مي دهد.

آنچه مسلم است تاريخ معاصر ايران پر از ابهاماتي مي باشد كه حاصل آن امروز سياه ايران هست.به نظر حقير انديشيدن و مناظره در اين مورد بسي ضروري است ولي به سياقي كه باور كنيم زمان جدال و لفاظي به پايان رسيده است.صحبت از رژيم پادشاهي پهلوي هم جز مهمي از مجادلات هست.اين رژيم امروز موجوديت ندارد ولي هواداراني ميان جامعه براي آن هست.اينكه اين حكومت 53 ساله چه سهمي در معادلات تاريخي داشته،در كجاي قضاوت تاريخ قرار گرفته و در ذات خود چه ثمر آفريده جدا ولي اينكه گروهي هوادار آن بوده و هستند پر واضح و مبرهن است و از آن نكاتي هست كه قابل اغماض و انكار نيست.ولي تعداد ان مبهم و منوط به رفراندومي هست در فرداي آزاد ايران مورد توافق گروههاي سياسي و لازم الاجرا.

تاريخ ايران و حتي پادشاهان آن هميشه داراي قدرتي بالقوه بوده كه شايد گاهي حاصل بزرگ بيني ما ايرانيان و توهم تاريخي ما باشد ولي انقدر قدرت دارد كه حتي كاهنان معبد استبداد تازي زده اسلامي را هم مجبور به انجام كارهايي كند كه همه انگشت بگزند.مثل سخنان همراه ستايش مشايي و احمدي نژاد درباره پادشاهي و تاريخي كه خامنه اي رهبرشان نشانه ظلم و جباري مي خوانندش. فارغ از اينكه راست گويند يا فريبي نو باشد.در بين شاهان 2500 سال پادشاهي ايران شخصي است به نام رضا شاه كه مخالفانش زماني رضا خان مي خوانندش .نكته اينجاست كه شخصيت رضا شاه و ميزان اثر گذاري او در ايران پس از قاجار فصل مشتركي را بين عموم عقايد سياسي مي گشايد كه طرفداران پهلوي هميشه به آن باليده و مي نازند.

حتي حزب توده ايران در دهه 20 كه گماشته مستقيم روسيه بود هرگز بي احترامي مستقيمي به وي نداشت چه همه تير هاي زهر اگينش را به سوي پسر وي روا مي داشت.صحبت از كارنامه وي نمي كنم كه هدف آن نيست بلكه سخن از شخصيتي مي رانم كه بسياراني در همين نظام استبداد براي مشروعيت زايي خود به اين شخص تمسك مي جويند.قاليباف در تبليغ انتخابات 84 خود را رضا شاه اسلامي ناميد (كه مورد غضب رهبر قرار گرفت) و هاشمي رفسنجاني از سران به نام نظام اسلامي در جشن صده مجلس از خدمات رضا شاه ياد مي كند.

اين در شرايطي است كه نظام اسلامي هميشه سياست مستقيم ضد پهلويسم را دنبال مي كند.چون خود جانشين مستقيم آن نظام و در معرض مقايسه دستاوردهاي خود با دوران قبل است تمام سعي خود را در تخريب چهره رژيم پهلوي به كار بسته مبادا مردمي در مقام مقايسه برايند كه بر ما چه گذشت كه امروزمان اين شد.يعني خطي بطلان بر تماميت انقلابي شوم.ولي حقيقت تلخ نظام انجاست كه انقدر سياهي آفريده كه به حق يا به نا حق روي شاهان پهلوي به حدي سفيد شده كه نظر تاريخ خيلي زودتر از عرف موجود برگشت. اينكه در آن زمان سياه غالب بوده يا سفيد از عهده من خارج هست و بيشتر با توجه نسبيت امري سليقه اي و تا حدي وجداني است.

ولي افرادي چون عماد باقي با گزارش خود درباره كشتگان سال 42-57 پاي در مسيري نهاد كه هرچند خشم رژيم بر ضد وي را به دنبال داشت بدعتي بود مبارك كه داخلان نظام به خود رجوع كنند.كروبي ،تاج زاده(كه اذعان مي كنند در آن دوره همه چيز بر اساس دموكراسي بود و انچه غايب بود و دليل انقلاب بسته بودن سياسي كه نياز به اصلاح داشت نه انقلاب) و طبرزدي ها و زيد آبادي ها و كرباسچي هاو زيبا كلام ها و و و هر يك به نوعي به نابجا بودن انقلاب و قابل اصلاح بودن رژيم پهلوي با توجه به دستاوردهاي آن اذعان مي كنند.در مقابل اينان سياست اطلاعاتي رژيم سفاك حاكم همواره بر يك اصول خاص استوار است كه گروهي از زندانيان به خارج آمده كه رژيم به انها وعده آزادي و فرستادن به خارج در مقابل انجام آن را داده (از ذكر نام مستقيم انها عذر خواهم مگر با اجازه خودشان كه اكثر در امريكا هستند مانند ك.ص و آ.س و ا.ب)كه تقريبا همه ما امروزه مي شناسيم و من در واشينگتون با انها صحبت كردم و گروهي را از دانشگاه تهران و دوران كوي دانشگاه مي شناسم.

درخواست از انها و بسياراني چنين بوده كه براي نفوذ در اپوزان هر خط قرمزي ظاهري نظام قابل شكستن هست جز دو چيز يكي پرچم شير و خورشيد نشان و ديگري حمله كردن به نظام پادشاهي پهلوي و مخدوش كردن آن. اين دو به صورت ظاهري هم قابل تصور هست.پرچمي با نشان ملي و برانگيختن حس ناسيوناليسم هرگز قابل پذيرش رژيم نبوده و نيست.و نيز به خاطر سياهكاريهاي مفرط اين نظام يادآوري خاطره خوش حداقل آزادي هاي اجتماعي آن دوره شكل گزنده به خود مي گيرد.اينست كه ما ميبينيم در ايران (تا 4 سال قبل كه من بودم و حالا هم محتمل با اين سياهي موجود)به شكلي بي منطق حتي با افتادن ماشين در يك دست انداز مردم به ياد رحمت فرستادن به شاه سابقند جايي كه ابراهيم نبوي وي را خواستار عينك آفتابي از فرط تابش نور بر قبرش مي سرايد(كه طنزي لطيف است و گزنده)!!.

اين حاصل يك نوستالژي اجتماعي هست.كه تاريخ معاصر به خود ميبيند.ولي به ندرت حتي ميان دشمنان سنتي پهلوي در اين زمانه سراغ داريم كه منكر دستاوردهاي رضا شاه شوند كه توهين به وي و هتاكي به شخصه شاهد نبوده ام حتي از جانب خسرو معتضد كاتب تاريخ دربار ولي فقيه كه وي نيز بسيار با احتياط به رضاشاه نيش و كنايه مي زند.حتي در حاليكه مورخان نظام جور و ستم مي گويند اي كاش قاجار سقوط نمي كرد تا سياهي پهلوي نيايد!!!(در زمان قاجار يك سوم ايران از مام ميهن جدا گشت!!!).
به هر حال ترس و نگراني نظامي رو به اضمحلال از كليه الترناتيوهاي بالقوه امري بديهي است.و همين باعث مي شود رژيم وحشتي بزرگ از نام پادشاه و امپراتور و از اين دست به دل راه دهد تا بدان جا كه سريال كره اي امپراتور بادها را در تلويزيون خود با نام مجعول سرزمين بادها به نمايش مي گذارد كه جاي بسي تعمل بر چرايي اين همه نگراني و تشويش دستپاچه حتي از نام امپراتور و تداعي ملي آن است.
با اين شرايط من در كمال عجب در فضاي مجازي چيزي مي بينم كه بسيار غريب به نظرم امد.حمله اندك گروهي به تاريخ ميهن چيز عجيبي هست ولي غريب نيست.چه اين تاريخ همان هست كه به آن مي باليم و براي حفظ تداوم آن به مبارزه مي پردازيم.

وگرنه هدف تهي از معني مي شود.اينكه مخالف اين هستيم و موافق آن بسي محترم و لازم هست.ولي بحث بر سر اين است كه با نزاكت و ادله قابل تمركز مي باشد.ولي عجب آنجاست كه در حاليكه مدعيان مخالفت با پهلوي يا با نگاهي ديگر پادشاهي همه از خدمات مردي به نام رضا شاه ستايش مي كنند و او را باني ايران نوين لقب مي دهند اندك با بدترين توهين ها و كاملا بي مناسبت با لجاجتي شك برانگيز و مهمتر اينكه به نام مخالف نظام اسلامي!!

در پشت سياهي فضاي مجازي شروع به لجن پراكني شايسته وجودشان مي كنند.اين باعث عجب است.اگر بحثي شخصي هست خب مي توان به خيلي چيزها متمسك شد ولي مگر ممكن است برادري با خواهر درگير شود و براي تلافي مادر و پدر خود را به بدترين ناسزاها نوازش دهد!!.اگر اين در عقل مي گنجد من هم باور مي كنم در غير اين صورت چه جرياني در حال حركت هست.بپذيرم كه ما ايرانيها همين هستيم.دور باد!بگوييم برخي ممكن است بي تفاوت باشند عجيب است پس اينهمه انرژي پاي نت از براي حفاظت از چه چيزي؟؟!تكرار مي كنم لزومي ندارد همه مثل هم فكر كنيم كه تكثر باعث تحول نوگرايانه و مفيد هست ولي من به چه فكر كنم.همين هست كه ايران ما به اين سياهي هست.تاريخ جامع ژاپن را مي خواندم(ترجمه فارسي در 1500 صفحه خلاصه انتشارات توكيو)و سخت ملول شدم.

ملتي كه 2800 سال يك خاندان به پادشاهي خود ديده و در فراز و فرودهاي فراوان انواع جباران از همين خاندان بر تخت بوده ولي در امروز چه كشوري باشكوه در برابرمان نمود مي كند كه حاصل نوعي خرد تاريخي هست يعني صيانت از تماميت تاريخ.مردمي كه در تمام درجه بندي ها جزء باهوش ترين قوم حساب مي شوند (نه مانند ما كه فقط خود به خودمان مي گوييم).كره جنوبي امروز كجاست نظام سياسي جمهوري ولي دربار پادشاه برجا براي اداي احترام خواهندگان تاريخ و عاشقان ميراث دارشان.و... .
ما امروز كجا ايستاده ايم گاهي بنا به سير تحول نسلها برخي سردرگمي در نسل خودم و به ويژه جوانتر ميبينم كه مانده ايم كه خوب كدام هست و بد كدام. چون به ما نياموخته اند كه خاكستري هم رنگي هست.يا سياه مي بينيم يا سپيد.انقدر بين ايندو تناقض هست كه هر بيطرفي كه تازه پاي در تاريخ ما نهاده دچار پريشاني شود.مشكل ما در نخواندن تاريخ هست و بس.

نميدانيم تاريخ كجاست و بخصوص نسل من سخت نيازمند جستجوي حقيقت هست مبادا ره بار دگر به خطا رود.من در سالهاي مبارزه حقيرم در حد توان اندكم هميشه همراه همرزمان با هدف برچيدن سياهي موجود بوده ايم.همه اختلاف نظري داشتيم جز روي ايران و عظمت تاريخش.تاريخ ما هم چون آمريكا ،ژاپن،ايتاليا و همه جا بالا و پايين بسيار ديده.چه روساي جمهوري در آمريكا كه باعث جنگ و ويراني شده اند و امروز با احترامي كه چشمانم در امريكا نسبت به آنها مي بيند هميشه پرسش مي كنم ما چگونه ادعاي تمدن داريم؟.ما ميهن پرستي را بلد نيستيم.چيزي كه در سايتي اجتماعي براي من پيش آمد باور كردني نبود.شايد بايد قبول كرد كه هر كس فارسي مي نگارد ايران نشناسد ولي باز به اين فكر مي كنم كه آيا ايراني به ايران آزاد و شكوه تاريخش دست مي يابد.

اگر به تاريخ خود نباليم از چه چيز مي خواهيم صيانت كنيم.درخت و كوه ايران كه هميشه هست حتي اگر نام ايران بر پهنه گيتي نباشد.در كامنتي خواندم شخصي با شماتت مي گفت برخي(منظورش امثال من)تاريخ پرستند !!!و من با خود گفتم چه كسي بايد به فرزندان اين نسل كه اميد فردا هستند بياموزد كه تاريخ هر كشور پاسدار غرور ملي آن خاك مي باشد؟چرا ما در طول تاريخ نياموختيم كه معني هويت چيست؟منظور من اشخاص امتي يا جهان وطن نيست.منظور ندايي هست كه براي راي نداده كه خير از براي كرامت تاريخ ملتي گلويش را سپر صيانت از تاريخش مي كند.وقتي اين سطور را نوشتم بغضي به يك كاربر كه اين تلنگر را به من زد داشتم ولي در راه نوشتن كنه ماجرا را بسي مهمتر و عميق تر به پرداختن به بي هويتي ديدم كه محل اعراب نيست و جايگاهش معلوم.

شايد غمگينم كه چنين شرايطي كه وطن در انتظار غرش نسل من است و نا كسي ، يكي از شاهان خدمت گذار ايران را قزاق راهزن خطاب مي كند ، بقيه به نام مبارز به من مي گويند:حالا بحث كردن رو تموم كنيد وبا هم متحد براي مبارزه شويم!!!! كه فرصت براي مباحثه فرداست و من مي انديشم كه فردايي نيست بر اين سياق....


كوشان .م

1 comment:

  1. درود بر شما
    دوست گرامی و میهن پرست ام، وبلاگ وزین تان را به پیوندهای مان افزودم. پیروز باشید. پاینده ایران و ایرانی

    ReplyDelete