Sunday, November 29, 2009

بازنگري رهبري يك جنبش


در حالي جنبش سبز مردم ايران رو به افول و به عبارتي تغيير تاكتيك مي گذارد كه ابهامات بسياري در مورد ادامه راه اين حركت آزاديخواهانه مردمي از همان ابتداي راه مطرح بود.از نظر بسياري از روشن انديشان كه با واقع بيني مسائل سياسي را تحليل مي كنند بحران رهبري, پاشنه آشيل جنبش بود هر چند كه گروهي با ساده انگاري و خوشبيني گاها آميخته با صداقت و گاهي همراه عداوت جوانان آگاه و توسل آنها به تكنولوژي جديد را جايگزين رهبري فرض مي كردند و با افتخار از دنباله روي موسوي و كروبي از مردم ياد مي كردند حال آنكه غافل بودند كه هر جنبش سياسي نياز به شخصيت هاي كاريزماتيك و مقتدر به عنوان رهبر و يا راس هرم مبارزه دارد كه تعيين استراتژي و تاكتيك آن جنبش را عهده دار بوده و يا به عنوان رايزن ارشد ,سمت و سو و جهت جنبش رارهنمون گر باشد.ولي برخي تحليل گران ساده انديش و يا وابستگان حكومتي علاوه بر صحه گذاشتن بر رهبري موسوي در ضمن وي را دنباله رو مردم خوانده كه اين جمع نقيضين است.آقاي موسوي را اگر در نقش رهبر جنبش بشناسيم سوال اينجاست كه امروز نقش رهبري را به چه صورت ايفا مي كنند و تبلور رهنمونهاي وي در كدامين صحنه ها جلوه گر است؟
در حالي كه جنبش سبز تمام علائم كمرنگ شدن را نشان مي دهد موسوي چه راهكاري را براي ادامه جنبش مطالبه گراي مردم آزاديخواه حتي در همان چارچوبهايي كه وي ادعاي حفظ و پاسداري آنها را دارد ارائه داده است؟آنها كه امروز يا حسين مير حسين گويان سنگ رهبري موسوي را به سينه مي كوبند مي توانند پاسخگو باشند كه وي نقش به اصطلاح رهبري خود را دراين روزهاي حساس چگونه بازي مي كند.بجز اعلاميه هاي پراكنده اي كه در آن اعتقاد و التزام وي و هوادارانش به نظام و قانون اساسي به رخ مخالفان كشيده مي شود و باز هم خط قرمز خودي و غير خودي پررنگ تر مي شود چه رهنموني از موسوي در اين روزها دريافت مي گردد؟با تمام احترامي كه براي آقايان موسوي و كروبي و هوادارانشان قائلم ولي واقعيت اين است كه هيچ كدام از خصوصيات رهبري وكاريزماي يك پيشواي جنبش بزرگي را از خود نشان نداده و ندارد و همچنان رهبري به عنوان حلقه گم شده اين رستاخيز قابل تامل است كه نقصان آن از ديد سياسي و نه هيجان و احساسات محسوس است.
كشور ما ايران در بحراني ترين تاريخ سياسي خودقرارگرفته است.استعمار نوين همواره در طول تاريخ به منافع ايران چشم دوخته و امروز هم با اين شرايط چندان نمي توان به آينده اين كشور دل بست و اميدوار بود.بايد امروز با ديدي واقع گرايانه به تمام زواياي جنبش آزاديخواهانه مردم ايران و شرايط بغرنج و صحنه پيچيده و شطرنج گونه سياسي ايران برخورد كنيم و به تحليل آنچه كه پيرامون اين سرزمين مي گذرد پرداخت.اگرگرفتار هيجاني شويم كه در سال 57 به حول قطب خميني ايجاد شد شايد وارد راهي بي بازگشت و به قهقرا كشيده شدن فرداي ايران شده ايم ,شرايطي كه اگر ايجاد شود برابر است با نابودي و حتي شايد تجزيه ايران چيزي كه همه ما از محقق شدن آن هراس داشته و نگرانيم.ولي حقيقتي به نام خاورميانه نوين كه از سوي دول استعمارگر مدعي دموكراسي منطقه را دچار جنگ و بينظمي دامنه گستر كرده است.كه آتشهاي آن از افغانستان و عراق به پاكستان هم رسيده و هدف بعد مي تواند ايران باشد.چه بسا كه در زمان پادشاهي پهلوي ثبات و آرامش روز گستر منطقه موجبات آن حادثه شوم را رقم زد.
بايد به اين واقعيت سياسي آگاه باشيم كه ايران ما براي رسيدن به دموكراسي و انتخابات و يا رفراندم آزاد نياز به رهبري منسجم و كاريزماتيك كه ايران را ارجح بر هر مكتب و مسلكي بداند دارد.رهبري كه در اعلاميه هاي خود طرفداران گروههاي سياسي مخالف خود را دشمن و خط قرمزنخواند و ايران را براي هر ايراني بخواهد.و با اصرار ورزيدن بر يك قانون اساسي ,معارضين آن را طرد و نوميد ننمايد.بايد همه ما ايرانيان بار ديگر تاريخ معاصر خود را مرور كرده و منشا تمام مصائب رابيابيم و مرور كنيم.بايد باز هم به خاطر آوريم و تحليل كنيم كه انقلاب 57 چرا و چگونه رخ داد و شكل گرفت؟چگونه پس از انتخاب بختيار به نخست وزيري كه تمام خواستهاي مشروطيت را محقق ساخته بود هواپيمايي حامل مقامات حكومتي جديد و دست نشانده از فرانسه به ايران فرستاده شد تا آن دستاوردها كه ضامن دموكراسي و بزرگي ايرانيان بود ربوده شود.

آيا ايرانيان خواستار خلخالي و خامنه اي ها بودند كه اعتراض به شاهنشاه مي كردند ,چنين توهيني به مردم ايران دور باد كه اگر چنين بوده از ماست كه بر ماست و حقمان است آنچه امروز مي كشيم.كساني كه توطئه خارجي دانستن شورش 57 را توهين به ملت تلقي مي كنند يا نادانند يا خود بخاطر دشمني با شاه قصد تحقير مردم را دارند.اگر بپذيريم كه ملتي خود وضع موجود را براي خود رقم زده و ميان جمعي قشري فاسد و بي سواد مذهبي و پادشاهان آگاه و تحصيل كرده خود اولي را برگزيده و دومي را فدا كرده بزرگترين تحقير به آن مردم و تحميق آنهاست.ولي خير توطئه اي شكل گرفت تا جنبش بزرگ مردم ايران كه به پيروزي رسيده بود به نتيجه نرسد و دستاوردها به نفع استعمار مصادره و دزديده شود چه بسا امروز همان كشورها هيچ حمايتي از اپوزيسيون واقعي ايران نمي كنند كه هيچ سعي در خاموش كردن آن دارند و در عوض مهره هاي خود را در رسانه هايشان تبليغ و معرفي مي كنند.

بايد بپرسيم چگونه شاهي كه بند بند وجودش براي ايران مي لرزيد با چشم گريان اين خاك ناسپاس را ترك كرد و سرسپردگان اجنبي حتي امروز كه نور به تاريكخانه خدمات وافر آن رژيم به ايران و ايراني تابانده شده چگونه به سياه نمايي آن روزهاي ايران همت مي گمارند مبادا هوس عظمت بازيافته به تار و پود اين جامعه ماتم زده رسوخ كرده و در اذهان زن و مرد ايراني تداعي شود.هنوز هم وقتي به رسانه هاي فارسي زبان مانند صداي آمريكايا بي بي سي گوش كنيم دامن زدن به رويداد 28 مرداد درصدر سياستهاي رسانه اي آنهاست حال آنكه اگر قرار به عذرخواهي آمريكا از مردم ايران باشد انقلاب شوم و ايران بر باد ده 57 سرآمد آن است و نه 28 مرداد.ولي آمريكا هرگز آن را به روي خود هم نمي آورد.اگر با دلخوش كردن به بررسي حوادث و با عدم واقع بيني به وقايع جاري كشور بپردازيم چيزي بهتر از آنچه امروز ايران در آن دست پا مي زند حاصل نمي گردد.فريبي كه 30 سال مردم ايران را دست به گريبان شرايط خود ساخته و بايد پذيرفت تا ايرانيان با حقايق سياسي كشور و آنچه باعث در هم ريختن نظام پادشاهي در ايران شد آگاه نگردند هرگز ره به منزل مقصود نخواهند برد.تصور كنيم اگر پهلوي ها تا امروز ادامه داشت ما در كجاي نقشه سياسي و اقتصادي و اجتماعي جهان مدرن امروز قرار داشتيم.هر چند كه بسياراني علاقه چنداني به بيداري مردم ايران كه حافظه تاريخي قوي هم ندارند.

ولي پرسش اينجاست كه ما مردم چه وظيفه اي در قبال سرزمين و تاريخ خود داريم ؟تا چه زماني قرار است كه بازيچه دست كشورهاي استعمارگرو عمال آنها كه هميشه كمر همت براي خيانت بسته اند قرار مي گيريم.گروهي كه از روي ناداني و نه دانش و آگاهي به پادشاهان پهلوي مي تازند و آنها رامتهم به ديكتاتوري كرده و چشم به خدمات آنها مي بندند يا براي فريب ديگران تمام كارهاي پهلوي ها را ناديده گرفته و پنهان مي كنند تا بتوانند امثال موسوي و خاتمي را به عنوان ناجي به مردم معرفي كنند تا چه زماني اين خدعه و نيرنگ مي توانند ادامه دهند.به تازگي سخنراني هاي امثال گنجي و مهاجراني دم روباه را بيرون انداخته و ماموريت حقيقي اين مخالفين دست ساخته نظام اسلامي را رسوا كرده است.آيا هيچ عقل سليمي مي تواند منكر اين حقيقت شود كه ادامه پادشاهي پهلوي با اصلاحاتي كه با روي كار آمدن دولت بختيار محقق شده بود ايران را در امروزه روز به چه نقطه اي مي رساند و با امروز به جاي جدال با چند آخوند و دادن خون و تحت تجاوز قرار گرفتن در چه موقعيتي از نظر اقتصادي,سياسي و اجتماعي و فرهنگي قرار مي داشتيم.و به جاي مبارزه براي رسيدن به نقطه اول با چه سيرو سرعتي به جلو و پيشرفت مي تاختيم.كلاه خود را قاضي كنيم وبه رهبر شايسته اي اقتدا كنيم.فرصت فريب و بازي خوردن نداريم تا باز جاماندگان از دايره قدرت را با دادن سرمايه جواني و شور خود به مسند بازگردانيم.هدف من از اين نوشته دلدادگان اين نظام در هر شكل آن چه اصلاح طلب و چه ديگران نيست.مخاطب من جوانان آزاديخواه ايران هستند كه براي دموكراسي و سكولاريزم مبارزه كرده و بها مي دهند و براي رسيدن به اين هدف رفراندم آزاد از اصلاح طلبان حكومتي(ونه اصلاح طلبان حقيقي كه قابل احترام و قدر داني هستند) به عنوان خسي براي تشبث جستن استفاده مي نمايندو بايد مراقب و هوشيار باشند مبادا فريب خورده بازي مقلوبه را بازنده شوند.و به عنوان طعمه براي قدرت جويي كساني قرار گيرند كه بقاي خود را در استمرار اين نظام مي بينند و از ته دل پايداري آن را خواهانند.


آيا بر ما نيست كه دست كم در اولين گام به آن اشتباه ملي اعتراف كنيم حتي اگر آن را طرحي استعماري و توطئه اي نو برآورد كنيم. آيا ملتي كه اينگونه فريبي بنيان كن را بخورد قابل عتاب و سرزنش نيست.بياييم با يك بينش و بازنگري تمام اصولي كه باعث بازگشت غرور ملي ايرانيان و ضامن حفظ استقلال و يكپارچگي اقوام ايراني در برابر هر نوع تفكر استعماري مي گردد احيا كرده و در راه استقرار يك حكومت ملي و منتخب مردم ,فرداي باشكوه ايران را بازيابي كنيم.

كوشان.م

No comments:

Post a Comment