Sunday, November 29, 2009

پند تاريخ و تكرار يك اشتباه

جوانان امروز و آينده سازان به اصطلاح فردا چنان درسايتها و رسانه هاي سياسي ـ اجتماعي عمل مي كنند كه براي كسي كه واقعيات امروزين جامعه ايراني و ايران را نمي داند و اين شور و اميد و تكاپو را مشاهده و دنبال مي كند كمتر محلي براي تشكيك باقي مي گذارد كه فرداي نزديك ايران بر پايه مردم سالاري و دموكراسي و سكولاريسم شكل خواهد گرفت

.ولي وقتي به بررسي موشكافانه اوضاع امروز ايران و سياستهاي جهاني در قبال اين كشور بدور از احساسات يا غرور حاصل از ايرانيت بپردازيم تا حدي بار عقلي رابسوي ياس و نوميدي متمايل مي كند।.اینکه مايوس از دستيابي به آرمانهاي بزرگ ملت كه همانا آزادي است شويم شايد اشتباه و غيرمنطقي به نظر آيد ولي زمان دستيابي به اين مهم فاكتور قابل تاملي است كه آنرا در اين نزديكي ها نمي يابيم.در اين مدت كه فعاليت در ميان سايتهاي اينترنتي را آغاز كرده و در اين سايتها مي نويسم نكاتي عجيب و غيرعادي از ديدمن خودنمايي مي كند كه قابل ذكر هستند .

باندبازي و گروههايي كه با برنامه ريزي و استراتژي معين عضو اين سايتها شده و بصورت كاملا هماهنگ موضع گيريهايي را در برابر پديده ها يا نوشته هايي خاص انجام مي دهند كه قابل تامل مي باشد.در روزهاي پس از جنبش سبز افراد يا گروههاي مختلف با اين روند برخوردهاي متفاوتي داشتند اين مهم باعث بازخوردهاي فراوان و مختلفي از سوي گروههاي سياسي داشت.در تمام اين مدت هرگاه مي خواستيم ماهيت وجودي و رهبري اين جنبش به گفته اي سبز و يا رنگي را مورد تحليل قرار مي دهيم و رهبران و تئوريسين هاي خودخوانده آن و گفته هاي چندپهلوي آنها را بررسي كنيم در كسری از زمان مورد حمله قرارگرفته كه شما قصد ايجاد تفرقه و مقابله با جنبش مردم را داريد و گفتن شعارهايي جز شعار مردم ايران را انحرافي و از سر دشمني مي خواندند. وحتي كساني كه در خارج كشور حافظ پرچم هميشه ملي شير و خورشيد ايران بودند را دشمن جنبش سبز وبا تهمت جز جريانهاي غيرخودي طرد مي كردند.هر چند روشنفكران حقيقي و تحليلگران آگاه سعي در نشان دادن واقعيت وجودي اين نوع اشخاص و بازتاب لابلاي خطوط سخنان آنان داشتندمورد شماتت و بدرفتاري از طرف همين گروههاي اينترنتي و لابي هاي رسانه اي نيز قرار مي گرفتند و متهم به دشمني با جنبش سبز مردم ايران مي شدندو اين افراد حتي مجبور بودند كه به عبارتي تقيه كنند مبادا مورد تهمت دشمني با مردم ايران قرار بگيرند.

حال آنکه این پرسش مطرح است که کدام موجب تفرقه است اینکه دین را محور قرار دهیم یا ملیت را.کدام نقطه اشتراک همه ایرانی ها است.آیا شعار یا حسین میر حسین یا الله اکبر فی نفسه تفرقه انگیز نیست؟آیا باورمندان به دیگر آیین ها در برابر شعارهای با بوی مذهبی به اتحاد به دیگران فکر می کنند؟آیا چیزی بالاتر از ایرانیت و آیین های ایرانی به انسجام جنبش ملی مردم کمک می کندونباید از هر رنگ و شعار مذهبی تبری جوییم.رنگ سبز باارزش ولی نه به نماد مذهب شیعه و امامان آن که با عنوان صلح و ایرانیت.به واقع از شعارها و افکار مذهبیون اصلاح طلب! چقدر تفرقه از ابتدا تا به حال جنبش حاصل شده است؟چگونه امثال کدیور و مهاجرانی امثال ما تحول خواهان را عامل تفرقه و غیرخودی یا سرخ می نامند؟ هر چند هر انسان آگاهي كه قصد فريب خود را ندارد از نيت و كنه افكار امثال كديور يا مهاجراني باخبر مي شود كه گفته هاي ايشان در روزهاي اخير رنگ بويي تازه كه نشات گرفته از افكار حقيقي و ايدئولوژي ناب مورد اعتقاد ايشان بود پيدا كرده است.(چه بسا دیدیم دباشی و حتی گنجی در برابر تحلیل یک جوان میهن پرست در باره توجه به منافع ملی ایران در نگاه تحلیلی به مسئله فلسطینیان چگونه عنان اختیار از کف داده و این را یک "ملی گرایی کفرآمیز به سیاق امامشان محکوم کردند!!)

اينكه اين گروه افراد چه مي گويند و چه اهدافي را دنبال مي كنند شايد محلي از اعراب نداشته باشد ولي اينكه عموم جامعه و بخصوص قشر به اصطلاح آگاه و اليت چه نوع برخوردي با آن دارند بسيار حائز اهميت است।مدتي كه سخت در خودم فرو رفته و بي دقت به همه آدمهاي اطرافم وجامعه اي كه در آن زندگي مي كنم هميشه فكر مي كردم كه چگونه است كه جامعه ايراني دست به يك خودكشي جمعي به اين ابعاد وسيع حماقت مي زند و با يك انقلاب كه شورشي كور كشور را دو دستي به بيگانه مي سپارد।در تمام مدت جامعه امروز ايرانرا مردمي آگاه و بينا مي پنداشتم و خودم را چنين توجيه مي كردم كه اين نسل قديم بود كه دست به چنين سفاهتي) كه انقلاب بزرگ مي نامندش)زد و نسل من و جديدتر خيلي آگاه و بينا پيامهاي تاريخ رامي داند و هم جامعه و شرايطش را دقيق مي شناسد.ولي بعد از مدتي كه هم از نظر كاري و هم دانشگاهي بازگشتي به متن اجتماع داشتم و نيز فعاليتهاي خود را در سطح فضاي مجازي با دوستان از سر گرفتم و مباحثه هايي كه با هم نسلان خود در اين اتاقهاي فكر داشتم «دانستم كه بشارتي نيست»و سخت در اشتباه بودم.اين نسل در امتداد همان جامعه و فرزند همان پدراني است كه انقلاب 57 رابراي خوشايند و تتميع استعمارو با هدايت آن شكل

داد و در همان روزهايي كه ايران در حال رسيدن به شكوفايي و عزت ملي و به حق دروازه هاي تمدن بود« سبو بشكستند و پيمانه بريختند»

آنچه حائز اهميت است نحوه برخورد نسلي نو در برابر انواع مكرهاي سياسي و برنامه ريزي هاو خوابهايي است كه گروههاي سياسي حاكم و حاميان استعمارگر آنها براي ايران پيش بيني كرده اند و مدتهاست در صدد اجراي آن هستند ,هرچند گروهي به عمد يا از روي ساده لوحي سعي در كتمان آن در پس نامهايي چون دائي جان ناپلئونيسم و نفي حقيقت توطئه دارندكه اين جامعه ايراني را از درك مكرها و توطئه هاي سياسي و نحوه تقابل با سياست نظم نوين جهاني ناتوان كرده و به راه ناثواب براي تصميم گيري رهنمون مي دارد.هرچند همين دائي جان ناپلئونيسم هم برنامه اي براي سخيف كردن افكار يك جامعه پيشرو بود تا مردمي به شعور و تشخيص حقيقي خود با تمسخر ريشخند شبانه بزند.
اين نسل را هم گاهي كه مي بينم سعي در توجيه شورش 57 و برحق بودن آن دارد كه هيچ پا را فراتر نهاده و مي خواهد براي رهايي از استبداد و وصال دموكراسي دقيقا همان اشتباه را با همان متفكران و فريبكاراني از همان جنس شايد خود آنها تكرار كند.و باز هم دنباله رو شياداني باشد كه بارها تا به امروز امتحان

خود را با خواري داده و اين همان چيزي است كه نوميدي را در من براي به بار نشستن جنبش با شكوه ملي مردم زنده مي كند।اينكه فرداي ايران و جامعه ايراني به كدامين سو ميل مي كند چيزي نيست كه من و ما بتوانیم آن را تعيين كنم که مسیر تاریخ جاری و ساری هست ولي هرگاه برخي جوانان امروز كه با توسل به مهاجراني ,دباشی و صدری و كديورها و با شعارهايي چون يا حسين مير حسين را مي بينيم كه قصد رسيدن به دموكراسي و سكولاريسم را دارند بي اختيار پاسخ همه چراهاي تاريخ معاصر خود و علت بروز انقلابي خانمانسوز را در سال 57 در مي يابم و مي فهمم كه اين هم فرزندان جامعه آن روز با همان ايده ها و روشها و حتي شعارها هستند و اين همان حقيقتي است كه از آن گريزان و هراسانم.گویی این نسل تنها فرقش با گذشتگانش این هست که می داند چه بر سرش امده ولی هنوز نفهمیده که چرا بر سرش این آوار خراب شد.مي بينم كه باز هم گروهی در صددند پیشاهنگی اين جنبش كپي برابر اصل خميني باشد با همان شعارها و اهداف كه البته در مكر سياسي و تقيه شاگرد او هم نمي شوند و انصافا در عريان ساختن انديشه هاي مذهبي و اعتقادات انقلابي خود بسي صادقند كه باز اين صداقت قابل تكريم و احترام است كه مي گويد به انقلاب و انديشه هاي خميني و قانون اساسي فعلي با ولي فقيه(البته مطلوب ايشان و نه رهبر فعلي) معتقد و پايبند كه براي بسط و اجراي آن برخاسته اند

خب المنت لله كه خميني مرده ولی خمینیون جديدي ظهور كرده اند تا نئوخمینیسم برپا دارند و لابد كارهاي ناتمام او را عينيت بخشد.

پرسش اينست كه نسل قبل مي گويد ما فريب خورديم و انقلاب ما ربوده شد।ما با اين تجربه ها و تكرار غلط قبل به همان سياق به نسلهاي بعدي كه بر ويرانه هاي اين سرزمين مويه مي كنند چه داريم بگوييم؟تجربه نداشتيم كه داشتيم।از سياستهاي جهاني و استعماري بي خبر بوديم كه در عصر اطلاعات و اخبار زيست مي كنيم।بايد به فرزندانمان بگوييم سفيه بوديم چون عده ای با نام زبان گویا و نماینده تام پیشاهنگان بیصدا و محصور ما گفتند حكومت اسلامي مي خواهیم ما گفتيم كه انشالله گربه است.ديگر ايراد نداريم چرا نگذاشتند كتاب حكومت اسلامي خميني را بخوانيم تا بدانيم اینها بی

هيچ تقيه راست مي گويند.باز هم سحر شديم؟!كدام ساحر؟مير حسين موسوی که به گفته صداقت بار خود تالی همان خميني است چنان كه خود را شاگرد خلف او به ما معرفي مي كند.ولی امروز صدایی ندارد تا موضعش عیان شود.

آیا ساحر امروز کدیورها و دیگر همجنسان وی هستند که عکس مار بر دیوار آنهم در بوستون آمریکا و نه ساحل عافیت نوفل لوشاتو نقاشی می کنند؟
اگر ما با نظام اسلامي و شوراي نگهبان آن در مبارزه هستيم با كليت آن بايد ستيز كنيم تا پايه هاي يك نظام سكولار و دموكرات را پي ريزي كنيم.نمي شود با تقلب شوراي نگهبان مخالفت كرد و آن را غلط و غير مجاز دانست ولي انتخاب چهار كانديد توسط آن از جمله موسوي را پذيرفت و حلواحلوا كرد.هر دو به يك اندازه باطل و غير دموكراتيك هستند.در شرايط دموكراتيك موسوي هم حق كانديد شدن دارد و آن روز تعيين است.و اين همان حقيقتي است كه از آن هراسان و گريزانم ,ولي هرگاه بيان كنيم با حمله و توهينهاي همين افراد و جوانان به عنوان نادان,دشمن,يا تفرقه افكن و غير خودي به كنار رانده مي شويم همانطور كه جامعه اي براي سقوط آزاد خود امثال بختيار ها را از ميان برداشت و به داد آنها گوش نكرد.هرچند من كمترين تا زنده باشم فرياد مي زنم تاريخ را بدانيم و روشها را بيابيم مبادا....

No comments:

Post a Comment