Thursday, October 1, 2009

بيانيه 13 موسوي و گنجي وتكليف معلوم


بيانيه13 موسوي و مقاله جديد گنجي در حمايت از متن اين بيانيه همزمان بفاصله يك روز بر سايتهاي اينترنتي ظاهر شد.اين همزماني با توجه به محتوي اين مقاله ها پيام آور نكاتي مهم و بارزش براي تمام كساني بود كه خود را در جايگاه مفسر موظف به تشريح مواضع آقايان موسوي و طرفداران اصلاح طلب آن از نوع گنجي مي كردند و سعي بر سرپوش گذاشتن بر كنه افكار و ايدئولوژي هاي اين عزيزان و نسبت دادن امر فقهي تقيه به گفتار و مبارزات آقاي موسوي و دوستان ايشان مي كردند.

بياييم يكبار ديگر جنبش سبز و طرفداران آن را مرور كنيم.هر كس از ظن خود يار اين جنبش شدو باعث نمونه و همگاني شدن اين جنبش باشكوه گرديد.يك گروهي در اين جنبش مخالفين جمهوري اسلامي در تماميت آن هستند و اعتراضات پس از انتخابات يك بهانه براي فرياد برآوردن آنها و علني كردن مبارزه بود.اينها شامل گروههاي مختلفي از طرفداران پادشاهي تا جمهوري خواهان ملي و چپ و راست را شامل مي گردد كه 30 سال است مبارزه عليه اين نظام جائر را از بدو تولد دنبال مي كنند.يك عده هم هستند كه ابتدا فريب خورده انقلاب و ساحر فريبكارش بودند ولي خيلي زود دريافتند كه اين ساحر نه موسي كه كلاشي دين فروش بود.اين هر دو گروه از نظر آقاي موسوي جزء غيرخودي ها ودشمن انقلاب و آرمانهاي امام راحل و به گفته گنجي بيرون از جنبش سبز هستند.

اصلاح طلبان خود دو دسته اند:آنها كه نه از بهر منافع خود كه براي گذار آرام به دموكراسي به اصلاحات دل بستند ولي وقتي با وجدان بيدار خود بيهوده بودن آن را ديدند از آن گذر كرده و به تحول خواهان پيوستند.احمد زيد آبادي و بابك داد نمونه واضح اين گروه هستند كه احترام آنان نزد مردم روزافزون است.ولي آنچه مورد بحث است اصلاح طلبان حكومتي و كاسه ليسان آنها هستند كه اولين هدف اينان حفظ نظام اسلامي مي باشد و نزاع امروزين آنها براي كسب قدرت از طرف مقابل يعني اصول گرايان مي باشد.

اعلاميه شماره 13 موسوي دقيقا بر مواضع اين گروه صحه گزارده و «حفظ قانون اساسي و جمهوري اسلامي نه يك كلمه بيشتر و نه كمتر »را تكرار و تاكيد مي كند.تكليف ما هم با اين بيانيه معلوم شد,بويژه وقتي در تاييد آن آقاي گنجي مقاله اي جديد به رشته تحرير در آورد.در مقاله آقاي گنجي تاييد همه آنچيزي بود كه ما در مورد مواضع و افكار ايشان فرياد مي زديم و گروهي ما را به حمله شخصي به افراد و تخطئه مبارزين و آزاديخواهان! متهم كردند.اين مقاله مي گويد كساني كه قائل به براندازي نظام اسلامي هستند ويا با رهبري موسوي و خاتمي بر جنبش سبز مخالفند هر كاري مي خواهند حق دارند انجام دهند ولي حق ندارند بر خلاف نظرات رهبران جنبش سبز و از طرف آنها نظرهاي راديكال خود را بر ديگران تحميل كرده و ابراز دارند.يعني اينكه از اين پس كسي حق ندارد هم طرفدار جنبش سبز باشد و هم قائل به براندازي نظام و قانون اساسي و يا طرفدار تحريم اقتصادي و يا حمله نظامي باشد.چون آقاي موسوي اعلام فرموده كه مخالف حمله نظامي و تحريم است و به قانون اساسي و جمهوري اسلامي نه كم و نه زياد وفادار است وهر كس كه خواستار همراهي جنبش سبز باشد بايد دقيقا اينگونه بيانديشد وگرنه راهش از جنبش جداست.حال چه كسي رهبري جنبش سبز را به آقاي موسوي و يا حتي كروبي سپرده از خود اين آقايان دموكرات بايد پرسيد. اين نوشته پر است از حق دارد و حق ندارد.گويي گنجي معيار تعيين حق افراد است.

آنچه موسوي در مقاله 13 خود مي گويد نظر شخصي است كه معتقد به نظام اسلامي و دلسوز آن است ولي گفته گنجي جز تاييد و تصديق اين اعلاميه نشان از فكر ديكتاتوري است كه خود را صاحب يك جنبش بزرگ مي داند و به غير, اجازه دخالت و نظر دادن به آن نمي دهد مگر در چارچوب او فكر و عمل كند.مفهوم دموكراسي ديني گنجي را هم دانستيم كه مرا به ياد بازجوهاي نظام اسلامي(شغل پيشين گنجي)مي اندازد.حال باز هم بايد بگوييم گنجي و يا كديور ها طرفدار براندازي نظام اسلامي هستند؟باز هم بايد فكر كنيم اين دوستان زندان كشيده!نمي خواهند اين نظام استبدادي با قانون اساسي ظالمانه آن حفظ گردد؟باز به امثال من حمله مي شود كه شما شرايط موسوي و يا گنجي را درك نمي كنيد؟در حاليكه گنجي با تكيه به مفاد بيانيه 13 موسوي هرگونه دگرانديشي در اين جنبش را فاقد حق دانسته و محكوم به اخراج از جنبش مي داند.حال دوستاني كه در سايتهاي اجتماع مجازي با ادعاي طرفدار جنبش سبز بودن ما را متهم به تفرقه افكني,ناداني يا ديگر تهمتهاي سياسي مي كردند باز هم مي گويند ما اشتباه مي كنيم .نبايد صحه بر خطاي خود بگذارند.

بله آن گروه از جنبش سبز كه طرفدارنظام اسلامي و قانون اساسي آن هستند مخاطب من نيستند ولي گروهي كه از روي دلسوزي و آزاديخواهي اين جنبش و رهبران آن را تاييد بي چون و چرا مي كردند امروز بايد به نوعي پاسخ به امثال من بدهند كه مواضع آنان در اين مورد چيست.آيا آنان هم مانند موسوي به نظام و قانون اساسي آن پايبند هستنديا نه ,به رهبري موسوي قائل هستند ولي افكار او را تاييد نمي كنند.اين ممكن است؟آيا در اين شرايط كه همه مي دانيم جنبش سبز بر پايه تحول خواهي مردم استوار است موسوي و گنجي ها با اين طرز تفكر عمدا و يا سهوا جنبش را به انحراف و سرقت نمي كشانند.و به اين نهال نوپاضربه نمي زنند؟گويي ديگر بفرموده گنجي هركس نمي تواند از ظن خود يار جنبش گردد.بلكه همه بايدبه افكار گنجي و موسوي معتقد باشيم.البته در پرانتزي ذكر كنم كه موسوي داراي صداقتي است كه گنجي و همراهانش هرگز بويي از آن نبرده و فقط اهداف و منافع خود را مي جويند.لااقل دانستيم كه آقاي گنجي هم مانند موسوي به براندازي نظام و آسيب به كليت آن نمي انديشد بلكه در فكر ترميم قسمتهايي از آن هستند كه آنان را خوش نمي آيد و البته سهم خود از قدرت را مي جويند.نگوييد به گنجي و تيمش تهمت مي زنيم كه از اين صريح تر نمي توانست سخن بگويد.از ديد گنجي و موسوي ما ديگر نمي توانيم عضوي از جنبش سبز بوده و آن را همراهي كنيم چون ما خواهان براندازي نظام در كليت آن و برقراري انتخابات آزاد براي تعيين نظام سياسي خود هستيم.چون ما به قانون اساسي نظام اسلامي اعتقاد نداشته و نداريم.راستي چرا صداي آمريكا و بي بي سي و يا افرادي چون نوري زاده در مورد مفاد بيانيه موسوي ومقاله گنجي سكوت كرده اند.چون دفاعي بي پرده از نظام جمهوري اسلامي است بايد پنهان بماند!ولي وقتي دفاع بي پرده اين رسانه ها و لابيستها از موسوي وبيانيه موسوي را كنار هم مي گذاريم به خيلي نكات مبهم نور مي تابانيم.جنبش سبز نه از آن موسوي است و نه گنجي يا هر كس ديگر.

من هم عضو اين جنبش و قائل به براندازي نظام هستم و نه موسوي و نه هيچ كس ديگر قادر نيست ما را اين حق مسلم محروم نمايد.به دليل همين پارادوكس بودكه باعث مي شد ما فرياد برآريم موسوي نمي تواند رهبر جنبش سبز باشد چون اين جنبش بسيار فراتر از حفظ و صيانت قانون اساسي و نظام مطلوب آقاي موسوي و همفكران وي است كه اگر منصفانه قضاوت كنيم اين جنبش در كنه وجود خود عليه نظام جائر و در تضادي بنيادي با قانون اساسي شكل گرفت.چگونه ميسر است انسانهايي كه دل در گرو آرمانهاي اين نظام دارند رهبري جنبشي راديكالي را عهده دار شوند.آري كديور ها,گنجي ها,حقيقي ها,دباشي و اميرابراهيمي ها و حتي فرخ نگهدارها به براندازي اين نظام كه نمي انديشند هيچ,به حفظ و صيانت آن هم در خارج مي انديشندو رسانه هاي خارجي هم از آنها حمايت و برايشان تبليغ مي كنند و اين همان پروژه اپوزيسيون سازي است كه به آن اشاره كرده و خواهم كرد.همان پروژه اي كه 30سال قبل هم اجرا شد و آن هواپيما كه حامل نه تنها خميني بلكه تمام سران نظامي دست نشانده بودكه به سوي ايران در اوج پيروزي مردم و رسيدن به اهداف مشروطه براي ربودن تمام دستاوردهاي آن جنبش بزرگ فرستاده شد.افرادي كه در آمريكا و اروپا پرورش يافتند و در نوفل لوشاتو توجيه شدند تا نظامي را پايه ريزي نمايند كه مطامع استعماري و منافع سياسي و اقتصادي اربابان خود را در ايران تامين نمايند.اين كل پروژه استقرار نظام جمهوري اسلامي جاي نظامي مدرن به نام پادشاهي پارلماني يا مشروطه بود كه حافظ غرور ملي و كيان ايرانزمين بود و در آن لحظه به ثمر نشسته و استعمار از آن بيم داشت.و باعث فروپاشي آن با كمك جهان وطنان چپ و تازي پرستان مذهبي شدند. امروز هم باز استعمار قصد پياده كردن چنان پروژه اي از دل جنبش نوين مردم دارد.دور باد كه باز با خيالبافي فريب بخوريم.

كوشان.م

No comments:

Post a Comment