Tuesday, December 9, 2014

رسالت روشنفکری: نقد جامعه یا حکومت؟





ادبیات رایج در فضای دیالوگتیک سیاسی- اجتماعی ایران و به تبع آن نگرش برآمده، ادبیات چپ می باشد.دلیلش همزمانی تعریف جایگاهی به نام روشنفکری در ایران با ظهور پدیده جهانی روشنفکری سوسیالیستی می باشد.بعد از انقلاب مشروطه بخصوص با روی کار آمدن پهلوی،نهادهای نماینده کننده جامعه مدنی که از دلش گفتمان روشنفکری ( در تعریف رایج ) اجازه رخنمون می یابد شکل گرفتند مانند دانشگاه،آموزش و پرورش مدرن،حتی دادگستری مدرن و از سویی گسترش ارتباطات از طریق رادیو و بعد تلویزیون و این دست پدیده ها در دوره پهلوی و رضاشاه .در این دوره که دوران خفقان به ما معرفی می شود ما با کثرت نویسندگان،شاعران،روزنامه نگاران و  طبقات فرهنگی  جامعه که قاعدتا با مخاطب قرار دادن جامعه گفتگو را شکل تازه ای باید میدادند مواجه هستیم.

در دوران قاجار که مقارن بود با اوج گفتمان روشنفکری غرب،اصولا جامعه مدنی ایران بجز وابستگان به خاندانهای قدرت ، شکلی نداشت که روشنفکری بخواهد دارای رسالت و هویت و ماهیت شود.روشنفکرانی که در دوره قاجار می شناسیم اگرچه شاید " روشنفکر تر " از اخلاف خود بودند ولی تماما یا اکثرا پیوندی با هزارفامیل قدرت و ثروت داشتند و گسستی ماهوی با بدنه جامعه.دیالوگ اینها بین خودشان بود و مردم عادی با امار یک درصد باسواد،اصولا نه میتوانستند نه می دانستند که با این گفتمان در پیوند باشند .از این جهت باز اگر آثار این الیت به اصطلاح روشنفکر را دنبال کنیم و ردپایش را تا انقلاب مشروطه پی گیریم یک گفتمان بسته را می یابیم و باز بر همین برهان،انقلاب مشروطه انقلابی روشنفکری و منحصر به طبقه ای خاص از جامعه بود که عامه و قاطبه ملت در بروز و حدوثش کمترین سهم را داشته اند.و علت موفقیتش همین تضاد ماهوی اش با انقلاب 57، سوار بر دوش توده های تازه به شهر کوچانیده شده بود.

هم عصر پهلوی ،در سطح جهانی،گفتمان روشنفکری چپ به عنوان نماد روشنفکری آزادیخواهانه ،حتی آمریکای کاپیتالیستی را هم دربرگرفته بود.و در ایران این تقارن زمانی باعث شد که روشنفکری و روشنفکران در ایران بر اساس ایدئولوژی جهانوطنی چپ تعریف و اگر کسی از این خط کشی تخطی میکرد از مرز روشنفکری بیرون پرتاب میشد . روشنفکری پهلوی در اصل نه یک رسالت اجتماعی،که یک گنگ فکری بود که آنها این عنوان را با نفوذ خود در نهادهای فرهنگی اجتماعی بذل و بخشش میکردند اگر خلیل ملکی بر خلاف میل اینها میگفت از جرگه روشنفکری اخراج و اگر ناتل خانلری یکی از روشنفکرترین ها در صده اخیر،خدمت را در پیوند با حکومت می دید با لعن و بایکوت مواجه میشد.
اگر چه در غرب هم تا حدی البته ، چنین فضای فائقه ای دیدده میشد ولی چون غرب ،روشنفکری اجتماعی بدون موضع و ایدئولوژی را به بلوغ رسانده و از سر گذرانده بود جامعه تحت تاثیر آن ، از انحراف به منتها الیه گفتمان روشنفکری چپ نجات می یافت.ولی در ایران داستان جوری دیگر بود.

ادبیات روشنفکری اجتماعی چپ،اصولا ادبیات سیاسی ایدئولوژیک خاص بود نه گفتمان روشنفکری براساس خواست و نیاز جامعه به مفهوم تیپیک.این ادبیات مبتنی بر ادعای گرفتن حقوق خلقهای ستمدیده ،مردم در بند و مظلوم،حاکم شدن ارائه قاهره عامه مردم و بطور کلی پوپولیسم محض بنا شده و در بعد سیاسی،مدعیان آن،با این مدعا و سوار بر دوش حقوق مساوی برای خلق ستمدیده،در اصل قدرت سیاسی را نشانه میرفت( البته آنچه در عمل رخ میداد وگرنه بصورت آرمان تئوریک، شاید چنین نبوده و نیست).برای این خواست،دو مولفه تعریف میشود: یکی عامه مردم که همان خلق ساده و بی ادعا و مورد بهره کشی است که خودش داناترین است برای اداره خودش و مولفه دوم یک تارگت برای این ادعا که باید با آن مبارزه کرد:حکومت.و این در و پیکر خوب میتوانست در قالب شعارهای به ظاهر زیبا،ابزاری باشد برای استفاده سوء از احساسات مردم به عنوان پتانسیلی بالقوه که از آن سیلی بسازند که ارکان حکومت را بریزد.
مردم را مخاطب قرار دادن که شما داناترین هستید دردانستن مصالح عالیه خویش و تواناترین در  اداره امورات سیاسی خود ، کافیست تا احساسات جامعه ( آن هم جوامعی که به عصر علوم توامان با حس بلوغ تازه تاریخی ورود میکردند) را به غلیان آورد در به چالش کشیدن صرف نهاد حکومت و عدم قضاوت صحیح درباره صلاحیت و کفایت و کارنامه حکومت وقت و آگاهی کافی و وافی به نقش خویش.و این پتانسیلی ویرانگر را میتواند شکل دهد که البته آنسوی دیگر،اگر آمیخته با تفکر و تحلیل باشد سازندگی را به ارمغان می آورد.گواه ناکارا بودن اینان اینکه  از زمان طلوع این اندیشه تا امروز، در قریب به یک قرن حاصل اندیشه شان بدتر کردن اوضاع حکومت و سیاست بوده حال تاثیرشان بر تمامیت جامعه پیشکش!

حال برسیم به امروز.بحث روشنفکری به دنبال یک ادعا که جزئی از قدرت حاکمه فعلی را روشنفکرترین و فرهنگی ترین معرفی کرده از مشروطه تا امروز ، معترضه ها و نقدها را برانگیخته.که دوباره بخوانند نقش و نگار روشنفکری را و بگویند روشنفکری نه آن است که درپیوند مصلحت آمیز به قدرت سیاسی باشد و در هر زمان ،شخصی سهیم در قدرت حاکمه را روشنفکرترین بنامیم. "روشنفکران " در مقاله های مختلف این موضوع را به بحث کشیدند ولی نکته جالب اینجا بود که با تکیه بر همان ادبیات چپ،روشنفکری ، این نوشته ها قائل بود به دو شق روشنفکری رو به سوی حکومت و روشنفکری پشت به حکومت.
در گفتمان روشنفکری ایران عنصر جامعه کلا مصون است و پنهان.روشنفکری ما ستار العیوب است برای مردم یعنی مهمترین جزء شاکله جامعه.من تمام نوشته ها را دنبال کردم.فارغ از تعریف و تبیین رسالت واقعی روشنفکری و نگاهی به روشنفکری نوین در خاستگاهش یعنی غرب،اثار اینها،گفته های اینان،گفتمان اینان و اینکه اصولا جریانهای روشنفکری مدرن که جوامع مدرن از دل آنها برآمده چه نهادها یا گروهها یا مولفه های اجتماعی را به عنوان مخاطب اصلی خود قرار داده بودند.اگر شخصی بنا به مصلحتش یکروز برای نشست سالیانه حزب رستاخیز آستین بالا میزند و آن را فرصتی کمیاب میخواند و روز دیگر دشمنان رستاخیز را در لباس دین و بر کرسی سیاست متر روشنفکری میخواند صرفا یک مصلحت طلبی و عافیت خواهی  کلامی می باشد و بی ربط به موضوع روشنفکری و منظورش مجیزگویی روشنفکر خندانش.

این پایه و مایه بحثی شده که یکسری اینگونه آقای استاد نویسنده را به چالش بکشند که روشنفکری این نیست که با ارکان قدرت کنار بیایید بلکه روشنفکری ایستادن در برابر ارکان قدرت است اصلا این فرهنگ که ما همواره روشنفکری را در مبارزه محض با حکومت بدانیم و جامعه را همواره در قبال خودش بی مسئولیت و در قبال حکومت منتقد و منتقم محض بشمریم و خود برای تکمیل این مسیر برویم کنار جامعه و نوک پیکان روشنفکری مان را تیز کنیم به سوی حکومت نه روشنفکری کرده ایم نه خدمتی به جامعه که در اصل یکی شده ایم از عامه مردم و بجای اینکه مردم را دنباله روی اندیشه روشن خود کنیم اندیشه خود را پیرو ناآگاهی تیره جامعه به تاریکی کشانده ایم شاید به ثمن ادعای مردم دوست بودن و کنار مردم بودن.روشنفکری مدرن در غرب نوک پیکانی دارد تیز و برنده برای برداشتن جراحات ذهنی و اضافات فکری و اشتباهات باوری در جامعه.نوک تیز روشنفکری رو به سوی جامعه و عامه مردم است که به آنها بیاموزی چگونه به سوی فردا گام بردارند که از دل این گامها حکومت به عنوان صرفا یک نهاد هرچند بسیار مهم شکل میگیرد.روشنفکری وظیفه اش این نیست که با هرانچه و هرآنکس که در پیوند با حکومتی به ساختن و پیشرفت هم پیمان شده خط نفی بکشیم و برویم در آغوش عامه مردم و مرگ را فریاد بزنیم برای رستاخیز جهل و خرافات و فریب و واپس گرایی.
بارها شنیده ایم و می شنویم در بزرگداشت کسانی که امروز و دیروز از دست میدهیم و توصیف اوج روشنفکری و بزرگ منشی ذهنی اینان،اینکه همواره در کنار مردمشان بودند.شاملو باشد یا بهبهانی ، یا اسمهای زیادی که میدانیم هرگاه میخواهند از فکر روشن او بگویند و همراهی توامانش با جریان انقلاب،میگویند چون غم مردم ،غصه او بود همراه شد فقط همین!و عبای پیر نشسته بر زیر درخت سیب را بوسه زد تا مبادا مردم احساس کنند روشنفکرشان تنهایشان گذاشته!بر علیه مدرنیسم نیازمند اصلاح عربده کشید تا مردم حس نکنند صدایشان رسا نیست و تصویر عمامه در ماه را فریاد زد که مردم احساس نکنند  به نزدیک بینی مبتلا  و سرخورده شوند!

این روشنفکری که نه ،از ته تاریک ترین اذهان می آید.امروز هم همین است.روشنفکر میگوید: کار ما همراهی با مردم است.همگامی با آنها.خواست آنها را فریاد میزنیم.نه بیش و نه کم.میخواهند الله اکبر شبانه بگویند من هم میگویم.ولی نمیگوید که در حکومت الله اکبرسرایان،ناگهان میان الله اکبر جسته و گریخته مردم مستاصل،جریانی سازمان یافته در پشت بامها فریاد زد: الله اکبر و بلندتر : خامنه ای رهبر! خب ملت از پله ها پایین آمدند چنانچه از پلکان رو به فردای تاریخ به پایین پرتاب شدند چون روشنفکرش به او گفته بود برو جلو که من پشت سرت می آیم!در حکومت عاشورائیان عاشورا بازی را تبلیغ کردن میشود بر زمین ماندن جنازه شهید جنبش مردمی یعنی ندا و آنگاه روشنفکر ما،در ادامه روحانی را تجویز میکند برای برداشتن شرافتمندانه جنازه این دختر از خیابان تاریخ. چون روشنفکری ما صرفا نقش احزاب سیاسی و نوعی فعالیت سیاسی میباشد.روشنفکری ما جامعه را رج نمیزند.چون روشنفکری پوپولیستی و فریبکارانه و خریدن وجاهت می باشد حتی نقد به جامعه و عتاب و خطاب عامه را برنمیتابد و مصطلحا میگوید: به مردم توهین نکنید!
میگوییم مردم در فلان برش تاریخی حماقتی بزرگ کردند میپرند وسط که چرا به مردم بزرگ ما توهین میکنید.چرا مردم را نادیده میگیرید.مردم خیلی می فهمند و... ( که این نه برای دفاع از شعور مردم،که صیانت از عملکرد خود و تکرار حقانیت خودخوانده این طیف است).نقد جامعه وظیفه روشنفکر است نه تنها برشمردن خطاها و کج روی ها خطا نیست نه تنها توهین نیست که عین رسالت روشنفکری است.روشنفکر جامعه را تارگت قرار میدهد تا مسیر را به صلاح و ثواب طی کند و نهادهای اجتماعی را با دانش و بینش برسازد. قائل شدن نسبتی مستقیم بین روشنفکری و قدرت سیاسی خطای اصلی هست.روشنفکری الزاما هیچ تناسب خاصی با موضوع قدرت حاکم ندارد.روشنفکر میتواند خانلری باشد و دربرابرش ممکن است روشنفکر ضد حکومت باشد ولی این مواضع شخصی است نه مولفه اصلی گفتمان روشنفکری.

در ادبیات و گفتمان روشنفکری ایران،چند اثر می شناسید که جامعه ایران را ارزیابی کرده باشد برای ارائه تزها و راهکارهای روشنفکرانه در جهت بلوغ اجتماعی .چند به اصطلاح روشنفکر می شناسیم که جامعه را نقد زده باشند.اشکالاتش را بگوید.لکنتهایش را هجی کند.غفلتهایش را هشدار دهد.فراموشی هایش را به او یادآوری کند.باورهایش را به چالش بکشد.هنوز به محض نقد باورهای متحجر جامعه ،هوار روشنفکر نماها اینست که به باورهای مردم احترام بگذارید!وقتی کنشهای افتضاح تاریخی به مردم یادآور شود عربده هاست که به مردم توهین نکنید خیلی خوب می فهمیدند.بجز هدایت و شاید یکی دو تن دیگر،چند نفر از کافه نشینهای روشنفکری می شناسید که جامعه را با نقدش نهیبی بزند و نیشتری بر کج رفتاریهای فرهنگی تاریخی یا سنتی این مردمان.مردم ما نمی خوانند دانش بسیار کمی دارند،بینش سطحی آزاردهنده ای دارند ، در میان سره و ناسره سرگردانند و در برهوت ابهام ذهنی در تعریف جامعه مدرن حیرانند.چون ما ملتی هستیم که در مسیر بلوغ تاریخی بخصوص بلوغ برآمده از ورود جوامع و ملل به عصر نوین زیست اجتماعی سیاسی ،تربیت و تعلیم کافی و وافی برای این گذار را ندیده ایم.رسالتی که بزرگان این جامعه باید بر دوش می کشیدند همان روشنفکران جامعه.این فاصله بزرگ ما با جوامع پیشرفته با روشنفکرانی که سوی نگاهشان تا اعماق جامعه خود خیره شده ، می باشد.

شاید این هم گناهمان نباشد که روشنفکر نداشته ایم و اگر معدودی بودند به تیر خشم ما، جزای روشنفکری شان را داده ایم چون کسروی ها و هدایت ها و خانلری ها و چند تنی معدود دیگر.چرا؟چون در هوچی گری پوپولیستی ،ایدئولوژی ها، احزاب سیاسی را با لعاب روشنفکری شکل داده و بر درب آن تابلو زده اند: محفل روشنفکران...مکان جلوس طاووسان علیین شده ملت ...
تقصیر استاد نویسنده نیست که روشنفکری را در پیوند با امام غائب می بیند و در التزام امام هیچ. تقصیر کسانی است که به مجیز شنیدنی یا با  جملات غامض خواندنی ، جایگاهی را که نه جای اوست به رسم صله به او تفویض کرده اند و جامه ای که نه در هیبت اوست به تنش میپوشانند گشاد و آویزان. قصور از جامعه ای است که هیچ چیزش در جایگاه شایسته و بایسته قرار ندارد.امام غائبش درعمق چاه جمکران و امام حاضرش بر اوج بیکران ماه و نویسنده روشنفکرنمای آن ، حیران میان سفلای چاه و علیای ماه....



No comments:

Post a Comment