Saturday, February 2, 2013

رضا پهلوی و مخالفانش-از انتقاد تا تخریب

به تازگی دور تازه ای از فعالیتهای سیاسی شاهزاده رضا پهلوی در قالب دیدار با پارلمانها و سازمانهای سیاسی اروپایی ( و به عبارتی غیر ایرانی ) پشت سر گذاشته شد.محور این دیدار ها گفتگو در مورد دو ماهیت سیاسی مورد درخواست اپوزیسیون می باشد اول انتخابات آزاد و دیگری شورای ملی ایرانیان ( به عنوان آلترناتیوی در برابر نظام اسلامی ).مسلما اکسیون ها و فعالیتهای سیاسی این شخص مانند هر فعال سیاسی دیگر زیر ذره بین نقد و کنکاش دیگر ناظرین و فعالین سیاسی قرار میگیرد که این طبیعت و اقتضای این حیطه است.نقدها میتواند به هر دلیل غیرمنصفانه باشد که باید با صبوری ، شنیده شوند و یا منصفانه و کارشناسی شده در جهت غنای کار باشد که بایسته و شایسته است به آنها دقت شود.ولی نقد با تخریب کردن هم تعریفش فرق میکند و هم اهدافش.
چندی پیش دوستی اشاره میکرد به فاز جدیدی از هجمه بی امان گروهی در فضای مجازی به رضا پهلوی و گمانه زنی در مورد چرایی و ریشه این هجمه و تخریب ها.وقتی این تلاشهای سیاسی اخیر ایشان رسانه ای شد پاسخ این چرایی را یافتم.
شاید با دو مثال خاص بهتر بتوان توضیح داد.در نوشتاری با تیتر پرطمطراق " روابط محرمانه رضا پهلوی با سیا " ، برخوردمی کنیم با متنی که اصولا ارتباطی به تیتر نداشت و پی بردم بی اخلاقی ژورنالیستی الزاما محدود به لو رفتن یک نوار صوتی نمی گردد بلکه وجهه های متفاوتی از خود بروز میدهد.
این نوشتار که مدعی یدک داشتن تعدادی سند هم بود شامل یک سری از گمانه زنی های سیاسیون آمریکا در پشت درهای بسته و دالانهای تصمیم گیری سیاسی بر اساس منافع ملی آن کشورها بود که آراسته شده بود با پرینت یکی دو صفحه متون انگلیسی زبان شامل محتوی این دیالوگهای سیاسی.که البته نشان میداد در دهه هشتاد آمریکاییها گزینه های مختلفی را برای یک کشتی سیاسی با نظام اسلامی بر روی میز تحلیل خود قرار داده بودند و در مورد احتمال موفقیت یا چگونگی اجرای آن بحث کرده بودند.که البته هرگز این چلنج ها یک ضمانت اجرایی و فعلیت سیاسی را نمایندگی نمی کرده است.از جمله اینکه اقای ویلیام کیسی از سران سازمان سیا پیشنهاد داده از اقای رضا پهلوی به عنوان بدیلی در برابر خمینی حمایت شود و در همین نوشته یا به اصطلاح سند مشخص میشود هیچ کس در سازمان سیا از این طرح حمایت نمیکرده است . البته این واضح هم هست وقتی سازمان سیا ضمن تلاش برای براندازی حکومت پهلوی ، با مخالفان این حکومت از بهشتی در آلمان تا تیم نوفل لوشاتو ارتباط برقرار کرده بود ، جایی که جناب منصور فرهنگ در برنامه افق مورخ 26 دی میگوید در این روز در سال 57 همراه با آقای رمزی کلارک میان مردم در تظاهرات و شادی آنها شرکت جسته اند! و البته نویسنده اینگونه در نوشته مزبور اشاره میکند :بهترین فکری که به نظرش ( منظور رئیس سیا) رسید، این بود که به سیا اجازه دهد که طی یک عملیات مخفی، گفتگوهایی با تبعیدیان ضد خمینی انجام داده و با برآورد و بررسی آنها دریابد که کدامیک از آنها ممکن است بتواند نیروی مخالفی بر علیه خمینی برپا کنند” . 
شاید اگر گفته ها را در کنار اسناد مربوط به ارتباط سیا با تیم اطراف خمینی در انقلاب 57 قرار بدهیم بیشتر متوجه شویم که رضا پهلوی به عنوان  یک تبعیدی خمینی کارامدتر برای سیا بوده یا یاران دیروز خمینی در پاریس که در آنروزها (اواسط دهه 80 میلادی)  از دایره قدرت به بیرون پرتاب شده و در تبعید بودند؟. ولی طبق مدعای نویسنده این سند! اقای کیسی اصرار داشته حکومت امریکا باید کاری بکند و 11 دقیقه یک گفتگوی رسانه ای در اختیار رضا پهلوی گذاشته شود تا بگوید :
" من بازخواهم گشت ".البته در این نوشته آدرسی از این برنامه دیده نمی شود.ولی مهمتر از این در این به اصطلاح سند اصولا ما هیچ ردپایی از رابطه سازمان سیا با رضا پهلوی نمی بینیم.
آیا سیا با رضا پهلوی مستقیم تماس میگیرد که بیا چند لحظه بگو من بازمیگردم تا به ادعای ارائه دهنده نوشته مذکور  آنهم بعد از بیش از یک ربع قرن " نگارنده امیدوارباشد که ایشان روزی به بیان حقایق بپردازند و تلاش برای شاه شدن! با توسل به قدرتهای خارجی را ترک گویند."
از این مورد خواهم گذشت و مطالعه و تفحص و اندیشه در مورد نوشته مزبور را که بی شباهت به اسناد حسین شریعتمداری در مورد وابستگی خاتمی و موسوی به عربستان سعودی نیست و به نوعی متن،دلالت بر همدردی با خمینی و توطئه های جهانی علیه حکومتش دارد ( تا افشای دو سه صفحه صورتجلسه سیاسی در آمریکا) ، به خواننده واگذار خواهم کرد.
ولی آنچه میتوان برداشت کرد اینست که سعی میشود دو چیز در این نوشته ها برجسته نمایش داده شود: یکی اینکه رضا پهلوی تنها و تنها فعالیت سیاسی میکند تا سلطنت (آنهم نه از نوع پارلمانی که بلکه فردی) را به ایران بازگرداند و برای قوی تر کردن این تخریب یک ارتباط به سازمانی جاسوسی هم بصورت مکمل آورده میشود.
آیا این نوع نوشته و نگاه،که بدون دلیل و سند بخواهند با یک برنامه کاملا خاص و هدفدار و با کلیدواژه های خاصی مثل سازمانهای جاسوسی بیگانه و یا مثل سلطنت فردی،رضا پهلوی و فعالیتهایش را هدف قرار دهند محدود به سلیقه یا کینه یا نگاه خاص یک فرد حقیقی است یا یک جریان سیاسی هدفمند؟باز سری میزنیم به برخی نوشته های ضد رضا پهلوی در فضای رسانه ای.قبلا یک نویسنده که به عبارتی دشمنی ژنتیکی با پهلوی ها دارد از کنایه آرزوهای محمد علی شاهی  درباره افکار و اعمال رضاپهلوی استفاده کرده بود و وی را متهم کرده بود که میخواهد سلطنت فردی را با روشهای محمد علی شاهی یعنی به توپ بستن مجلس (منظور لابد همین مجلس شورای اسلامی فعلی ) احیا کند. ( باز تاکید بر سلطنت فردی است و نه حتی پادشاهی مشروطه،بدون اینکه هیچ ردپایی یا کوچکترین شواهدی از وجود چنین نگاهی یا حتی مشابه آن در اعمال و رفتار و گفتار رضا پهلوی نمایان ببینیم یا حتی بتوان حدس زد).
مسلم شاید بتوان این را گفت که احتمالا در بدبینانه ترین حالت و با انتقاد وسواسی ،  در کنه ذهن ایشان احیای جایگاه پادشاهی بصورت مشروطه مدرن جایی داشته باشد . ( برخلاف تاکید ایشان در مورد ضرورت رفراندوم یا انتخابات آزاد برای گذار از این حکومت به حکومت آینده ایران ) و در این حالت میتوان گفت مثلا مخالفین ایدئولوژیک نظام پادشاهی برای ایجاد یک فضای شبهه توام با هشیاری هم اندیشان خودشان،این گمانه زنی را زنده نگاه میدارند.به عبارتی اگر کسی مدعی شود رضا پهلوی به دنبال ایجاد یک پادشاهی پارلمانی است ، نمی توان این ادعا را صرفا تخریب شخصیت نامید چون نظام پادشاهی پارلمانی منطبق بر آنچیزی است که در مدرن ترین دموکراسی های جهان کاربرد دارد و اگر کسی چنین بخواهد، نگاه جامعه به وی منفی نیست بلکه ممکن است بخشی از جامعه یا جمهوری خواهان همراه چنین تفکری نشود.ولی وقتی هدف تخریب صرف باشد اصرار به عبارت " سلطنت فردی یا دیکتاتوری سلطنتی " کلید رمزی دیگر است.
حال بعد از تعبیر " آرزوهای محمد علی شاهی " که توسط شخصی آورده شد که از طرفداران مهدی کروبی در زمان انتخابات در خارج کشور بوده ناگهان (به فاصله یک هفته از انتشار نوشته موسوم به ارتباط رضا پهلوی با سیا)، شخصی دیگر که اتفاقا او هم مشاور اول جناب کروبی در داخل کشور برای سالهای متمادی بوده است از همان واژه بهره میبرد و در نوشته ای از عنوان " سلطنت نه حکومت محمد علی شاهی آری " استفاده میکند.شباهتی بسیار خودجوش ! در بهره بردن از یک کلید واژه.( دقت شود تیتر تاکید میکند به حکومت محمد علی شاهی که بر نویسنده مسجل شده است .از کجا؟ نمیدانم !)
نویسنده در نوشته اشاره میکند به فعالیتها و سفرهای اخیر رضا پهلوی در اروپا و درکنارش از سفرهای اصلاح طلبان( یعنی دوستان نزدیک نویسنده تا سه سال قبل) هم بهره میبرد تا چنین بگوید که اگر برخی میخواهند حکومت مطلقه خامنه ای را دوام و بقا بخشند رضا پهلوی هم میخواهد از حاصل این فعالیتهای سیاسی،حکومت سلطنت فردی را ( لابد طبق تیتر نوشته از نوع محمد علی شاهی ) احیا کند.خب این هم رندی محسوب می شود یا بی اخلاقی که بماند.خواننده بی طرف فارغ از مرده بادها و زنده بادهای سیاسی لابد به فکر فرو میرود اسناد و مدارک این اتهام کجاست؟آیا از گفته های خاصی از جانب رضا پهلوی استنتاج شده؟ آیا مدارکی وجود دارد مبنی بر اینکه رضا پهلوی در این ملاقاتهای سیاسی به دنبال حمایت ضمنی خارجی ها برای احیای یک سلطنت فردی آنهم منطبق بر نوع محمد علی شاهی بوده است؟و باز ناظر بی طرف از خود میپرسد نویسنده مقاله مزبور بر چه اساسی این مدعا را مطرح کرده است؟باید برای این مهم ابتدا بدانیم نویسنده مزبور خود کیست؟
ایشان سردبیر یک روزنامه اصلاح طلب بوده که تا سال 88،توانسته از زیر تیغ جلادان مطبوعات در تمام این سالها در امان بماند و به انتشار روزنامه اش ادامه دهد.جزء گروهی از اصلاح طلبان که با هم باز هم بصورت خودجوش،بعد از جریانات 88 به خارج از ایران آمدند و باز جزء گروهی که وقتی قرار میشد مورد نقد نیروهای سیاسی بخاطر بیش از 30 سال همکاری با حکومت اسلامی قرار بگیرند توسط برخی فعالین اپوزیسیون از جمله خود شخص رضا پهلوی ، مورد صیانت قرار میگرفتند که امروز موقع " اتحاد " است نه تصفیه حسابهای دیروز!
ولی ایشان گویی عدالت خواه تر! از رضا پهلوی است و نمی تواند با دیگران شفاف برخورد نکند.به همین خاطر دوست دارد و حق دارد در مورد کسانی که از آنها خوشش نمی آید هر چه میخواهد بگوید.بدون سند و بدون مدرک صرفا جهت تخریب!باور من این بوده که اگر چه ایشان در زیر سایه حکومت اسلامی،همکار حسین شریعتمداری و در همان جایگاه ولی در روزنامه ای دیگر اشتغال داشته ، اما نیک میداند برخلاف روش سردبیر کیهان تهران ،باید جهت قضاوت،نظر دادن و یا نقد درباره دیگران بر اساس اخلاق ، انصاف و مهمتر ادله و شواهد لازم اظهار نظر بفرماید ولی کم کم به این نتیجه میرسم که " دود از کنده برمیخیزد ". ایشان قبلا هم بجای اینکه به شفاف سازی و توضیح درباره همکاری خودش با نظامی جائر و جابر که در تاریخ ایران از نظر ابعاد جنایت کمیاب بوده بپردازد به تخریب رضا پهلوی و مقایسه ایشان با مجتبی خامنه ای مبادرت ورزیده بود که توسط برخی سوتفاهمی حاصل از عمق عدالت طلبی و دموکراسی خواهی ایشان تعبیر شد ولی ماجرا چیز دیگری است...
بطور حتم با یک بازنگری منصفانه از کارنامه حضور " اصلاح طلبان تازه به غرب سفر کرده " نیک در می یابیم که برخی اینان نقشی پررنگ در ایجاد شکاف و انشقاق و تشکیک میان نیروهای اپوزیسیون واقعی داشته اند.نقش امثال آقایان کدیور یا مهاجرانی در جنبش سبز و شکاف که میان فعالین جنبش سبز در خارج کشور ایجاد کردند از یاد نبرده ایم.هرگز نمی توانیم ادعا کنیم که اینها فرستاده هستند چون باید بپذیریم و احترام بگذاریم به این واقعیت که برخی از اصلاح طلبان دغدغه حفظ تمامیت نظام اسلامی را از خود رهبر فعلی نظام و اطرافیانش در درون ذهن و باور خود بیشتر همراه دارند وبعبارتی دشمنی و مشکل اینان با آقای خامنه ای ( که در تمام مقالات ایشان را نشانه میروند) اینست که رهبر فعلی نظام در جهت خلاف آرمانهای نظام جمهوری اسلامی گام برداشته و این نظام را در آستانه سقوط قرار داده است! این حق اینان است و نیز یادآوری این مورد نیز لازم است که هر کسی با هر اندیشه ای میتواند در جهت افکار سیاسی یا حتی امیال شخصی و گروهی و منافع خود گام بردارد و این جزئی از حقیقت صحنه سیاسی است.
بدون تردید، همانگونه که امثال بابک داد و بسیارانی دیگر را به عنوان نمادهایی از اصلاح طلبان تغییر یافته که پایبند به اصول دموکراسی و با دغدغه اتحاد فراگیر نیروهای متکثر اپوزیسیون می باشند شناخته ایم و بدان ایمان داریم در کنار ایشان نباید فراموش کنیم که خروج تعداد کثیری از همکاران و هم گامان نظام اسلامی به خارج از کشور همواره از دید برخی تحلیلگران سیاسی اپوزیسیون با نگاه تردید و بدبینی همراه بوده است.و نیز باید پایبند به این پرنسیب باشیم که نمی توان بدون احراز مدارک لازم و وجود اسناد و شواهد قانع کننده ، به هر شخصی (چه اصلاح طلب یا هر باور سیاسی دیگری ) انگ دشمنی با اپوزیسیون یا نفوذی بودن یا مانند اینها را زد.به عبارتی دیگر ما احترام میگذاریم به فعالیتهای این عزیزان جهت شکل گرفتن نظامی که در آینده آن شاید نقشی داشته باشند مانند جمهوری اسلامی رحمانی ،ولی باید و شاید که به مسائلی مانند آنچه در بالا به عنوان مثال های محدود مطرح شد به دیده فاکتهایی قابل تحلیل و تردید نگریست.
باید این حقیقت را بدانیم که این نوع جریانات نه تنها در کنار رضا پهلوی،که همراه هر شخص یا جریانی از اپوزیسیون که بدنبال انحلال تمامیت نظام اسلامی و برپایی یک انتخابات ازاد باشد خواهد بود.این طبیعت تقابل اپوزیسیون با نظام اسلامی و البته تعامل نظام اسلامی با همراهان و دوستان " به ظاهر اپوزیسیون شده آن " می باشد.
مسئله ای که مهم است اینکه بدانیم رضا پهلوی در سطح تمامیت اپوزیسیون متکثر ، محل تمرکز خاص نیست.این جریانات را ما در کنار بسیارانی دیگر در برهه های زمانی مختلف که فعالیت اینها بر ضد نظام اسلامی پررنگ شده بود دیده ایم.یادمان باشد در مورد شاپور بختیار چه برچسب ها و تهمت ها که نگفتند و نزدند و وقتی هیچکدام کارآمد نبود وی را در زمان قدرتمداری همین اصلاح طلبان و یارانشان سلاخی کردند.در مورد شخصیت های دیگر هم مانند جناب مدنی چنین بوده است.حتی به یاد دارم در زمانی که جناب نوری علا شبکه سکولارهای سبز را بنا نهاد برخی از همین افراد چنان هجمه و تخریبی بر علیه او راه انداختند که محل تامل بود.امروز هم نوبت رضا پهلوی است چون ایشان وارد صحنه شده و فردا هم اگر دیگری وارد شود داستان همین خواهد بود.
قدر مسلم رضا پهلوی محل نقد است.این اقتضای کار سیاسی می باشد.نقد یعنی بیان مشکلات بر اساس شواهد و مدارک و قرائن.شورای ملی را هم میتوان نقد کرد چه بسا بسیارانی این مهم را انجام دادند.حتی میتوان نفی کرد.باز هم این حق افراد است که محترم است.میتوان از رضا پهلوی خوشمان نیاید.با وی تداخل افکار سیاسی داشته باشیم.با او تضارب آرای سیاسی داشته باشیم.حتی فراتر از این میتوان وی را در کنه ذهن خودمان منطبق بر احساس درونی خویش، به عدم صداقت متهم کنیم.میتوان از وی بخاطر اینکه وارث پادشاهی 2500 ساله ایران است و ما آن را در تعارض با ایدئولوژی سیاسی خویش می بینیم هراس داشته باشیم.می توانیم بخاطر کینه با پدرش ،وی را نادیده انگاریم و میتوان ..... ولی نمی توان و حق نداریم شخصی را تخریب کنیم و به او انگ ها و برچسب هایی روا بداریم که نه در گفته هایش نمودی دارد و نه در کرده هایش نمادی .مگر اینکه ریگی به کفش داشته باشیم.
در مقابل رضا پهلوی هم به عنوان یک فعال سیاسی،در کنار تمام نقدهای منطقی ،باید بداند که امروز با محمد علی شاه مقایسه میشود،فردا ارتباطش با سیا فاش میشود،دیگر روزی با مجتبی خامنه ای قیاس میگردد،دیروز میخواسته مجلس را به توپ ببندد،و بزودی شواهد و قرائنی پیدا میشود که با MI6  و موساد در ارتباط بوده است.این حجم تخریب و برچسب زدن شاید  نشان بدهد او شفاف و برپایه پرنسیب هایی تعریف شده گام برداشته،اگرچه قطعا و حتما اشتباه در املای نوشته شده وجود دارد.این اقتضای کار سیاسی است و این چیزی است که مردم ایران باید با هشیاری دنبال کنند.
هم رضا پهلوی موظف است به نقدها توجه کند و اشتباهاتش را بپذیرد و مهمتر در جهت تنویر افکار عمومی جامعه  و شفاف سازی شبهات موجود در مسیر سیاسی مبادرت ورزد و هم مهمتر اینکه نیروهای سیاسی اپوزیسیون حقیقی،که حسن نیت را در کار سیاسی پیشه کرده اند باید به نقد و حلاجی تمام اشکالات موجود پرداخته و زمینه را برای هر چه بیشتر نزدیک شدن تمام طیف های اپوزیسیون مهیا نمایند و اگر هم اصولا همدلی یا هم اندیشی با دیگری ندارند به تخریب و یاوه سرایی جهت به زیر کشیدن و ایجاد تشکیک درمورد دیگر فعالین سیاسی تلاش نکنند و ضمن اینکه باید سعی کنند خودشان به تعریف مواضع شفاف سیاسی خود و تبیین فعالیتهای خود در جهت کارایی بیشتر اپوزیسیون اهتمام کنند. چون شخصی میتواند مدعی شود بخاطر حسن نیت و دلسوزی در برابر دیگر اجزای اپوزیسیون وسواس نقادانه نشان میدهد که ابتدا شخصیت و هویت عملگرای سیاسی خودش را به نمایش شفاف بگذارد.و مهمتر همه ما منتظر ارائه راهکاری سازنده اینان هستیم که هیچ چیز نه تا کنون از سوی اینان دیده ایم و نه شنیده ام در راه پیشروی آرمانهای اپوزیسیون دموکرات.وگرنه هر کسی از دل نظام حاکم هم میتواند خودش را اپوزیسیون معرفی کرده به نقد تند و آمیخته با تخریب اپوزیسیون در صحنه بپردازد ولی کنه هدفش پنهان بماند.
 مهمتر از همه اینها این جامعه و مردم هستند که باید تمام این مسائل را زیر ذره بین نگاه خویش تجزیه و تحلیل نمایند تا سره از ناسره تمیز داده شود و این مهمترین رسالت جامعه در تعامل یا اپوزیسیون و تقابل با کسانی هست که به هر دلیل گروهی یا سیاسی مترصد ایجاد شکاف در صفوف اپوزیسیون می باشند.هرگز نباید فراموش کنیم در همین اطراف اتمسفر اپوزیسیون،بسیارانی مترصد نشسته اند تا فعالین سیاسی کارا و دارای پایگاه اجتماعی را تخریب کنند و از یکپارچگی اپوزیسیون ممانعت ورزند.
کوشان م



جوانگرایی در اپوزیسیون،از ضرورت تا واقعیت

مبنای این نوشته توجه به این اصل است که مراد از اپوزیسیون یعنی اپوزانی که در برابر تمام پوزیسیون نظام اسلامی قرار میگیرد.طبعا بسیارانی عمدا یا سهوا ،اصلاح طلبان ( یا به عبارتی اپوزیسیون دولت اصولگرایان از هر نوع آن) را جزئی از اپوزیسیون حساب میکنند.این بازی که به باور من برنامه ریزی شده بر دوش مشارکت مردمی در خرداد 76 کلید خورد با اهداف خاص سیاسی صورت پذیرفت.

اول اینکه به جامعه این مفهوم نوین را القا کنند که در برابر هیئت حاکمه نظام اسلامی، از درون همین حکومت ، اشخاص و گروههایی هستند که خواهان پیاده کردن خواستهای برحق دموکراسی خواهانه مردم ایران می باشند و به این ترتیب به مردم بگویند نیازی به اپوزیسیون حقیقی برای برآوردن خواستهای سیاسی اجتماعی خود نداشته و از آن روی برگردانند و دلخوش به گروهی از بدنه حاکمیت اسلامی شوند.و این بهترین حربه برای بیمه کردن تمامیت نظام اسلامی تا به امروز بوده است.طبعا شایان ذکر است بسیارانی از افراد،که به این طرح با خوشبینی توام با حسن نیت دل بسته بودند به محض دانستن حقیقت اصلاح ناپذیر بودن این نظام، راه خود را جدا کردند و امروز میتوان به آنها عنوان اپوزیسیون نظام اسلامی داد.( البته بخشیدن این عنوان به برخی افراد باید با نهایت دقت صورت بپذیرد.).
ولی هدف دوم پروژه اصلاحات چند سال بعد از خرداد 76 نمایان شد.وقتی که با خارج شدن افرادی با نام اصلاح طلبان نومید از اصلاحات به بیرون از ایران،برنامه انشقاق و تفرقه میان اپوزیسیون رقم خورد.این کار با استفاده از ابزار مختلف از مالی تا ایدئولوژیک میان طیف های مختلف اپوزیسیون حقیقی، شکل عملی به خود گرفت.فراموش نکنیم مبانی ایدئولوژیک متکثر در جامعه سیاسی ایران،استعدادی بالقوه برای عدم موفقیت این گروه در مسیر سیاسی شان بوده است و همین پاشنه آشیل اپوزیسیونی شد که امروز ناکارآمد به نظر میرسد.
از منظری دیگر،اگر با دید واقع بینانه ای به صحنه اپوزیسیون امروز ایران  بنگریم با یک هویت واحد مواجه نمی شویم بلکه سلولهای منفرد اپوزان را می یابیم که هر کدام مانند فعالیت بیولوژیک یک مجموعه  سلولی زنده،برای خودشان یک واحد سیاسی را تشکیل داده اند و سیستم ایمنی این کلونی های سلولی، که همانا ایدئولوژی سیاسی اینان باشد،به هیچ روی اجازه پیوند با دیگر مجموعه های سلولی اپوزیسیون را نخواهد داد و به عبارتی " پیوند اپوزیسیونی " را پس میزنند.این حقیقتی است که به کرات و مرات در این33 سال ازمون شده و فاکتی را در برابر ما قرار میدهد که ندایش این است که آزموده را آزمودن خطاست.اگرچه واقعیتی تلخ و گزنده است ولی باید پذیرفت و با حلوا گفتن دهانی شیرین نمی شود.
باید اشاره شود که منظور از اپوزیسیون سنتی یا قدیمی مسلما نه مردم ایران یا فعالین سیاسی عادی که سن و سالی بالا دارند و به امید رسیدن به مطلوب اجتماعی- سیاسی خود بر سبیل مبارزه ( در هر اندازه متناسب با توان و امکانات اینان) در لابیرنت های سیاسی ایران گام مینهند که بلکه مراد مدعیان الیت سیاسی بودن و کسانی که خود را سپهسالاران جریان سیاسی متبوع خود می دانند که مدعی آن بوده و مدام زیر علم آن سینه میزنند و بقیه را هم دعوت میکنند تنها در این هیئت است که حلوای نذری خیرات میشود و بقیه صداقت ندارند جز ما و هم اندیشان ما.
در واقع اپوزیسیون قدیمی همان اشخاص یا گروههای نمادین قدیمی و سیاسی را شامل میگردد و نه آن اجزای مردمی را که نسل های نوین را شامل میگردد و طبعا این گروه ناراضی های سیاسی و اپوزیسیون بالقوه حقیقی و البته کم ادعا را در بر میگیرد که اگرچه ممکن است تعلق سیاسی ایدئولوژیک خاص داشته باشند ولی به این باور خود غل و زنجیر نشده اند.
پس راه دیگر پیش روی اپوزیسیون بالقوه حکومت اسلامی که نماد و نمودی باشکوه از آن را در جنبش سبز هم دیدیم(اگر چه قدر مسلم بخشی از آن اصلاح طلب هم بود ولی به باور من اصلاح طلبان بخش کوچکی از آن بودند بر خلاف مدعای اینان که جنبش را ملک لایشاع خود میدانستند!) و در کوچه و خیابانهای سیاسی فضای مجازی هم میتوان نمایش دیگری از بزرگی آنها را مشاهده کرد،این است که  "این اپوزیسیون به جوانگرایی در درون خود دست بزند ".
قطعا آن بزرگترها یا سلولهای قدیمی ،ثابت کرده اند قصد کنار رفتن و باز گزاردن راه برای نسل نوین را ندارند و شیفته مبارزه خویش گشته اند (چون لابد برخی از ایشان،غره به شاهکار 57 خود هستند!).پس ناگزیر است نسل نوین فعالین سیاسی به بازآرایی خود برای تبدیل شدن از یک هویت بالقوه به هویتی بالفعل دست بزند.آنچه تجربه نشان میدهد اینکه این گروه موسوم به نسل نوین اپوزان ،حضوری مقتدر و آگاه در صحنه سیاسی دارد.نمادهای باشکوهی از اینان را از دوره جنبش دانشجویی 78 تا جنبش 88 دیده ایم که خود را ثابت کرده اند که از نام بردن به دلیل کثرت این عزیزان پرهیز میکنم ولی همگان شاهد و ناظر سرافرازی این جوانان بوده اند.
 اینکه ذکر میشود جوانان مراد همان نسل نو می باشد وگرنه در این بین میتوان جوانان 50 ساله یا حتی بیشتر را هم گاها دید.منظور نسلی نو از فعالین سیاسی آزادیخواه میباشد که بر خلاف نسل قدیم موسوم به پنجاه و هفتی ها،در بند خط کشی های ایدئولوژیک اسیر نیستند.شاهد این مدعا را شخصا در فضاهای گروهی تجربه میکنم جایی که در گروههای مجازی تنوعی حیرت آور از افکار سیاسی مختلف،از جمهوری خواه تا مشروطه خواه و از مثلا مصدق دوست تا شاه دوست و از چپ سوسیالیست تا راست لیبرالیست ،چنان در کنار هم در جهت یک فعالیت سیاسی خاص،همکاری،همدلی و همگامی دارند که اصلا فراموش میکنند که فاصله ایدئولوژیک بزرگی میان آنها هست.(البته باز منظورم همدوشی و همراهی کسانی است که در برابر تمامیت این نظام اسلامی قرار گرفته اند و هدفشان هم اتفاقا همین کلیت است نه ضدیت بر بخشی خاصی از آن).
ولی این کارگروههای سیاسی کوچک اگر چه دورنمایی امید بخش را نشان میدهد( که انگیزه نوشتن این سطور بوده است) و هرچند این همدلی و گذشت سیاسی شرط لازم برای شکل گیری نسل نوین اپوزیسیونی کارا و موثر میباشد ولی هرگز شرط کافی نیست و از این جهت اشاره کردم که نیاز به سازماندهی و آرایش سیاسی گسترده دارند.ولی موانع تحقق این مهم چیست؟
دو عامل مهم به نظر میرسد.یکی ترفندها و بگیر ببندهای نظام اسلامی و دیگری که مهمتر است همان اپوزیسیون سنتی مورد اشاره است که بزرگی نمی کند کمی صندلی های خودنمایی سیاسی را برای نسل جوان خالی کند و خودش صرفا نقش ناظر راهنما ( بر اساس تجربه هایش ) را داشته باشد.
یکی از مهمترین فاکتورها در عصر ارتباطات،که میتواند مجال رخنمون به نسل نوین بدهد مسلم رسانه ها هستند.در رسانه های نوشتاری که با فضای مجازی مواجه هستیم، همگان اجازه عرضه خود را به عرصه سیاسی اجتماعی دارند،نیک میبینیم جوانان فعالیت گسترده دارند و اتفاقا به مرور زمان از شکل گیری فضای مجازی،نسل نوین پویندگان سیاسی،توان تحمیل نظرات خود را به سنتی ها داشته و به عبارتی وجاهت بیشتری میان مخاطبین عرصه سیاست ورزی ایران را یافته است .
ولی رسانه های دیداری و شنیداری که برد اجتماعی بسیار گسترده تری دارند ، به علت اینکه توسط همان قدیمی ها برپا و به عبارتی البته تصرف شده اند به عرصه ای برای معرفی دیدگاههای نسل جدید بدل نگشته اند که در عین حال بر عکس، جولانگاه چلنج های سیاسی قدیمی و نخ نما، و میدانگاه زورازمایی گروههای مختلف را شکل داده اند و به جای اینکه کمک به پروسه یکپارچگی سیاسی نمایند مانعی بزرگ هستند در این راه و عاملی در مخدوش کردن ذهن مردم و مایوس کردن اینها از حضور یک اپوزیسیون واحد و شکیل.(منظور از اپوزیسیون واحد نه یک شاکله همفکر و همانند سیاسی که مراد گروهی واحد متشکل از اجزایی با ایدئولوژیهای سیاسی مختلف ولی با نگاهی به یک هدف و همگام بسوی یک ارمان ملی یعنی رسیدن به نقطه ای که تجلی گاه عرضه ازاد مانیفستهای سیاسی و حاکمیت صندوق رای برای احترام به خواست مردم باشد).البته مسلم این خروجی رسانه های مزبور و برایند مثبت و منفی های آن است و نمی توان منکر فعالیتهای سازنده افراد آگاه و صادق و نیز نقش اطلاع رسانی نسبی اینها شد.
ما با دو نوع رسانه دیداری شنیداری سیاسی مواجه هستیم.یکی رسانه های سیاسی یا به اصطلاح خبری وابسته به دول غربی مانند بی بی سی و صدای امریکا و دیگری رسانه های سیاسی مستقل که اکثرا در لوس انجلس هستند. به تازگی اگر به رسانه هایی مانند بی بی سی و صدای امریکا بویژه اولی، دقت کنید مواجه می شوید با حضور جوانانی با عنوان کارشناس،روزنامه نگار،فعال سیاسی و ... که اتفاقا اگر چه نامی آشنا در عرصه های مزبور ندارند ولی یک ویژگی مشترک آنها را به هم وصل میکند.و ان هم اصلاح طلب بودن اکثریت این نامهای ناآشنا و دفاع پررنگ اینها از جریان اصلاح طلبی و نمادهای این جریان میباشد.یعنی می بینیم اینها از اقای موسوی مقیدتر به اجرای بی تنازل قانون اساسی ،از اقای خاتمی اصلاح طلب تر و حتی گاها از آقای خامنه ای دشمن تر با اسرائیل!
نزدیکی و به عبارتی سمپاتی عملی رسانه هایی مانند بی بی سی با اصلاح طلبان چیزی نیست که نیاز به ارائه ادله داشته باشد و لابد و منطقا و عقلا منطبق بر سیاستهای دول متبوع انهاست و هرگز منتظر نباشید که اینان رسانه های مزبور را ویترینی برای معرفی جوانان مبارز با تمامیت نظام اسلامی کنند.ولی پرسش اینجاست که معرفی نسلی جوان به عنوان فعال یا کارشناس سیاسی آنهم با رنگ بوی تند اصلاح طلبی نشانه چیست؟آیا نشان این نیست که تئوریسین های اصلاح طلب به لزوم تحقق این ضرورت و واقعیت پی برده اند که باید برای ایجاد یک جبهه سیاسی قوی و جذب افکار عمومی طبقات مختلف اجتماعی، نسل جوان را به عنوان بخشی از ویترین نمایش سیاسی خود اضافه و تقویت کنند و البته با توجه به وجود لابی بسیار قوی اصلاح طلبان در رسانه های مزبور
 ( بویژه در سالهای اخیر) به این مهم جامه عمل پوشانده اند.اگرچه باید گفت قطع یقین میان فعالین سیاسی غیرسنتی، اصلاح طلبی جایگاه دارد ولی تجربه حضور شخصی من در فضاهای سیاسی- دانشگاهی ایران گواه نوعی دیگر از بالانس میان دو گروه اصلاح طلب و انحلال طلب میان نسل جوان است که مغایرت دارد با آنچه از رسانه ای مانند بی بی سی نمایش داده میشود.
ولی در مقابل رسانه های سیاسی لس انجلسی که توسط همان گروه سنتی پایه گذاری و اداره میشوند هرگز مجالی  برای حضور و به عبارتی برکشیدن نسل نوین و کارامد از فعالین سیاسی اپوزیسیون انحلال طلب نمی دهند و به واقع چنان درگیر جنگ های سیاسی از نوع حیدری نعمتی گشته اند که بدل به عرصه ای طنزآلود و البته گاها منزجر کننده میشوند و مدیران این شبکه ها گمان می کنند با دستور العمل از بالا و یا نصیحت های مشفقانه و گاها تند و تیز،تغییری در وضعیت موجود ایجاد میشود غافل از اینکه هویت های جامد و اندیشه ها ی دگم مستعد تغییر نبوده و به عبارتی بایدجایگاهها رفرش شوند در جایی که امیدی به تغییر عملکردها نیست.
سبک این رسانه ها ( اکثرا و نه مطلقا) اجراهای منبروار و حضور هر روزه یک شخصیت محترم ولی " قدیمی " و تکرار و تکرار اندیشه های مشخص و بسته بندی شده با چارچوبهای ذهنی آنهاست.و در این میان بجز مواردی استثنایی نمی توان چهره های جدید را دید و شنید.
البته نمی توان تمام گناه را گردن این رسانه ها انداخت که برد اجتماعی خود این رسانه ها هم محدود هست و خود این رسانه ها کم کم و مع الاسف بدل به عرصه حضور همین افراد شده و به عبارتی بصورت مکمل یک واحد ساختاری را نمایندگی میکنند و ظاهرا دست اندرکاران این رسانه ها قصد تجدید نظر در رویه خود ورای ادعاهایشان ندارند.و نسل جدید اپوزیسیون هم هرگز نتوانسته با حضوری پررنگ خودش را تحمیل کند.این نسل با تمام دانایی ها و توانایی های خود هنوز گوشه چشمی به قدیمی تر ها دارد (گرچه به نومیدی تدریجی بدل گشته است) و همین اعتماد به نفس لازم و حس ضرورت گذار از این لایه سنتی را از نسل جدید سلب کرده است.
بدون شک اپوزیسیون نظام اسلامی باید به یک بازنگری تمام قد به کارنامه،کاشته ها و برداشت های سیاسی اش در این 33 سال اهتمام ورزد و لزوم تغییر نسل و واگذاری جایگاهها و پایگاههای سیاسی به نسلی دیگر را باور کند.این نه یک نظر شخصی،بلکه نمره ای است که در بخش معدل کل کارنامه این اپوزیسیون درج شده است.اگر نسل قدیم نخواهد این ضرورت را بپذیرد و گردن نهد و اگر نسل نوین نتواند خود را تحمیل و مجموعه را وادار به تمکین به واقعیت کند بدون تردید آینده مطلوبی در انتظار فعالین سیاسی بویژه طیف لیبرال دموکرات و سکولار نخواهد بود و هرگز آرمانهای اجتماعی و اهداف سیاسی خود را متبلور نخواهند دید.
و انچه میتوان از مشاهدات و تجربیات چندساله برآورد کرد، قدیمی تر ها نه کنار میروند و نه توان تغییر پذیری دارند( و این نکته مهمی است که نمی توان ازاینان انتظار داشت جز این که هستند عمل کنند ) و این نسل جوان است که باید با تکیه بر همین ابزارهای محدود و با وجود تمام تنگاها و بی مهری ها و بی عدالتی های موجود،دست بر زانوی خود بگذارد و برخیزد برای ایجاد یک هویت سیاسی پویا و گویای اپوزیسیون کلیت و تمامیت نظام اسلامی و این نیاز به حرکت و انگیزه و اعتماد به نفس دارد تا نگاهش را از دیگران به عنوان تکیه گاه ( و نه البته راهنما) بردارد و به این لکنت در حرکت سیاسی خودش پایان دهد.

کوشان .م