Thursday, December 3, 2009

جبهه مصدقی و پادشاهی: تعامل یا تقابل



آنچه در اين روزها در بين كارشناسان سياسي و طرفداران احزاب و گروههاي سياسي اپوزیسیون رخ مي دهد ادامه نزاعي سياسي است كه بعد از سال 32 در بين ايرانيان همواره در جريان بوده است.نزاعي كه در همه اين سالها ادامه دارد ولي نمي توان براي آن راه حلي متصور شد و به قضاوتش نشست چنانچه تاكنون چنين بوده است پس بهتر است به تاريخ سپرده شود.نمي توان اين مسئله را ناديده گرفت كه اين دو گروه با شعار به درك متقابلي براي يك آشتي ملي نخواهند رسيد.اينجا نگران كننده است كه با اين پديده چگونه روبرو شويم؟آيا راه حلي براي آن تصور مي شود يا لزومي ندارد و مي توان از كنار آن گذشت و قضاوت آن را به تاريخ سپرد مانند ديگر رخدادهاي تاريخي.آنچه امروز حائز اهميت است فرداي دموكرات ايران و گذار به دموكراسي از طريق رفراندوم سراسري پس از سقوط اين رژيم است و اين مهم به اين ضمانت نياز دارد تا ما همه بغض هاي گذشته خود را كنار گذاشته و با خردي آميخته با گذشت به اتحادي براي پيش رفتن به سوي هدف برسيم.
ولي آنچه كه امروز روح و روان گروهي از طرفداران نظام پادشاهي و بخصوص دوستداران پهلوي ها را ريش مي كند اظهارنظرهاي مشكوك الحال هاي موجود دربرخي رسانه ها است كه هر چه سعي كردم از نوشتن در اين خصوص خودداري كنم به واقع كاسه صبرم لبريز شد.اينكه گروهي به خاطر طرفداري از مصدق,دل خوشي از خاندان پهلوي نداشته باشند و چشم بر خدمات ايرانساز آن پدر و پسر ايرانپرست ببندند هرچند نشان از بي صفتي و ناسپاسي انسانها دارد كه چندان در ميان ايرانيان كمياب نيس
ت ولي قابل درك و پذيرفتن است,ولي اينكه گروهي ولو اندك با لجن پراكني,دروغ و وقاحت قصد تخطئه,توهين و تهمت به اين پادشاهان و طرفداران آن تفكر سياسي كه تعداد بيشماري از ايرانيان را شامل مي گردد قابل بخشش و سكوت نيست.
در تمام اين سالهايي كه مشغول بالابردن آگاهي هاي سياسي خود و مطالعه در مورد تاريخ اي
ران بوده و با افراد با تفكرات مختلف سياسي گفتگو داشته ام هرگز به خاطر ندارم طرفداران پادشاهي كه هيچ حتي دوستداران پهلوي اينگونه توهينها و لجن پراكني را نسبت به مصدق كه هيچ حتي جبهه ملي كه ردپاي خيانت آنها در تاريخ معاصر پررنگ و ثابت شده و بر هر سياسي داني واضح و مبرهن است نثار كند.و اگر هم سخني به تندي به پير احمد آباد رانده باشند در پاسخ به هتاكي هاي ياران جبهه ملي و براي دفاع از خود بوده است.چگونه است كه گروهي تحت عنوان ملي يا مصدقي در كمال وقاحت آميخته با بي ادبي , از روي عقده چنان با بي نزاكتي به طرفداران پهلوي يعني گروهي ديگر از ايرانيان توهين كرده و مي تازند و انتظار پاسخ هم نداشته و آن را برنمي تابند.كساني كه ادعاي افتخار به تاريخ ايران را در برنامه هاي بي مقدار خود دارند و نيز خود را مظهر دموكراسي و عدالت دانسته و استبداد شاهنشاهي را زير سوال مي برند چگونه با بی عدالتي و كينه هاي گروهي و شخصي كه ناشي از قدرت طلبي مي باشد با چنان ادبياتي هتاكانه 2500 سال شاهنشاهي ايران كه افتخار تاريخي اين ملك مي باشد به سخره گرفته و آن را استبدادي و مايه مذلت ايراني دانسته و طرفداران پادشاهي پارلماني و بالطبع پهلوي ها را خطاب قرار مي دهند.كه نشان از بيگانه بودن و دشمني آنها با 2500 سال تاريخ ايران است همانگونه كه اربابان تازي زده آنها در ايران به آن مي نگرند.
مسئله
اينجاست كه ما طرفداران پادشاهي كه در جاي جاي افكار سياسي خود اعتقاد به رفراندوم آزاد براي گذار به دموكراسي نمود دارد با اين نوع برخورد به اصطلاح مصدقي ها(بخوانيد مامورين نظام اسلامي)بايد در مقام پاسخ و تقابل برآييم يا تسامح و تساهل, و در صورت تساهل اين جاده يكطرفه را تا كجا بايد ادامه داد و آيا نبايد ما هم در دفاع از خود در مقام مقابله و پاسخ بر آييم.چگونه مليوني كه سند خيانت آنها از زمان طرد شاپور بختيار و از دست رفتن آن فرصت تاريخي كه هميشه بايد در حسرت آن بسوزيم تا دست بوسي رهبران جبهه ملي در خدمت ساحر لوشاتو و رفتن زير اباي آخوند و قباي استعمار تا به همين امروز كه اعضاي با شرف جبهه ملي و دوستداران جوان آن يكي پس از ديگري كه بوهاي نامطبوع به مشامشان مي رسد عطاي جبهه را به لقاي آن مي بخشند(چون بزرگي به نام كورش زعيم كه رنجنامه اي خواندني داشت) اينگونه به حقانيت كاذب خود اطمينان داشته و اينطور با توهين و هتاكي خود نسبت به طرفداران پادشاهي و پهلوي كه صبر و نيت پاك آنان در اين 30 سال به اثبات رسيده حمله ور شوندو چون زنگيان مستي كه مي خواهند پليدي خويش را در پشت مغلطه و سروصداساختن مخفي كنند تا شايد قضاوت تاريخ در مورد اعمال آنها و خيانت واضحشان جوري ديگر رقم بخورد.يعني با سروصدا و شانتاژ قصد پاك كردن خيانتهاي تاريخي خود دارند تا صورت مسئله آن كار, پاك و پنهان شود.اين تقابل بين مليون و طرفداران پادشاهي قصه اي است كه سر دراز دارد و آنچه اهميت دارد در كنار هم قرار گرفتن گروهها براي رسيدن به هدف مشترك كه همانا دموكراسي و حاکمیت ملی است مي باشد و نه لزوما تفاهم آنها.ولی گاهی در برخورد با یک پدیده های زنده ای که افکار متحجر خود را بالاتر از هر آرمان ملی می دانند سوال مطرح می گردد که چگونه باید برخورد کرد.تا چه اندازه باید و لازم است که ما همدیگر را تحمل کنیم.در برخورد با توهین ها تا کی باید سکوت کرد.وقتی که برنامه های سیاسی را مرور می کنیم تنوعی را می بینیم که ناشی از یک تنوع و طیف رنگی سیاسی می باشد.ولی گروهی در این رسانه ها مشهود است که یا جمهوری خواه هستند یا مشروطه خواه,ملی هستند یا طرفدار پهلوی و همیشه هم با کنایه و نامهربانی در مورد یکدیگر حرف می زنند و از افکار سیاسی خود دفاع می کنند ولی هرگز پا را از گلیم توهین و گذر از خط قرمز شرافت رد نمی کنند.
مشکل معدود افرادی هستند که با عقده های ناشی از بیماریهای ژنتیکی و مادرزادی خود که در چهره های به هم ریخته آنها متجلی است به رفع کردن گره های شخصیتی خود می پردازند.فردی که در تمام برنامه های کم مقدار خود ادعای تاریخ پرشکوه ایران را دارد ولی در عمل تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی ایران را سرشار از ستم ,بی عدالتی و فلاکت و حقارت برای مردم ایران می داند همان نمط و روشی را که نظام اسلامی می خواهد و خوشایند است .در تمام این سالها بحثی که در میان جامعه ایرانی مطرح بوده است تعریف روشنف
کری و نقش روشنفکران در حوادث تاریخ معاصر ایران است. اینکه امروز به نقش شبه روشنفکرانی چون شریعتی و جلال آل احمد و یا حتی امثال به آذین تا شاعران و روزنامه نگاران که اکثر افکار چپ داشته اند در شورش 57 و سقوط ایران و هبوط ایرانی با اعتراض و غضب می نگریم و از معرفی شدن اینگونه اشخاص به عنوان روشنفکر به جامعه ناخشنودیم جای تامل دارد که چگونه است کاریکاتورهای این اشخاص امروز به مردم به عنوان استاد یا روشنفکر از طریق همین رسانه های خارج کشور معرفی شده تا تراژدی جدیدی اجتماع ما را تهدید کند.
هر چند اسم بردن از افراد صحیح نمی باشد ولی در این نوشته برای روشن شدن مطلب گریزی از آن نیست.مسعودبهنود از نویسندگان زبردستی است که امروزه فعالیت سیاسی هم داشته و کارشناس سیاسی مطبوعات در بی بی سی فارسی مطرح است.و جزء افرادی است که به عنوان روشنفکر به مردم معرفی می گردد حال آنکه به قول آیدین آغداشلو در مصاحبه با تخته خاکستری ایشان و کارنامه وی هیچ نشان و علامتی از روشنفکری ندارد که بسی سوال برانگیز هم می باشد.شاید هم این صفات ناشی از کمبود و فقدان انسانهای فرهیخته و روشنفکر حقیقی یا به عبارتی قحط الرجال در جامعه امروز ایرانی
به هر شخص یا نویسنده ای اطلاق می گردد که این مایه نگرانی است.حال آنکه ما می دانیم امثال بهنود در برابر شریعتی و یا شاملو و جلال ها اصلا محلی از اعراب ندارند که در مورد خود آنها هم پرسش فراوان است چه رسد به ایشان.(هر چند در برابر زیبایی قلم وی سر خم می کنم و لی بحث من سیاسی است)
حال در شبکه های لوس آنجلسی پا از این هم فراتر گزارده می شود.به گروهی از افراد گاها لمپن و ناد
ان ,سرشار از عقده های شخصی و کمبود های عقلی و فکری به مردمی که از روی ناچاری ناشی از کمبود رسانه های قوی و ملی به آنها پناه برده اند روشنفکر,استاد,ژورنالیست بزرگ و یا تاریخدان دانا!خطاب و به مردم حقه می شود.سوال اینست که چه بهایی اینبار برای این اشتباه طنز مانند و اغراق ابلهانه که بعضا برای جلب بیننده صورت می گیرد پرداخته شود؟آیا ایران ظرفیت و فرصت پذیرش خطایی اینچنین را یک بار دیگر دارد.مگر آندفعه که آل احمد و شریعتی ها برای جامعه ما نسخه پیچیدند به کجا رسیدیم که اینبار با کاریکاتور آنها در این روزگار قحط الرجال سیاسی و الیتهای پیشروی اجتماعی که به عنوان استاد و روشنفکر معرفی می گردند به کدامین ناکجا آباد برسیم.افرادی که با نادانی هر چه تمام تر و با روخوانی چند کتاب تاریخی قرار است هدایت گر و روشنگر جامعه ما باشند ایرانی را در این شرایط بغرنج و پیچیده تاریخ معاصر قرار است به چه جهتی رهنمون سازند.آیا اینکه یک نفر که تاریخ ایران را با اشتباه فراوان به عنوان یک غرور ملی روخوانی می کند ولی تمام تاریخ ما را با توهین و تحقیرمردم ایران, لبریز از ظلم و بی عدالتی پادشاهان و مایه خجالت توصیف می کندو اصولا با آگاهی سیاسی اندک و آمیخته با عقده حتی گاهی نقش مضحک مفسر سیاسی را هم با خودخواهی آمیخته با سفاهت بازی می کند هزینه ای کمرشکن برای حداقل,مخاطبین آن رسانه به بار نخواهد آورد؟روشنفکر و استاد خطاب کردن آقایان این باور را برای آنها ایجاد کرده که اجازه دارند گروهی گسترده از مردم ایران را به اتهام دلبستگی به نظام پادشاهی یا علاقه به خاندانی خاص متهم به تحقیر و تهمت های سزاوار خود کنند.آنقدر حماقت در اینگونه نادانان باد شده فوران می کند که به خاطر دشمنی با آخرین پادشاه ایران,2500 سال تاریخ باشکوه شاهنشاهی را با همه فراز و فرودهای آن مورد توهین واقع کنند,در حالیکه با این نفی,کل تاریخ 2500 ساله را که مایه بزرگی ایران می خوانندش زیر سوال می برند!تو گویی این تاریخ جدای پادشاهان بزرگ آن دارای مفهوم و محتوی می تواند باشد!یکی از این گوینده ها که نقش افشاگری وی را در باره جعلیات دینی ستایش می کنم,چون دین را عامل عقب ماندگی و تحجر مذهبی رامایه آن انقلاب و شورش شوم می دانم در حمله وقت و بی وقت به پهلوی ها ذره ای مضایقه نمی کند و با اینکه مغالطه را عامل جهل می داند خود بزرگترین مغالطه کار رسانه ها است که به هر دروغ و تهمتی برای رد واقعیات خلاف میلش تشبث می جوید.جایی می گوید که طرفداران پادشاهی حاضرند نصف مردم ایران در زلزله ای بمیرند ولی آنها به قدرت بازگردند.در جایی دیگر گرد همایی های این گروه را نشانه می گیرد و شعارهای آنها را ابلهانه فرض کرده و آنها را چند تا انگشت شمار ساواکی و جیره خوار رژیم سابق معرفی می کند.در جای دیگری برای حمله به پادشاه دروغ ها و تهمت های ابلهانه ای را از زبان ماساژور شاه در لفافه مطرح می کند که بعد معلوم می شود که این حرفها را از خود گفته که چنین شخصی وجود خارجی ندارد.و یا بیان می دارد که فیلم شکنجه چپها را در قدیم برای شاه می بردند و او در کاخ هایش از دیدن ین فیلم ها لذت می برد که هر کس شخصیت محمد رضا شاه را ذره ای بشناسد و رفتار وی را با عاملان ترور خود به یاد بیاورد به اوج پستی در این گفتار واقف می شود.قضاوت در مورد وجدان گوینده این جملات را به خواننده این سطور می سپارم.آیا این توهین به علاقه یا اعتقاد یک گروه جز ذات دیکتاتوراز جایی دیگر منشاء می گیرد؟این گروه و جبهه قرار است پیام آور کدام دموکراسی باشند در حالی که خود عکس مصدق را بر روی میز گذاشته ولی استفاده از عکس شاهزاده را برای طرفدارانش مستحق سرزنش و حتی تحقیر می شمرند.این دموکراسی از چه نوع است که باز حرف من درست است و مابقی باطل.نقدرژیم پهلوی باارزش که مهم است ولی نه با لجن پراکنی های انساهای عقده ای که به علت بیماری از مزایایی در رژیم پیشین محروم بودند.علت این کذاب گویی آمیخته با رذالت این شخص را که تحقیق کردم از یک درجه دار ارشد بازنشسته نظامی و مافوق وی فهمیدم که وی را به علت پی بردن به بیماری ژنتیکی و عقب ماندگی و ناتوانی فیزیکی این شخص(که امروز هم از ظاهر وی قابل تشخیص است) بعد ازبر ملا شدن که وی آنرا مخفی کرده و وارد نظام شده بود از نیروهای نظامی شاهنشاهی با احترام و ارائه ادله اخراج کردند.کسی که به نظم و دیسیپلین موجود ارتش شاهنشاهی واقف باشد به راحتی دلیل عذر نظام از این برنامه ساز را در آن دوره درک می کند.و این مسئله شخصی موجب پردازش آن همه دروغ توسط این شخص و نفی همه گذشته و البته حمله بی محابا همراه توهین و تهمت به گروهی دیگر از ایرانیان فقط به خاطر نوع اندیشه آنها که بحثی جدا و حرفه ای می طلبد.فقط حرف من اینجاست اگر این گروه از به اصطلاح ملیون به مسند قدرت دست می یافتند من طرفدار پادشاهی و خاندان پهلوی در شرایط متفاوتی از امروز قرار داشتم؟آیا امثال این اشخاص با من به عنوان شهروند درجه دو به جرم جزء چند نفر ساواکی بودن رفتار نمی کنند؟آیا احتمال اینکه من از کینه این نوع دموکرات منشان!!دچار عقوبت زندان یا اعدام می شدم کم بود؟آیا اینها که امروز به دور از قدرت گروه بزرگ طرفداران پادشاهی(نمی گویم اکثریت یا اقلیت که این با رفراندوم تعیین می شود)را به عنوان چند نفر محدود جیره بگیر ساواکی و طرفدار استبداد خطاب می کنند ,در راس قدرت چه رفتاری با من از خود نشان می دادند؟اصولا فرق اینها با حکومت اسلامی در چیست,جز اینکه اینها مخالفین خود را چند نفر جیره خوار استکبار و آمریکا و اسرائیل می دانند و آنها هم مخالفین را انگشت شماری ساواکی و حقوق بگیر پهلوی!؟در تمام این مدت چند بار دیده ایم یک طرفدار پادشاهی و یا حتی خاندان پهلوی قیافه مصدق را به استهزاء بکشند یا گذشته نه چندان شفاف وی را(مانند عضویت وی در شورای استبدادی محمد علی شاه در برابر مشروطه خواهان و غیره که در بحثی طولانی و مجزا قابل طرح و تبادل نظر است)به رخ هواداران او بکشند.جز احترام به مصدق و بزرگداشت او علیرغم اختلاف فاحش با طرفداران پادشاهی و دوستداران خاندان پهلوی از شاهزاده و دوستداران خانواده شاهنشاهی چیزی دیده ایم؟که اگر سخنی بوده در مقام پاسخ به یاوه گویی های طرف مقابل مطرح شده است. تازه این افراد کار را به جایی رسانده اند که با کمال بلاهت تفسیرهای سیاسی آمیخته با سفاهت خود را با کمال اعتماد به نفس به عموم مردم منتقل می کنند که این طنز نیز در جای خود گریه دارد هرچند جامعه ایرانی در شرایطی از فقر متفکر است که قورباغه را هم تیرانداز می بیند!البته اگر لابلای سطور را با بینشی آمیخته با تردید یا بدبینی بررسی کنیم و از مکرهای سیاسی رژیم اسلامی آگاه باشیم حضور امثال این برنامه سازان را در برآورده شدن خواستهای نظام اسلامی موازی با آن می بینیم.یکی از بزرگترین خواستها و حتی استراتژی های حکومت اسلامی همیشه تخریب چهره رژیم شاهنشاهی بوده تا مبادا مردم در مقام مقایسه این دو نظام حکومتی برآیند و هوس بازگشت به عظمت بازیافته در وجودشان بیشتر ریشه بگستراند.در این سالها در هر دوره و روزهایی که شاهزاده رضا پهلوی در کنار مردم فعالیتهایی گسترده و مبارزاتی تمام عیار را علیه نظام حاکم ادامه داده و قوت می بخشد و یا در میان ایرانیان خارج قرار باشد مراسمی در تمجید و قدردانی از خاندان پهلوی و بزرگداشت پادشاهی در ایران برگزار گردد گروهی از تفاله های جبهه ملی که سابقه و اسناد خیانت آنها به مردم ایران و ایران موجود و مشعشع است شروع به انجام وظیفه کرده که همانا لجن پراکنی و حمله به خاندان پهلوی و فراتر از آن نظام پادشاهی است و در حالیکه اکثریت دوستداران پادشاهی قائل به پارلمانی بودن آن که بالاترین نوع حکومت دموکرات است می باشند آنها را به استبدادزدگی متهم کرده تا چهره انها نزد مردم عادی مخدوش گردد.کاری که گروهی افراد بیمار همپالگیهای آنها انجام می دهند.هیچ پرسیده ایم که یک انسان بیکار که به قول خودش فقط در خانه می نشیند و مطالعه می کند و از خانواده فقیری هم بوده منبع درآمدش کدام است؟به طور حتم از همهن منبعی است که درآمد گنجی و کدیور ها تامین می شود.
آنچه مسلم است امروز بیش از هر وقتی به اتحاد بین همه نیروها برای براندازی دیکتاتوری موجود و استقرار مردم سالاری واقعی نیازمندیم و بعد از این مرحله فرصت برای اینگونه دیالوگهای سیاسی برای برقراری یک رفراندوم تعیین حکومت وجود دارد.چرا باز هم ره به خطا رویم و اشتباه سال 57 را تکرار کنیم.حرامیان حاکم در آن زمان هم با استفاده از همین اختلاف ها و بهره گرفتن از نیروی جبهه ملی هم در این جبهه رسوخ کرده و تفرقه انداختند و هم تمام نیروهای بالقوه را به سود خود مصادره نمودند.اشتباه را تکرار نکنیم.


کوشان.م 5 آذر 88

شاهزاده رضا پهلوي و رسالت امروز


امروز يكي از مهمترين اشخاصي كه نگاه ايرانيان و بويژه هواداران ايشان و نظام پادشاهي را به خود جلب كرده به طور حتم رضا پهلوي است.اينكه تك تك ايرانيان چه ديدگاهي نسبت به اين بازمانده آخرين پادشاه ايران و وارث تاج و تخت كياني داشته باشند اهميت چنداني نداردكه در اين برهه تاريخي هر نظري محترم فرض مي شود تا در روز آزادي ايران رفراندم سراسري تكليف حكومت را معين نمايد.آنچه مهم است نقش تاريخي است كه به ايشان به ارث رسيده و شاهزاده رادر نقش نگهبان و وارث تاج و تخت پادشاهي ايران كه از 2500سال پيش به او به ارث رسيده است مي گمارد.اين نقش وي نه از بحر حفظ پادشاهي كه در درجه دوم اهميت و با يك رفراندوم آزاد مشخص مي گرددبراي حفاظت از تماميت خاك ايران و حفظ وحدت ملي و استقرار دموكراسي در ايران ضروري و پررنگ مي باشد.
نقد شاهزاده از منظر چندين گروه سياسي رخ مي دهد.گروه عمده مليون كه وي را به جرم شاهزاده پهلوي ها بودن تكفير كرده و درست در روزهايي كه مخالف و موافق نور به زواياي تاريك خدمات پادشاهان پهلوي مي تابانند برخي مليون اين نقطه قوت را ضعف حساب مي كنند و اگر اشخاصي دانا و فرهيخته چون اسماعيل نوري علا به نقش رهبري ايشان صحه مي گذارند شرط آن را خلع رضا پهلوي از پيشوند شاهزاده مي دانند تو گويي كه اين نقش تاريخي به ميل خويش به وي رسيده كه آن را پس بزند.مثل اينكه بگوييم نوري علا به شرطي محترم است كه نوري علا و فرزند پدرش نباشد!زاده شاه بصورت طبيعي و خداداد شاهزاده است چه خوشمان بيايد چه نيايد.مليوني كه بخوبي ميزان هواداران پادشاهي و پهلوي ها را در بين ايرانيان داخل مي دانند.چه اين ميزان دلبستگي حاصل فقر و فشاراجتماعي امروز و مقايسه آن با دوره محمدرضاشاه باشد, چه به علت بينشي عميق تر محقق شده باشد.به هر حال جوفائق جامعه ما جستجوگر نقش شاهزاده در جنبش هاي اجتماعي و شرايط بحراني امروز ايران مي باشد.بويژه كه چشمان باز و وجدانهاي بيدار به حق مشاهده مي كنندچگونه دول استعمارگر كه چشم به منافع اين سرزمين براي مطامع خود دارندو رسانه هاي وابسته به آنها چگونه شخص شاهزاده و هواداران ايشان را بايكوت خبري كرده و مبارزات و فعاليتهاي سياسي او را در لفافه اي از سانسور و فريب قرار مي دهند تا اپوزيسيون خودساخته آنها به جامعه ايراني معرفي و شناسانده شوند مبادا شخصي ايرانپرست و نافذ با اندیشه ای کاملا دموکرات,هوس بازگرداندن ايران به غرور و شكوه گذشته را داشته و بخواهددست استعمار نوين را براي هميشه از منابع و منافع ايران با ياري ايرانيان كوتاه نمايد.پرسش اينجاست كه آيا دولي كه نظام پادشاهي را بخاطر ابهت و عشق به ايران و ايرانيت آن با توطئه و اغفال و فريب مردم برانداختند بواقع به بازگشت آن كمك مي كنند يا اصلا دوست دارند و اجازه مي دهند كه ايران به شكوه گذشته بازگردد؟
گروه ديگر از مخالفين رهبري و حضور شاهزاده در پيشاپيش جنبش آزاديخواهانه مردم ايران را چپها و پرستندگاه قبله روسيه كه اينروزها در كشورهاي امپرياليستي و مظاهر كاپيتاليسم اردو زده و از مواهب دشمن متنعم مي گردند.و هيچگاه حاضر به پذيرفتن رهبري و يا حداقل نقش فعال شاهزاده در اين جنبش نمي باشند چون رسيدن به عظمت بازيافته,موجب نارضايتي اربابان ايشان مي گردد.حال پرسش اينجاست كه ما بايد چه انتظاري ازايشان داشته و متقابلا اين شخص با رسالت تاريخي معين چه وظايفي در قبال ايران و ايراني دارد؟آيا نحوه برخورد مردم ايران با پدر و پدربزرگ وي ايشان رااز نظر روحي در موضعي انفعالي قرار نمي دهد كه از سرنوشت خويش هراسان باشد؟كارنامه 30 ساله مبارزاتي ايشان اين توهم را رد مي كند.البته دشمنان سنتي شاهزاده و بطور كلي آيين ايراني پادشاهي كه همين عمال و دست نشاندگان نظام اسلامي و مرتجعين مذهبي هستند حسابشان جدا و مشخص است.
به هر روي آنچه كه مسلم و غير قابل اغماض است رضاپهلوي وارث پادشاهي ايران به عنوان مهمترين آيين و بنيان تاريخي اين ملك است حال يا آن را نمي پذيريم كه بدان مفهوم است كه انقلاب شوم 57 برحق بوده و آن را قبول داريم و يا اگر انقلاب57 را شورشي كور و تحولي بنيان بركن مي دانيم حداقل اين است كه تا روز رفراندم آزاد تعيين حكومت و خاتمه اين آشفته بازار سياسي به همه نهادهاو رهبران سياسي از گروههاي مختلف احترام بگذاريم.و اما شخص شاهزاده نسبت به در درجه اول ايران و ملت ايران و در درجه بعد طرفداران خود تعهدي غير قابل كتمان دارد.اينكه ايشان از روي عشق وافر به كشورش و ذاتي دموكرات مدام اصرار ورزد كه من به عنوان رضا پهلوي يكي از هزاران مبارز ايراني هستم كه اين قابل تقدير و احترام است ولي شاهزاده رضا پهلوي هرگز نمي تواند نقش وارث آيين پادشاهي بودن را فراموش كرده و يا كمرنگ بيانگارد و بايد در دفاع از كيان آن هوشيار و كوشا باشد كه قدر مسلم در اعماق وجود هست ولي در ظاهر گاهي باعث شادي بدخواهان و دشمنان خود مي گردد.هرگز مقصودم اين نيست كه ايشان بايد رسما خود را در اين برهه و مرحله حساس سياسي پادشاه ايران بخواند(كه البته با سوگند ايشان در مصر اين مهم محقق شده و ايشان در تسلسل آيين پادشاهي هستند)ولي نقش شاهزاده بودن ايشان پر واضح و مبرهن است.امروز در لابلاي سخنان او هوشياري متجلي است مبني بر شناخت و مبارزه با لابي هاي نظام اسلامي در خارج كشور كه بسيار هم فعال شده و با ثروت زياد خود مجامع و رسانه هاي زيادي را تحت نفوذ خويش ساخته اند.ايشان در اين مرحله بايد با حضوري پررنگ تر مواضع سياسي و قدرت رهبري خويش را به عموم نشان داده و تثبيت نمايند.در جاهايي در مي يابيم كه شاهزاده رضا پهلوي درمصاحبه هايي قصد دارند خود را رهبر همه گروههاي سياسي و مردم ايران با جهتگيري هاي متفاوت سياسي اعم از جمهوري خواه و چپ دانسته و از منتسب شدن به گروه طرفداران پادشاهي تبري مي جويد.هر چند اين رويه نارضايتي دوستداران پادشاهي را به همراه دارد ولي ذكاوت و بينشي قوي را از جانب شخص شاهزاده نشان مي دهد كه ايشان نقش رهبري خود را به عنوان نماد جريانهاي اپوزيسيون فراتر از يك گروه خاص بسط داده و به يك جايگاه محدود نمي نمايد و اين همان چيزي است كه ما از يك رهبر واقعي انتظار داريم. خاصيت اين حركت اين است كه :1- طرفداران نظام پادشاهي پارلماني(كه ايشان هم به اين معتقدند)به صورت متمركز حول رهبري ايشان گرد آمده,هسته مقاومت ضد حكومت اسلامي بصورت مقتدر شكل مي گيرد و هم2- ديگر گروههاي سياسي و عموم مردم ايران به رهبري ايشان به عنوان قويترين آلترناتيو موجود اميد بيشتري بسته و در حمايت از شاهزاده اهتمام مي ورزند.چون بطور طبيعي بجز دلدادگان نظام اسلامي و علاقه مندان به قانون اساسي آن مردم ايران حتي مخالفين آيين پادشاهي شخصي چون شاهزاده را به امثال خاتمي و موسوي با آن كارنامه مبهم ترجيح مي دهند.اينكه نسل امروز حول محور امثال موسوي گرد شوند ناشي از تبليغ بيش از حد و مبهم و شك برانگيز رسانه هاي خارجي چون بي بي سي و صداي آمريكا ونيز عدم شناخت اين نسل از واقعيت فكري و نقش سياسي رضا پهلوي هست و اين بار مسئوليت را براي شاهزاده بيشتر مي كنند تا ايشان بدانند مبارزه علني و فعاليت پررنگ را سرلوحه كار خود قرار داده و نسل جوان با افكار و مشي سياسي ايشان بيشتر آشنا گردند.خودبخود اين سبب مي شود تا تفاوت موسوي و خاتمي ها با شاهزاده براي هر انسان بيطرفي قابل تشخيص و تميز باشد.هر چند وظیه ما در قبال ایشان بسی بیشتر و فراتر از چیزی است که امروز انجام می دهیم.و ما بویژه هواخواهان پادشاهی هرگز ذره ای از بار رسالتی که بر دوش داریم انجام نداده و قصور داشته ایم.اينكه شاهزاده خود را مانند هر ايراني ديگر يك شخص سياسي و مبارز و با نام رضا پهلوي بدون پيشوند رسمي خطاب كند بارزش است ولي ايشان نبايد فراموش كنند كه وارث پادشاهي 2500 ايرانزمين بوده و تخت كياني ايران در اشغال تازي پرستان متحجر مي باشد پس بر ايشان است كه اين رسالت تاريخي و جايگاه حقيقي خود را باز ستانده و ايران را از لوس وجود پليد تازي صفتان آزاد سازد و سپس به فكر انجام پروسه دموكراسي در ايران و رفراندوم سراسري بيفتند كه بسي شايسته و مهم است.

كوشان.م

رضا پهلوي:شاهزاده يا شهروند





امروز كه ايران در حال عبور از سخت ترين و پيچيده ترين گردنه هاي مسير تاريخ خويش مي باشد نامي كه اذهان و حتي قلوب بسياراني را تسخير كرده كه به آن اميد و دل بسته اند بدون شك شاهزاده رضا پهلوي مي باشد.هر چند غير قابل كتمان است كه ميان كساني كه ايدئولوژي و مكاتب سياسي خود را ارجح بر دلبستگي هاي ملي و تاريخ و آيين هاي ايراني مي پندارند عشق به يادگار پادشاه ايرانزمين و جاودان نگاهدارنده آيين هميشه ايراني پادشاهي هرگز جايي نداشته و در ستيز با آن دريغ نمي كنند.


ولي اين همه جداي تحليل و موشكافي شخصيتي است به نام رضا پهلوي .30 سال فعاليتهاي سياسي اين مرد را كه رسالتي سترگ را به دوش مي كشد (كه هيچ كس راموافق يا مخالف ياراي انكار آن نيست)دوره مي كنيم و در مي يابيم كه لحظه اي قرار و ذره اي آرام در وجود خستگي ناپذير وي نمي يابيم.سراسر اين 30 سال مملو


است ازمبارزات بي دريغ رضا پهلوي براي نيل به دموكراسي و آزادي ايران و ايراني بدون آنكه ذره اي ادعاي بر حق پادشاهي عليرغم سوگندش در مصر به تداوم پادشاهي و حفظ و حراست از تاج كياني كه از 2500 سال پيش به ارث برده,داشته باشد كه حتي با كمال بزرگ منشي و اخلاص اين را در اين برهه بي اهميت دانسته و ناديده مي گيرد.خالص و بدون ادعا خويش را فداي مردمي مي كند كه با نامهرباني و ناسپاسي پدرش آريامهر ايران را آزردندو سرزمين را به سوي خون و جنون امروز كشاندند.

ولي قلبي بزرگ چون دريا و حس مسئولیتی ستودنی براي بازستاندن حقوق انساني اين مردم مي ايستد و بهايي به ارزش بزرگ زندگي و جواني خود مي

پردازد.تا اينجا مربوط مي شود به احساس دين يك پادشاه به كشورش و پدري به ملتش و يك انسان آزاديخواه به مردم و سرزمين مادريش و براي حفظ يكپارچگي و وحدت حاضر مي شود همه آن ناسپاسي و ظلم كشيده را به فراموش بسپرد ولي جايگاه خود و مردمش را به نسيان نسپرد.

شاهزاده رضا پهلوي در تمام اين سالها در دفاع از حقوق از كف رفته مردم ايران و هموطنانش ماننديك انسان عادي بدون ادعا كوشيده و شايد كمتر كسي را با انبوه فعاليتهاي سياسي و مبارزات خستگي ناپذير وي ميان اپوزان پر مدعا ولي تهي و بي اثر بيابيم.در هر كجا چه مصاحبه رسانه اي ,چه سخنراني در مراكز مهم سياسي وپارلمانهاي اروپايي و آمريكا جز

دفاع از حق مردم ايران و تبيين تمام حقايق سياه ايران امروز ذره اي خودخواهي و عافيت طلبي به خرج نداده و اين قابل ستايش است.درحالي كه مي توانست زندگي را در كنج عافيت به راحتي سپري كند.


ولي نكته قابل توجه كه به تازگي دريافته ام در برخي سايتها و رسانه هاي اجتماعي بود كه افراد از تاريكي و بدون روشن بودن هويتشان سنگ پراني و تخريب را سرلوحه سياست خود قرار مي دهند.هرگاه مقاله يا مطلبي از شاهزاده يا درباره ايشان در اين سايتها گنجانده شود يك گروه مخصوص با اسامي مشخص هميشه به صورت هماهنگ حملاتي را به شخص شاهزاده شروع مي كنند كه اين در جايي شگفت انگيز است كه حتي مطلب را اين اشخاص نمي خوانند و فقط قصد تخريب و توهين به ايشان را دارند.برخي كه به خاطر پهلوي

بودن و وارث پادشاهي با ايشان مخالفند كه اين حق مسلم آنهاست ولي توهين كردن جاي سوال و ابهام دارد كه چه منظوري را دنبال كرده و چه چيز موجبات نگراني و وحشت اينان را فراهم مي كند.

طبيعتا اين گروه برخاسته از فرهنگ تازي زده حاكم بر امروزايران هستند كه از هر حقانيت و مقبوليتي هراسان و راز بقاء نامشروع خود را در حذف همه جانبه ديگران مي يابند.ولي در اين بين گروهي هستند كه مخالفت خود را نه با شخص شاهزاده كه با لقب و پيشوند شاهزاده داشته و نظر مي دهند كه نبايد ايشان را شاهزاده خطاب نمود چون امروز ديگر شاهي وجودد ندارد.البته پرسش من از اين گروه اين است كه چگونه مدعي دموكراسي هستند كه اجازه استفاده از پيشوند يا اعتقاد به يك جايگاه تاريخي را از ديگران سلب مي كنند.

برخي طرفداران نظام پادشاهي هستند كه شاهزاده را اعليحضرت رضا شاه دوم مي خوانند كه حق و نظرشان محترم است چون از نظر نگارنده اين سطور هم كسي كه به نظام پادشاهي ايمان دارد به طور حتم از منظر وي رضا پهلوي پادشاه ايران

تلقي مي شود كه اين طبيعي است ,حال گروهي(از جمله خود شاهزاده)بر اين باورند امروز در شرايط بغرنج, مطرح كردن اين مسائل و يا هر ايدئولوژي خاص به اين قسم به ايجاد تفرقه و اختلاف ميان گروههاي سياسي دامن مي زند كه اين هم جاي بحث دارد.ولي لفظ شاهزاده چيزي نسيت كه بخواهيم از آن دوري كرده و يا آن را نفي كنيم.حتي فرهيخته اي چون نوري علا شرط پذيرفتن وهمگاني شدن رهبري شاهزاده را در پاك كردن اين پيشوند از نام وي دانسته,يعني يك نوع عريان شدن ايشان از هويت تاريخي و حقيقي خود كه اين دگم انديشي سياسي بسي جاي تاسف و تعجب از سوي نوري علا دارد انگار بگوييم نوري علا محترم است به شرطي كه با عرض پوزش اعلام دارد پسر پدرش نيست,كه اين توهيني

نابخشودني و قابل دفاع از جانب وي مي باشد.


آنها كه عدم وجود پادشاه در امروز ايران رابرهاني بر شاهزاده نخواندن رضا پهلوي ذكر مي کنند بسيار ره به خطا مي روند

چون چه بخواهيم و چه دوست نداشته باشيم رضا پهلوي فرزند آخرين

پادشاه ايران بوده و همين كافي است تا لقب شاهزاده براي ايشان محترم و شايسته باشد(حتي با چشم پوشي از سوگند ايشان براي پادشاهي)و كاربرد اين پيشوند نشان از هويت خانوادگي ايشان است و نيز همه كساني كه شورش 57 و رفراندوم پيامد آن را فريبي تاريخي و توطئه اي استعماري مي شناسند(چنانكه امروز با اسناد ونشانه هاي موجود اين موضوع بديهي بوده مگر كسي دلبسته به اين نظام جائر اسلامي وقانون اساسي آن و انقلاب فريب 57 باشد كه مخاطب من در اين نوشته نيست) بر این باورند که نظام پادشاهی در حقیقت هنوز وجاهت قانونی دارد.

پس اينكه بخواهيم با حذف لقب شاهزاده,پاك كردن امري بديهي را توجيه گر باشيم خطا گفته و شاهزاده بودن رضا پهلوي محرز و طبيعي مي باشد.اينكه بكاربرده شود يا نه به نگارنده مربوط مي شود چه خود ايشان فقط رضاپهلوي را در پايان فرمايشات مكتوب خود به كار مي برند ولي اينكه با حذف شاهزاده و عناد با بكاربردن اين كلمه قصد تخفيف و تحقير يا كمرنگ كردن و حذف فيزيكي شخصيت سياسي پرنگ و بااهميتي را داشته و بخواهيم از اين طريق وجود با ارزش ايشان را حذف سياسي كنيم بر ما طرفداران دموكراسي و آزاديخواهان (و نه فقط هواخواهان پادشاهي)است كه با تمام وجود از اين نماد تاريخي و موجوديت دموكراسي ملي دفاع كنيم و اين ذخيره نفيس را با كينه نااهلان و دشمنان ايران مخدوش ننماييم.شاهزاده رضا پهلوي را چه رضاشاه دوم و يا آقاي رضا پهلوي بناميم دو سوي حقيقتي است كه آن پسر شاه بودن ايشان است,فرزند ارشد آخرين پادشاه رسمي ايرانزمين محمدرضاشاه پهلوي و وليعهد ايران.


اينكه اين پيشوند را حذف كنيم از يك واقعيت تاريخي و زيستي هيچ نمي كاهد و تنها نگراني و ترس خود را از شخصيتي نافذ و توانا و پررنگ با رسالت تاريخي معين در صحنه سياسي امروز ايران نشان مي دهيم.حملاتي كه در سايتهاي سياسي و اجتماعي به هر گونه خبر,نوشته يا نقل قول و مقاله يا مصاحبه اي از ايشان صورت مي گيرد نشان مي دهد كه گروههايي كه به هر صورت دل در گرو نظام اسلامي داشته يا منافع خود را در بقاي آن مي جويند و يا پرستندگان قبله ماركسيسم(كه بي آبرويي و خيانت آنها پرواضح و مبرهن است) به سخيف ترين روشهاي ممكن سعي در كمرنگ كردن حضور سياسي مقتدرانه ايشان داشته كه البته آب در هاون مي كوبند.چه گروهي از مدعيان جبهه ملي كه كارنامه اين گروه سياسي روشن است و برخي از اينان كمر انداز خيانت به ايران را همه گاه به كمر بسته اند و ادعاي اپوزان بودن را هم يدك مي كشندحتي حاضر نيستند اشاره به حضور و فعاليتهاي بي وقفه شاهزاده كرده و حتي از ايشان نام ببرند ولي در حمايت از خاتمي يا موسوي و ديگران مهره هاي جمهوري اسلامي قلم فرسايي كرده و دهان متعفن خود را پاره مي كنند كه البته كارنامه سياه اينان روشن و براي حفظ خود مثل قبل به نظام جائر باج مي دهند و به همين صفت بزرگان اين جبهه از بختيار تا كوروش زعيم اين گروه سياسي را ترك مي گويند تا آلوده خيانتها و بازيهاي سياسي آنها نگردند و يا انسان ايرانپرستي چون بختيار از اين گروه اخراج مي گردند چون حاضر به همراهي خيانت آنها نمي گردند.

ولي كساني كه بدور از هر گونه خودخواهي سياسي و سهم خواهي از قدرت به آزادي ايران مي انديشند بايد از تمام پتانسيل هاي موجود با هر نوع طرز تفكر سياسي به شرط عشق به ايران حمايت كرده و به هر شخصي كه كاريزماي لازم براي هدايت اين كشتي طوفان زده را دارد اقتدا كرده و در حفظ و تكريم بزرگان اهتمام ورزند.گروهي هستند كه با كينه و دشمني با لقب شاهزاده كه هيچ با شخص ايشان در نزاع و جدال هستند تكليفشان مشخص و بر همه ما آزاديخواهان واجب است تمام رخ در برابر آنها بايستيم ,ولي گروهي كه تحت تاثير تبليغ و فريب اين گروه كه در تخريب چهره خدوم و ايرانپرست پهلوي ها مضايقه نمي كنند قرار گرفته و با شخص آزاديخواه و مبارز و تنها بديل موجود كه وحشت نظام اسلامي را برانگيخته مخالفت مي كنند مبادا استبداد سلطنتي به ايران باز گردد بايد روشن و متوجه شوند كه بايد تك تك سخنان و نظرات شاهزاده كه عريان در اختيار همگان قرار مي دهند آشنا شده و آنگاه به اظهارنظر بپردازند وبدانند دشمني با يك لفظ يا پيشوند مثل شاهزاده نشان از ترس و وحشتي است كه دوستداران جمهوري اسلامي و روشنفكران ديني از جذبه و جايگاه تاريخي شخصي دارند كه بر پايه رسالتي تاريخي پتانسيل هاي در خوري را دارا مي باشد و در هر صورت چه خوشمان بيايد و يا نه شاهزاده است يعني زاده شاه.

و اين هيچ منافاتي با شهروند عادي بودن ايشان ندارد ,چه در كشورهاي دموكرات با نظام پادشاهي پارلماني وليعهد يا شاهزاده هم در برابر قانون همانند شهروند عادي است و اين همان امري است كه خود ايشان با علم بر آن اصرار مي ورزند و اين شهروندي با آن شاهزاده بودن منافات ندارد كه هيچ, در نظامي دموكرات مترادف هم مي شوند.اينكه اصرار ورزيم رضا پهلوي تنها يك شهروند عادي است همان چيزي است كه خود ايشان بر آن تاكيد مي ورزند و من از اين لحاظ در عجبم كه اين چگونه محل مناقشه اي است با شخصيتي كه خويش را در سطح مردم عادي مي خواند و ما ناراحت مي شويم كه چرا بقيه وي را شاهزاده خطاب مي كنند كه اين رويه اوج ديكتاتوري است که بخواهیم برای دیگران تعیین کنیم چه بگویند.حال آنكه خود, شهروند معمولي بودن را براي خويش انتخاب مي كند ايرادي بر وي نمي توان وارد كرد مگر دنبال بهانه براي تخريب وي باشيم.كه در برابر بزرگ منشي و مناعت طبع ايشان همه اين مكرها و پلشتي هاي دروني گروهي بي وطن دست نشانده اجنبي بي اثر مي باشد.


اين انرژي بيهوده مصرف كردن در مورد اينكه ايشان شاهزاده هستند يا شهروند عادي شايد يكي از ابلهانه ترين مجادلات در اين وانفساي سياسي اجتماعي امروز ايران باشدكه مطلوب دشمنان ايران است, در حالتيكه خود ايشان از اين مسئله گذر كرده و عادي ترين سطح شهروندي را براي خود قائل است كه اين از ذات دموكرات ايشان سرچشمه مي گيرد. و اين ديگرناشي از خود خواهي يا عناد است كه بخاطر اينكه ديگران از روي عشق و احترام عنوان شاهزاده را براي ايشان برگزينند به شخص شاهزاده رضا پهلوي هجمه لفظي وارد شود كه چرا به خود شاهزاده مي گويد!
كوشان.م

شنبه 24 آذر 88






















































Sunday, November 29, 2009

انقلابيون ديروز و جنبش ملي امروز




اينروزها كه جنبش آزاديخواهانه مردم ايران كه برخي جنبش سبز مي نامندش به يك مرحله سكون و تعيين مسير بر سر چند راهي آميخته با تفكر در بين اعضاي آن كه مردم ايران هستند رسيده نواهاي ناكوكي از سوي كساني كه رهبران و تئريسين هاي خود خوانده این جنبش لقب گرفته اند گوشها را آزار و دلهاي مبارزين حقيقي را ريش مي كند.

از همان روزهاي پر مخاطره بعد از 22 خرداد حكومتيان تازه جدا افتاده در اروپا و آمريكا ,همان كساني كه تا چندي پيش دست در بيعت ولي فقيه و دل در گرو عشق اين نظام اسلامي داشته اند خود را در صف جلو انداخته, با عنوان فريبنده اصلاح طلب سعي در ضبط تمام اين طيف رنگين جنبش ودستاوردهاي آن به نام خود داشته و چارچوبهايي براي آن تعيين مي كردند كه مايه نگراني آزاديخواهان را فراهم مي كرد و ايرادشان هم اين بود كه ما بايد دقيقا شعارهاي داخل را مطرح كنيم كه اين خود شك برانگيز بود, چون مردم داخل نياز به تكرار شعارهاي خود در جهان آزاد خارج نمي ديدند كه انتظار داشتند خارج نشينان با تمتع از دموكراسي موجود, دردهاي خفته و بغض فروخورده آنها را فرياد بزنند.هر بار كه مبارزين واقعي هشدار مي دادند كه بايد مراقب اين توطئه به اصطلاح اصلاح طلبان به خارج فرستاده شده باشيم در سايتهاي اجتماعي و سياسي و رسانه ها سريع به ايجاد تفرقه متهم و به سكوت فراخوانده مي شدند .اگر كه مورد اتهام و تهمت هوچي هاي اسلامي و جيره خواران آنها قرار نمي گرفتند.

مهاجراني,كديور,گنجي ها و غيره در محدود كردن شعارها و خواسته ها در دايره قانون اساسي و خواستهاي موسوي و خاتمي فريادبرآورده و در تخطئه و بي اعتبار كردن پرچم شير و خورشيد از هيچ كوششي مضايقه نكردند و جنبش سبز را از آن خود و دوستانشان مي دانستند و ديگران را غيرخودي و دشمن معرفي مي كردندوآن روز هرچه مي گفتيم و مي نوشتيم كه هشيار باشيد سرنخ از دستمان نرود گروهي پنبه در گوش كرده حقايق رانشنيدند و همصدا با آناني شدند كه بصورت گروهي و با برنامه ريزي سايتهاي اجتماعي - سیاسی را قرق كرده و حملات هماهنگ به هر انديشه برانداز و ضدحكومت اسلامي مي كردند توگويي ما كشته داديم و مورد تجاوز و هتك حرمت قرار گرفتيم تا دوستان از قدرت جا مانده به مسند باز گردندزهي خيال باطل كه اين جنبش آزاديخواهانه و سكولار (همانطور كه شعارها نشان مي دهد)بود نه براي حفظ قانون اساسي و حكومت ديني با ولي فقيه جديد.

امروز بار ديگر بدوراز هيجان بياييم به حرفها تو مان با آرامش و منطق گوش كنيم.گنجي در سلسله مقالات« با اين رژيم چه بايد كرد»وبعد از 13-14 قسمت به اين نتيجه رسيد كه دموكراسي آن است كه رژيم حفظ شود و هر حركت براندازي نشان از ذات ديكتاتور مدعيان و خواهندگان آن دارد.(رجوع شود به اين سلسله مقالات).وي در كنار مؤيدان خود چون كريمي حكاك و كديورها در طي اين جنبش به ما آموختند كه پرچم شير و خورشيد پرچم ما ايرانيان نبوده و حفظ چارچوب اين نظام از مظاهر دموكراسي و خواست جنبش سبز است.عجبا كريمي حكاك هم از رسانه اصلاح طلبان يعني صداي آمريكا فرياد برآوردكه ما ايرانيان پرچم خاصي به عنوان پرچم ملي در طول تاريخ نداشته و نماد شير و خورشيد بر روي پرچم از مصاديق پادشاهي و سلطنت است و افاضه فرمود كه بايد اين پرچم الله را به عنوان واقعيت موجود پذيرفت يعني نظام اسلامي را قبول كرد.يعني ايشان تجاوزگر به ناموسش را هم به عنوان ماهيتي اجباري و موجود لابد مي پذيرند و با آن همزيستي مي كنند.و سپس نتيجه مي گيرد كه كساني كه خواهان براندازي نظام ديني و استقرارحكومتي مردم سالارند ول معطلند!و در هپروت عظمي به دور از واقعيت به سر مي برند.حال خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل.

مهاجراني در واشينگتون سه ماه پس از 22 خرداد تاكيد مي كندكه ما نبايد از چارچوب خواست رهبران حقيقي جنبش يعني موسوي و خاتمي(ونه كروبي چون وي به گفته خودش خواهان تغيير قانون اساسي است)فراتر رفته و به قانون اساسي و ولايت فقيه و چارچوب حكومت اسلامي بايد ملتزم باشيم.وي مي افزايد كه ما حتي شعار سكولاريسم كه هيچ دموكراسي هم نمي دهيم چون اصولا در كشور ما دموكراسي قابل پياده شدن نيست و ما بايد بدنبال قوانين اسلامي و در آن چارچوب ,آزادي را جستجو كنيم.وي طبق اعتقاد هميشگي باز هم بر حكومت ديني و قوانين شرع چون اعدام و سنگسار ,مهرتایید مي زند و فقط خواهان غير علني بودن اجراي آنها براي مخفي سازي و عدم رسوايي بين المللي نظام اسلامي است.در اين سخنراني چنان سخن راند كه سبزهاي آزاديخواه و ديگر اشخاص حقيقي و حقوقي را متحير ساخت.به عبارتي حرف دل را بي تقيه بيرون ريخت و خود را از لباس شخصي اصلاح طلب و ضد رژيم اسلامي عريان ساخت.در بخشي از سخنان شعار جمهوري ايراني را همصدا با احمدي نژاد و لاريجاني, ضد اسلام و موازی اهداف استكبار تعبير كرد و جالب اينكه فرموده اين شعار سلطنت طلبان دشمن است كه سعي در براندازي نظام اسلامي محبوب مهاجراني دارند و ناخواسته مهر تاييدي بر حقانيت اين گروه زد و ضمنا جنبش سبز را نيز خواهان حكومت اسلامي تشريح كرد و غير از آن را سرخ ناميد يعني آنچه خواهان براندازي نظام است جنبش سبز نيست يعني مصادره يك جنبش فراگير.

وموسوي كه تكليف خود را معلوم كرد.روزنامه كلمه را تعطيل كرده مبادا شعله هاي سوزان كاغذش پر نازنين ايشان را بسوزاند.اگر سوختن و عتاب و مجازاتي در كار باشد جوانان برومند اين مرز و بوم با رشادت آن را به عهده گرفته و در حفاظت از آرمانها و خدمتگذاري حاضرند چرا اين نازنين مورد گزند قرار بگيرد در اصل علاج واقعه را با بستن روزنامه پيش از وقوع كردند.هر چند ايشان صراحتا التزام و اعتقاد خود به قانون اساسي و اركان نظام اسلامي را با صداقت بيان مي كند كه اين قابل احترام و تكريم است.آنچه پرسش من است طرفداران اصلاحات و اصلاح طلبان را مشمول نمي گردد كه تكليف و خواستهاي اين گروه مشخص و هدفشان معلوم است.ولي آنان كه خواهان براندازي اين نظام جائر و برپايي يك رفراندوم آزاد براي تعين نوع حكومت دموكرات و سكولار بر پايه مردم سالاري واقعي در فرداي ايران هستند چرا تكليف خود را معلوم نكرده و نمي كنند؟

آيا بواقع ما مي توانيم پشت سر گنجي,مهاجراني,كديور و موسوي ها حركت و به آنان اقتدا كنيم ولي براي خود هدفهاي ديگري جز آنچه آنان معتقدند در سر بپرورانيم و سودايي ديگر داشته باشيم.امروز حرفهاي مهاجراني,كديور و گنجي ها كامل جهتي را به خود گرفته كه لاريجاني و ديگر سران نظام اسلامي با ادبياتي ديگر بيان مي كنند.ممكن است گروهي درپاسخ به اين نوشته در فضاي نت شروع به سرو صدا و حمله لفظي كنند كه مهاجراني وزير خوبي بوده و گنجي زنداني سياسي و كديور روشنفكر ديني,چه بسا گروهي در پاسخ به مقاله پرارزش نوري علا در باره ياوه سرايي هاي كديور با سخيف ترين جملات وي را نوازش كرده(وحتي برخي وي را وابسته به گروههاي اصولگراي حاكم متهم كردند كه اين اوج بلاهت است)

ولي مخاطب من اين گروه نيست كه تكليفشان مشخص است چون حتما دنباله رو افكار و نظريه هاي آنان و خواهان حفظ نظام اسلامي هستند و اصلا جاي بحث با آنان نيست كه محترم هستند.من آن نيروهاي راديكال خواهان تحول و مخالفين بنيادي نظام اسلامي را خطاب قرار مي دهم كه تا كي ما بايد بازيچه اين دلالان نظام اسلامي(منظور برخي رهبران آنان هست و نه پيروانشان كه برخي از پاك ترين ايرانيان شريف و آزاديخواهند)و وسيله رسيدن به جاماندگان و رانده شدگان از قدرت به مراد و مسندشان باشيم و وقتي آنان به وصال خويش رسيدند ما جمهوري خواهان ملي,طرفداران پادشاهي,چپها و بطوركلي ايرانيان دگرانديش را غيرخودي و دشمن سرخ بنامند.چرا به خود نمي آييم و باز هم به«هيچ» دل مي بنديم.آيا اين اوج ناداني و بي خردي نيست كه انرژي و پتانسيل خود را به سود گروهي صرف كنيم كه كوچكترين باوري به ايدئولوژي و مكتب آنان نداريم.آيا اين نشان از سرگشتگي و عدم انسجام و عدم تعيين هدف تحول خواهان نيست كه فقط به دور خود مي چرخيم و آب در آسياب ديگران مي ريزيم.اينكه تمام نيروهاي سياسي چه اصلاح طلب و چه تحول خواه در شرايط هولناك و بغرنج امروز ايران بايد به يك اتحاد عملي دست يابند محل ترديد نيست ولي اينكه تمام نيرو و پتانسيل خود را براي نيل به مقصود گروهي صرف كنيم كه گاها ما را دشمن و جنبش سرخ و غيرخودي خطاب كه نه عتاب مي كنند جاي بسي تامل دارد.البته متمركز نبودن رهبري علت اصلي اين تشتت است كه بحثي جدا مي طلبد و مهم هم است ولي تا كي نبايد اين حبل متين خود را تعيين و جستجوگر آرمانهاي خود باشيم.آيااگر امثال موسوي با كمك تحول خواهان با همان قانون اساسي موردنظرش به قدرت برسند باز هم مي توانيم 30-40 سال ديگراينباربا اين گروه مبارزه كنيم تا به دموكراسي و مردم سالاري مورد نظر خود برسيم.اين ديگر چه مشي و سياستي است!نوري زاده در پاسخ به كسي كه از وي پرسيد اگر بعد از به قدرت رسيدن موسوي دريابيم كه باز هم ولي فقيه و بساط حكومت ديني برپاست(كه با مدد صراحت و صداقت موسوي همينگونه مي بينيم)آيا در برابر او هم مي ايستيم؟پاسخ مي دهد كه بله در برابر او هم مبارزه مي كنيم.اين چه نوع سياستي است ؟نبايد به امثال نوري زاده و همفكرانش شك كرد؟قطعا اين پاسخ يا اوج سفاهت را مي رساند يا دورويي و فريب يعني همان تكنيك خميني.شما به من بگوييد حقيقت چيست و واقعيت كجاست؟

كوشان.م جمعه 29 آبانماه 88

پند تاريخ و تكرار يك اشتباه

جوانان امروز و آينده سازان به اصطلاح فردا چنان درسايتها و رسانه هاي سياسي ـ اجتماعي عمل مي كنند كه براي كسي كه واقعيات امروزين جامعه ايراني و ايران را نمي داند و اين شور و اميد و تكاپو را مشاهده و دنبال مي كند كمتر محلي براي تشكيك باقي مي گذارد كه فرداي نزديك ايران بر پايه مردم سالاري و دموكراسي و سكولاريسم شكل خواهد گرفت

.ولي وقتي به بررسي موشكافانه اوضاع امروز ايران و سياستهاي جهاني در قبال اين كشور بدور از احساسات يا غرور حاصل از ايرانيت بپردازيم تا حدي بار عقلي رابسوي ياس و نوميدي متمايل مي كند।.اینکه مايوس از دستيابي به آرمانهاي بزرگ ملت كه همانا آزادي است شويم شايد اشتباه و غيرمنطقي به نظر آيد ولي زمان دستيابي به اين مهم فاكتور قابل تاملي است كه آنرا در اين نزديكي ها نمي يابيم.در اين مدت كه فعاليت در ميان سايتهاي اينترنتي را آغاز كرده و در اين سايتها مي نويسم نكاتي عجيب و غيرعادي از ديدمن خودنمايي مي كند كه قابل ذكر هستند .

باندبازي و گروههايي كه با برنامه ريزي و استراتژي معين عضو اين سايتها شده و بصورت كاملا هماهنگ موضع گيريهايي را در برابر پديده ها يا نوشته هايي خاص انجام مي دهند كه قابل تامل مي باشد.در روزهاي پس از جنبش سبز افراد يا گروههاي مختلف با اين روند برخوردهاي متفاوتي داشتند اين مهم باعث بازخوردهاي فراوان و مختلفي از سوي گروههاي سياسي داشت.در تمام اين مدت هرگاه مي خواستيم ماهيت وجودي و رهبري اين جنبش به گفته اي سبز و يا رنگي را مورد تحليل قرار مي دهيم و رهبران و تئوريسين هاي خودخوانده آن و گفته هاي چندپهلوي آنها را بررسي كنيم در كسری از زمان مورد حمله قرارگرفته كه شما قصد ايجاد تفرقه و مقابله با جنبش مردم را داريد و گفتن شعارهايي جز شعار مردم ايران را انحرافي و از سر دشمني مي خواندند. وحتي كساني كه در خارج كشور حافظ پرچم هميشه ملي شير و خورشيد ايران بودند را دشمن جنبش سبز وبا تهمت جز جريانهاي غيرخودي طرد مي كردند.هر چند روشنفكران حقيقي و تحليلگران آگاه سعي در نشان دادن واقعيت وجودي اين نوع اشخاص و بازتاب لابلاي خطوط سخنان آنان داشتندمورد شماتت و بدرفتاري از طرف همين گروههاي اينترنتي و لابي هاي رسانه اي نيز قرار مي گرفتند و متهم به دشمني با جنبش سبز مردم ايران مي شدندو اين افراد حتي مجبور بودند كه به عبارتي تقيه كنند مبادا مورد تهمت دشمني با مردم ايران قرار بگيرند.

حال آنکه این پرسش مطرح است که کدام موجب تفرقه است اینکه دین را محور قرار دهیم یا ملیت را.کدام نقطه اشتراک همه ایرانی ها است.آیا شعار یا حسین میر حسین یا الله اکبر فی نفسه تفرقه انگیز نیست؟آیا باورمندان به دیگر آیین ها در برابر شعارهای با بوی مذهبی به اتحاد به دیگران فکر می کنند؟آیا چیزی بالاتر از ایرانیت و آیین های ایرانی به انسجام جنبش ملی مردم کمک می کندونباید از هر رنگ و شعار مذهبی تبری جوییم.رنگ سبز باارزش ولی نه به نماد مذهب شیعه و امامان آن که با عنوان صلح و ایرانیت.به واقع از شعارها و افکار مذهبیون اصلاح طلب! چقدر تفرقه از ابتدا تا به حال جنبش حاصل شده است؟چگونه امثال کدیور و مهاجرانی امثال ما تحول خواهان را عامل تفرقه و غیرخودی یا سرخ می نامند؟ هر چند هر انسان آگاهي كه قصد فريب خود را ندارد از نيت و كنه افكار امثال كديور يا مهاجراني باخبر مي شود كه گفته هاي ايشان در روزهاي اخير رنگ بويي تازه كه نشات گرفته از افكار حقيقي و ايدئولوژي ناب مورد اعتقاد ايشان بود پيدا كرده است.(چه بسا دیدیم دباشی و حتی گنجی در برابر تحلیل یک جوان میهن پرست در باره توجه به منافع ملی ایران در نگاه تحلیلی به مسئله فلسطینیان چگونه عنان اختیار از کف داده و این را یک "ملی گرایی کفرآمیز به سیاق امامشان محکوم کردند!!)

اينكه اين گروه افراد چه مي گويند و چه اهدافي را دنبال مي كنند شايد محلي از اعراب نداشته باشد ولي اينكه عموم جامعه و بخصوص قشر به اصطلاح آگاه و اليت چه نوع برخوردي با آن دارند بسيار حائز اهميت است।مدتي كه سخت در خودم فرو رفته و بي دقت به همه آدمهاي اطرافم وجامعه اي كه در آن زندگي مي كنم هميشه فكر مي كردم كه چگونه است كه جامعه ايراني دست به يك خودكشي جمعي به اين ابعاد وسيع حماقت مي زند و با يك انقلاب كه شورشي كور كشور را دو دستي به بيگانه مي سپارد।در تمام مدت جامعه امروز ايرانرا مردمي آگاه و بينا مي پنداشتم و خودم را چنين توجيه مي كردم كه اين نسل قديم بود كه دست به چنين سفاهتي) كه انقلاب بزرگ مي نامندش)زد و نسل من و جديدتر خيلي آگاه و بينا پيامهاي تاريخ رامي داند و هم جامعه و شرايطش را دقيق مي شناسد.ولي بعد از مدتي كه هم از نظر كاري و هم دانشگاهي بازگشتي به متن اجتماع داشتم و نيز فعاليتهاي خود را در سطح فضاي مجازي با دوستان از سر گرفتم و مباحثه هايي كه با هم نسلان خود در اين اتاقهاي فكر داشتم «دانستم كه بشارتي نيست»و سخت در اشتباه بودم.اين نسل در امتداد همان جامعه و فرزند همان پدراني است كه انقلاب 57 رابراي خوشايند و تتميع استعمارو با هدايت آن شكل

داد و در همان روزهايي كه ايران در حال رسيدن به شكوفايي و عزت ملي و به حق دروازه هاي تمدن بود« سبو بشكستند و پيمانه بريختند»

آنچه حائز اهميت است نحوه برخورد نسلي نو در برابر انواع مكرهاي سياسي و برنامه ريزي هاو خوابهايي است كه گروههاي سياسي حاكم و حاميان استعمارگر آنها براي ايران پيش بيني كرده اند و مدتهاست در صدد اجراي آن هستند ,هرچند گروهي به عمد يا از روي ساده لوحي سعي در كتمان آن در پس نامهايي چون دائي جان ناپلئونيسم و نفي حقيقت توطئه دارندكه اين جامعه ايراني را از درك مكرها و توطئه هاي سياسي و نحوه تقابل با سياست نظم نوين جهاني ناتوان كرده و به راه ناثواب براي تصميم گيري رهنمون مي دارد.هرچند همين دائي جان ناپلئونيسم هم برنامه اي براي سخيف كردن افكار يك جامعه پيشرو بود تا مردمي به شعور و تشخيص حقيقي خود با تمسخر ريشخند شبانه بزند.
اين نسل را هم گاهي كه مي بينم سعي در توجيه شورش 57 و برحق بودن آن دارد كه هيچ پا را فراتر نهاده و مي خواهد براي رهايي از استبداد و وصال دموكراسي دقيقا همان اشتباه را با همان متفكران و فريبكاراني از همان جنس شايد خود آنها تكرار كند.و باز هم دنباله رو شياداني باشد كه بارها تا به امروز امتحان

خود را با خواري داده و اين همان چيزي است كه نوميدي را در من براي به بار نشستن جنبش با شكوه ملي مردم زنده مي كند।اينكه فرداي ايران و جامعه ايراني به كدامين سو ميل مي كند چيزي نيست كه من و ما بتوانیم آن را تعيين كنم که مسیر تاریخ جاری و ساری هست ولي هرگاه برخي جوانان امروز كه با توسل به مهاجراني ,دباشی و صدری و كديورها و با شعارهايي چون يا حسين مير حسين را مي بينيم كه قصد رسيدن به دموكراسي و سكولاريسم را دارند بي اختيار پاسخ همه چراهاي تاريخ معاصر خود و علت بروز انقلابي خانمانسوز را در سال 57 در مي يابم و مي فهمم كه اين هم فرزندان جامعه آن روز با همان ايده ها و روشها و حتي شعارها هستند و اين همان حقيقتي است كه از آن گريزان و هراسانم.گویی این نسل تنها فرقش با گذشتگانش این هست که می داند چه بر سرش امده ولی هنوز نفهمیده که چرا بر سرش این آوار خراب شد.مي بينم كه باز هم گروهی در صددند پیشاهنگی اين جنبش كپي برابر اصل خميني باشد با همان شعارها و اهداف كه البته در مكر سياسي و تقيه شاگرد او هم نمي شوند و انصافا در عريان ساختن انديشه هاي مذهبي و اعتقادات انقلابي خود بسي صادقند كه باز اين صداقت قابل تكريم و احترام است كه مي گويد به انقلاب و انديشه هاي خميني و قانون اساسي فعلي با ولي فقيه(البته مطلوب ايشان و نه رهبر فعلي) معتقد و پايبند كه براي بسط و اجراي آن برخاسته اند

خب المنت لله كه خميني مرده ولی خمینیون جديدي ظهور كرده اند تا نئوخمینیسم برپا دارند و لابد كارهاي ناتمام او را عينيت بخشد.

پرسش اينست كه نسل قبل مي گويد ما فريب خورديم و انقلاب ما ربوده شد।ما با اين تجربه ها و تكرار غلط قبل به همان سياق به نسلهاي بعدي كه بر ويرانه هاي اين سرزمين مويه مي كنند چه داريم بگوييم؟تجربه نداشتيم كه داشتيم।از سياستهاي جهاني و استعماري بي خبر بوديم كه در عصر اطلاعات و اخبار زيست مي كنيم।بايد به فرزندانمان بگوييم سفيه بوديم چون عده ای با نام زبان گویا و نماینده تام پیشاهنگان بیصدا و محصور ما گفتند حكومت اسلامي مي خواهیم ما گفتيم كه انشالله گربه است.ديگر ايراد نداريم چرا نگذاشتند كتاب حكومت اسلامي خميني را بخوانيم تا بدانيم اینها بی

هيچ تقيه راست مي گويند.باز هم سحر شديم؟!كدام ساحر؟مير حسين موسوی که به گفته صداقت بار خود تالی همان خميني است چنان كه خود را شاگرد خلف او به ما معرفي مي كند.ولی امروز صدایی ندارد تا موضعش عیان شود.

آیا ساحر امروز کدیورها و دیگر همجنسان وی هستند که عکس مار بر دیوار آنهم در بوستون آمریکا و نه ساحل عافیت نوفل لوشاتو نقاشی می کنند؟
اگر ما با نظام اسلامي و شوراي نگهبان آن در مبارزه هستيم با كليت آن بايد ستيز كنيم تا پايه هاي يك نظام سكولار و دموكرات را پي ريزي كنيم.نمي شود با تقلب شوراي نگهبان مخالفت كرد و آن را غلط و غير مجاز دانست ولي انتخاب چهار كانديد توسط آن از جمله موسوي را پذيرفت و حلواحلوا كرد.هر دو به يك اندازه باطل و غير دموكراتيك هستند.در شرايط دموكراتيك موسوي هم حق كانديد شدن دارد و آن روز تعيين است.و اين همان حقيقتي است كه از آن هراسان و گريزانم ,ولي هرگاه بيان كنيم با حمله و توهينهاي همين افراد و جوانان به عنوان نادان,دشمن,يا تفرقه افكن و غير خودي به كنار رانده مي شويم همانطور كه جامعه اي براي سقوط آزاد خود امثال بختيار ها را از ميان برداشت و به داد آنها گوش نكرد.هرچند من كمترين تا زنده باشم فرياد مي زنم تاريخ را بدانيم و روشها را بيابيم مبادا....