Monday, August 31, 2009

آزاديخواهي و مبارزه:داخل يا خارج

مسئله داخل و خارج مكررا از طرف كارگزاران رژيم اسلامي مطرح مي شد تا هرگونه فعاليتي از طرف اين گروه كثير و بيشتر مخالف نظام اسلامي را بي اعتبار نمايند.در جريان هاي مربوط به جنبش سبز, ايرانيان خارج چنان همدلي و دلسوزي از خود نشان مي دادند كه نگاه بسياري از ايرانيان داخل را بسوي خود جلب كرد.اين مسئله بسياري از اقتدارگرايان را در ايران خوش نيامد.در همين حال اين ايده از طرف برخي از اصلاح طلبان خارج كشور چون گنجي ها مطرح شد كه هر كس قصد مبارزه و براندازي رژيم را دارد بايد به داخل ايران برود و از خارج كشور ممكن نيست.با توجه به جو نظامي و امنيتي همراه با شكنجه و خفقان كه هر صدايي كه همراه افكار ولي فقيه نباشد شايد اين حرف كمي عجيب و ابلهانه به نظر آيد ولي آيا در پس اين سخن هدفي نهفته نيست؟در حاليكه هيچ صدايي از داخل ياراي برخاستن ندارد و هر ابراز عقيده اي با شكنجه وتجاوز و در نهايت مرگ مواجه مي شود در اين جنبش نشان داده شده عملا دايره فعاليت و مبارزه سياسي در داخل ايران فقط در چارچوبهاي حداقلي وآن هم با سركوب حداكثري مي باشد.سوال اين است پس مبارزه آزادي خواهانه سركوب شده داخل ايران چگونه بايد امتداد يابد؟آيا جز اين است كه6-5ميليون ايراني خارج كشور كه صداي بيدار جامعه ايراني هستند بايد اين مبارزه را ادامه دهند؟ايرانياني كه خيلي از اينها ناراضيان سياسي و نخبگان علمي و هنري هستند كه از نابساماني داخل به جهان آزاد پناه برده اند مسئول حمايت و بيدار نگه داشتن جنبشي فعلا كمرنگ شده هستند.چرا و با چه منطق و ادله اي گروهي اين افراد را به جرم خارج ايران زيستن به سكوت سياسي و نداشتن ادعاي رهبري و ندادن سفارشات راهبردي محدود مي كنندو جالب آنجاست كه خود اين اشخاص با نهايت اعتماد به نفس و در خارج كشور مدام مشغول ثبت و ضبط جنبش مردم به نام خود و تعيين چارچوب براي آن هستند تا جايي كه آقاي گنجي رنگ پرچم و شعارها و خواست هاي اين جنبش را تعيين و اعلام نمودند و براي بقيه نيروها مرز و خط قرمز براي ورود به جنبش مردم مشخص كردند.مي دانيم كه اكثر اليت هاي سياسي ,علمي و هنري در خارج از كشور در تبعيد هستند.احزاب و گروههاي سياسي چون جبهه ملي,طرفداران پادشاهي,چپها ومجاهدين و ديگران, اغلب رهبران و تئوريسين هاي خود را در بيرون از ايران مي بينند.چگونه مي توان همه اينها و پتانسيل آنها را ناديده گرفت؟جز چند نفر فعال سياسي محدود كه مجبور به سكوت هستند والبته اصلاح طلباني كه معتقد به نظام هستند چه نيرويي به عنوان آزاديخواه و يا تحول خواه مي توان در ايران بصورت فعال يافت كه مطالبات ملي را رهبري و يا هدايت كند.جز اينكه اين گروههاي برانداز و تحول خواه در خارج از كشور رهبري طرفداران خود را عهده دار شوند؟آيا راهي ديگر را مي توان متصور بود؟
چگونه آن زمان كه خميني از نوفل لوشاتو فرمان جهاد با شاه صادر مي كرد اين دوستان نمي گفتند رهبري از خارج ميسر نيست كه به آن قبله هم نماز مي خواندند.
به هر حال مبارزه در خارج از كشور وارد يك مرحله حساس شده كه با وارد شدن گروه زيادي از به اصطلاح اصلاح طلبان كه به گمان من برخي ازآنان دلبسته به نظام و وابسته به گروههاي سياسي نزديك به جمهوري اسلامي مي باشند به خارج كشور و به نام اپوزيسيون همراه شده است. اين گروه به اصطلاح مبارز كه افرادي چون گنجي ,حقيقت جو و روزبه ميرابراهيمي ها آن را نمايندگي مي كننداصلي ترين شعارشان گذارآهسته به سوي دموكراسي است.در سطرسطر مقالات افرادي از جنس گنجي و بهنود اين اصل مشاهده مي شود كه براندازي و يا انقلاب راه درستي براي گذار به دموكراسي نبوده و ممكن است چون روسيه و يا انقلاب 57 به يك ديكتاتوري از نوع بدتر منجر گردد.شايدمعني تلويحي اين روش مبارزه اين باشد كه ما نبايد با كليت نظام جمهوري اسلامي مخالفتي داشته باشيم ,اين نظام بايد پابرجا بماندو محتوي ديكتاتوري آن بصورت دموكراسي اسلامي درآيدبه گفته اين اشخاص همانند «حيات طيبه»دوران خميني. حتي با بكاربردن اسامي چون سلطان بجاي ولي فقيه ورژيم سلطاني بجاي حكومت اسلامي تقدس اين اسامي مذهبي را نگه داشته تا در حفظ آن و نفي شاه بكوشند كه البته ديگر ديرتر از اين حرفهاست و آب در آهن مي كوبند.جايي كه بهنود در مصاحبه با انتخاب در باره سخنراني در نيويورك گفت انجا كه حرف از اصلاحات مي شد مردم حرف ما را تشويق و تاييدكرده و رضايت داشتند ولي در مورد براندازي با حالت مخالف عكس العمل نشان مي دادند.يعني آگاهي از نظر مردم ايران را بايد از ايرانيان ساكن نيويورك فهميد!! آنچه مسلم است اين گروه بزرگ تازه به خارج آمده براندازي نظام و يك تحول بنيادي در نوع نظام حكومتي را خواستار نبوده اند چون حتي برخي از ايشان از معماران اين نظام و جزو محافظين و تئوريسين ها و كاركنان خدوم اين نظام بوده اند.نكته مهم اينكه اينها تا جايي كه امكان داشته از اين نظام خارج نشده اند كه در اصل اين نظام آنها را از خود اخراج كرده است.تا جايي كه امثال گنجي و حتي سازگارا (كه احترامي ويژه براي ايشان قائلم)در برهه هاي مختلف از طرف نظام طرد شدندولي در سخنان و خط مشي آنها دلسوزي براي اين حكومت رو به زوال به چشم مي خورد.گذار تدريجي و آرام بدون انقلاب و تحول بنيادي و عبور آرام از دل همين نظام به سوي دموكراسي گواه همين مدعي است ,چيزي كه هرگز مخالفين بنيادي نظام اسلامي نمي توانند بپذيرند كه آنها بناي اين نظام را بر پايه خون مي شناسند.
در اين مدت درست از طرف همين گروه مدام بر اين طبل كوبيده مي شود كه گروههاي سياسي مخالف نظام و مدافع براندازي در اين 30 سال هيچ كاري نكرده اند وافرادي چون گنجي جنبش هاي مردمي را به نام خود دانسته و ديگران را دعوت به عدم مداخله در آن مي كنند.حتي امثال نوري زاده هم با ادعاي برانداز(ولي در اصل اصلاح طلب) وارد گود شده و در دفاع از گنجي گروههاي مخالف گنجي و البته برانداز نظام اسلامي را (حتما گروههايي چون مشروطه خواه,مجاهدين و جمهوري خواهان ملي و ديگر مخالفين اصيل را) مورد شماتت قرار مي دهد كه در اين 30سال هيچ اعتباري نداشته اند و فقط به گنجي حسادت مي ورزند كه توانسته گروهي از روشنفكران غير ايراني (كه به همه زواياي سياسي امروز ايران آگاهي ندارند)با خود همراه كند ولي خود در اين سالها هيچ كاري نتوانستند انجام دهند.يعني به گفته ايشان خدا را بايد شكر كنيم كه گنجي و دوستانش وارد مبارزه شده اند!.يادشان رفته كه همين دوستان امثال احمدي نژادها را با مغزشويي ايدئولوژيكي به امروز ايران تحويل داده و تربيت كرده اند.
30سال مبارزه گروههاي اپوزيسيون خارج كشور با اصل نظام و تقابل با همين گنجي ها و همفكران ايشان به جان باختن امثال بختيار,برومند,قاسملو وفرخزادها انجاميد.آيا منصفانه هست امروز اينها را به كم كاري يا بي اعتباري در جوامع سياسي جهان وچهره هاي سياسي شاخص متهم كنيم.حقيقت اينجاست اين گروهها كه از همان ابتدا,ماهيت يك نظام اسلامي را شناخته بودند و به مبارزه با آن برخاستند امروز هم داراي حق طبيعي در ارائه تئوري هاي راهبردي به مردم ايران و يا حداقل گروه طرفداران خود مي باشند.هر نوع شماتت ايشان به جرم خارج كشور زيستن غير منطقي و عجيب است.بلكه با توجه به خفقان و تنگي فضاي سياسي كشور و عدم امكان فعاليت سياسي در درون مرزهاي ايران ,ارائه تفكرات سياسي و راهبردي ضروري و حياتي مي باشد.
كوشان.مwww.kooshan1.blogspot.com

Friday, August 28, 2009

نقدي بر جمهوري ايراني و رهبران جنبش



آنجا كه موسوي مي گويدمردم همانطور كه در اول انقلاب جنايتكاران دوره پهلوي را شناسايي كرده و به حق به سزاي اعمالشان رساندند آيا مهر تاييدي بر تمام جناياتي نمي زند كه باعث شرمندگي بسياري از انقلابيون حتي به صورت يادآوري است.وقتي به دنبال التزام عملي وي به قانون اساسي و محدود بودن مطالبات او و طرفدارانش به اجراي قانون اساسي جمهوري اسلامي را مي بينيم و وفاداري او به آرمانهاي انقلاب و خميني آيا نبايد موج نگراني روشنفكران و ميهن پرستان حقيقي را فرا بگيرد.وقتي او شعار »استقلال آزادي جمهوري ايراني«را شعار غيرخودي ها و نه طرفداران خود مي داند و طرفدارانش را خواهان جمهوري اسلامي نه يك كلمه بيشتر و نه كمتر مي داند آيا بايد براحتي جنبش را به چنين شخصي سپارد و نظاره كرد.

عجب اينكه شخصي آگاه چون عباس ميلاني در مصاحبه اي مي گويد اگر موسوي هم بگويد جمهوري ايراني متهم به براندازي نرم مي شود و جون او در زير تيغ است نبايد جمهوري ايراني بر زبان آورد.ولي سوال از آقاي ميلاني اينجاست كه مگر موسوي اجباري دارد كه علني بين جمهوري اسلامي و جمهوري ايراني يكي را انتخاب و در مصاحبه اي در مورد آن موضع بگيرد.مي توانست حداقل در اين مورد سكوت اختيار كند.

در اين صورت گروههاي ديگر چون طرفداران پادشاهي پارلماني مي توانند چون او را رهبر خود بدانند در حالي كه هنوز شيفته انقلاب اسلامي ضد شاه است.آيا اين تفاسير خوش خيالي در مورد واقعيات و بي خيالي نسبت به خطرات بالقوه اي نيست كه جنبش را تهديد به منحرف شدن و به قول دوستان انقلابي سرقت مي كند.آيا اين نظرات باعث پايين آمدن اعتماد مردم به اين اشخاص و كم رنگ شدن جنبش به صورتي نمي شود كه داريم اثراتش را كم كم نمايان مي بينيم كه نشان از عدم مقبوليت رهبري موسوي از طرف گروههاي مختلف ميباشد.

هيچگاه قصد زدن ساز مخالف با جنبش و يا مخالفت محض با موسوي و خاتمي ندارم ولي اين باور هميشه با من هست كه ما تا حدي ميتوانيم رهبران را با قدرت جوانان برومند ميهنمان به رنگ جنبش در آوريم آنطور كه آقاي ميلاني متذكر ميشوند ولي آنگاه كه به خطوط قرمز آقايان مي رسيم امكان دادن تغيير در افكار اين دوستان ميسر نيست كه محال است.

ما كه نمي توانيم بپذيريم جنبش سبز براي برقراري نوعي ديگر و به اصطلاح قرائتي دموكرات از نظام ديني است كه اگر چنين باشد اكثريتي قابل پيش بيني اين جنبش را در همان اوايل مسير ترك مي كنند.اينكه بجاي ملتي حرف بزنيم خطا است ولي جاي ترديد نيست كه جامعه متعالي امروز ايران گريزان از هر نوع حكومت ديني و خواهان استقرار نظامي دموكرات و سكولار ميباشد.چراكه 30 سال پيش هم هرگز مطالباتي ديني نداشتند و حكومت ديني حاصل فريبي بزرگ در حق جامعه اي مذهبي و بيسواد در بعد سياسي بود.ولي امروز جواناني كه از نظر سواد سياسي و آگاهي جهاني در حدي هستند كه جهان را متعجب و ممدوح خود ساخته اندآيا ساختار ديني را براي حكومت مي پذيرند و اصولا براي حكومت ديني و حيات طيبه حاصل
از آن مثل دوره خميني كه مطلوب موسوي است خون داده و شكنجه و تجاوز را در حق خود براي آن هزينه مي كنند؟

اگر در جنبشي ، رهبري با باورهاي عمومي جامعه همفكر نباشد و داراي دو ايدئولوژي متفاوت باشند نمي توان چندان به آن رهبري تكيه كرد چون رهبري بر پايه باورهاي مردم به وي شكل مي گيرد و اگر محل ترديد و تشكيك باشد رنگ مي بازد و جنبش رو به سوي سكون و سرخوردگي مي گرايد.از سويي اگر رهبري از جنس جامعه و مقبول همه اقشار معرفي نشودچه بسا سيل عظيم اجتماعي مهار شده و بنيان استبداد را از جا نكند هر چند تا كنون هم اين پايه سست شده و به لرزه در آمده اند.

کوشان م

پدیده گنجي:تقابل يا پذيرش









باید بپذیریم که در سالهای اخیر،حضور گروهی از کارکنان و اجزای عامل نظام اسلامی در سالهای دورتر از عمر ننگین این نظام،پدیده اپوزیسیون در تبعید را با شمایلی نو آراسته کرده اند.

گروهی که خود را اپوزیسیون این نظام معرفی می کنند و آن را بخاطر "خروج انقلاب و نظام از آرمانهای اولیه اش"تعریف و توجیه می کنند.اینکه این نظام از اول سنگ بنایش بر پایه فریب و خونریزی و انتقام و جنون دینی بوده جای بحثی مفصل دارد که از حوصله نوشتار خارج هست و اینکه اصولا آرمان انقلاب 57 چه بوده و این ارمانها بر چه اساسی تبلور تئوریک می یافته باز محل تشکیک و تردید عقلی هست اگر گمان کنیم منطقی یدک می کشیده ولی پرسش اصلی به عملکرد گروهی از این "توابین انقلابی" باز میگردد.

البته که براحتی می توان تشخیص داد تفاوتی ماهوی بین این گروه به اصطلاح "به خود آمده" وجود دارد .طیفی که هنوز حتی شعار و فریاد واضح مردم را بصورت "هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران"ملاخور می کنند و طیفی که در برابر اینان فریاد می زنند "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران".

تفاوت این دو گروه ظاهری هست یا ماهوی نادانم ولی به هر حال هیچ فعال و اگاه سیاسی به خود اجازه نمی دهد واحدی و بابک داد را هم اندیش و همراه با کدیور و مهاجرانی فرض کند.ولی بحث روی این هست که این دسته از مهاجرین امروز و انصار دیروز ،چه اندیشه ای را در کنه ضمیر باور خویش صیانت می کنند.

خیلی بر روی اینکه حتی زندان بودن گنجی با مثلا شرف اهل قلم تفاوتی از زمین تا اسمان دارد مانور ندهیم بهتر است.اصلا هم یادی از عکسهای سریالی بیرون امده از زندان گنجی نکنیم بهتر است که گرم به گرم کاهش وزن ایشان نمایش عمومی داشت و سانت به سانت رشد ریشش اکران جهانی.

خیلی هم منصفانه نیست که بپرسیم آیا همه زندانیان سیاسی ما به محض آزادی می توانند به مسکو رفته و از پوتین جایزه حقوق بشر بگیرند در حالیکه دیگری را که زندانی سیاسی هم نبود همزمان از فرودگاه تهران ممنوع الخروج کردند تا با پیامی بخاطر جایزه اش سخن بگوید.چون به هر حال این مرد شجاعت کلام داشته و بهتر هست بی انصاف و بدبین نباشیم!

این روزها اکبر گنجی و کلا آنها که "پدیده گنجیسم"را نمایندگی می کنند چهره ای تازه از خود نشان داده اند.ذات ضد اسرائیل اینان باز هم قلمبه!! بیرون زده و رگ گردنشان از این صهیونیست های ضد حقوق بشر باد کرده است.تا اینجا خب نظر انقلابیشان هست ولی نمی دانم چرا این مدعیان و حضرات حقوق بشری حرفی از بچه های اسرائیلی آن مدرسه نمی زنند که مورد هدف اسلامیون و متحدین امام راحل و دوران طلایی تلف شدند بی هیچ گناهی.

چطور شده که گنجی تازه مطمئن شده ترور "دانشمندان هسته ای"کار امریکا و اسرائیل بوده و مهمتر جمهوری اسلامی اصولا کسی را تهدید نمی کند بلکه همیشه مورد تهدید "دشمن " هست باز سوالی بی جواب هست که اگر بپرسیم تشبیه به بازجوها!! می شویم.ولی این را می توانیم با رجوع به عقل خود دریابیم که در دارد بر همان پاشنه می گردد.پاشنه "دشمن" و "مظلومیت ایران اسلامی " و نه "ملت ایران".

ولی این بین نیاز هست که مرور کنیم عکس العمل اپوزیسیون سکولار دموکرات را در برابر این نوع تفکر مدعی "اپوزیسیون نظام اسلامی بودن".فرض بر این می گذاریم و باید بگذاریم که به هر حال با ایجاد شکاف در نظام اسلامی و لایه های آن رنگ اپوزیسیون هم به رنگین کمان متمایل شده و یک طیف این رنگین کمان هم زرد شاید باشد مثل سرخ و سبز و آبی اش.ولی مدعیان سکولار دموکراسی که دیرپای ترین طیف هستند چرا منفعل می شوند در برابر این رنگ نو رسیده؟

نقدهاي بسياري عليه گنجي اخيرا نوشته شد.بسياراني بر او و مقاله هايش كه تبلور افكار او هستند نقد ها راندند و وي را به چالش كشيدند.سوال اينجاست كه انتظار ما در حال حاضر از گنجي ها و همفكران ايشان چه بايد و مي تواند كه باشد؟بايد در ابتدا موقعيت و جايگاه وي را بررسي كنيم.

پديده گنجي چه بوده و به كدامين جهت در حال رفتن هست؟اصولاما( به عنوان نيرو هاي سكولار)با يك به اصطلاح روشنفكر مذهبي چه تناسب فكري و عملي مي توانيم داشته باشيم؟با اينكه جزو اولين كساني بودم كه به مقاله ديكتاتوري پرچم اكبر گنجي پاسخ نوشتم ولي وقتي منطقي فكر مي كنم مي بينم چرا ما نيروهاي تحول خواه و سكولار خود را نقد نمي كنيم تا مانيفستي محكم و جذاب براي ساير عقايد و تفكرات سياسي داشته باشيم.به هر حال طبيعي است كه نظامي تماميت خواه احساس خطر كند دست به هر نوع فعاليت درون و برون مرزي توسط ماموران خود براي بقا بزند.بطور حتم ايمان داشته باشيم كه نيروهاي مختلف و فراواني حتي با نام اپوزيسيون در خارج از ايران براي حفظ اين نظام مشغول فعاليت و جا دادن خود ميان مخالفين حكومت هستند.

مسئله اينست كه ما براي اثبات حقانيت خود بجز نفي همه كساني كه به آنها به ديده ترديد مي نگريم چه كار اساسي ديگري انجام داده ايم.

آنچه كه مسلم است و همه ما مي دانيم اكبر گنجي جزو جوانان انقلابي و مذهبي بوده كه به دنبال مقتدايش خميني در آرزوي رسيد به مدينه فاضله و آرمان شهر اسلامي,جواني را در راه خدمت به اهداف انقلاب و نظام گذرانده است. امروز هم به وضوح در تمام نوشته ها و مصاحبه ها از دوران خميني براي ذكر ديكتاتوري بعد از انقلاب فاكتور گرفته و آن را به 20 سال اخير محدودتر مي كند.اصولا او هم بسان موسوي دوران خميني را بجز اشكالات جزئي, نمادي از حيات طيبه مي داند و حتي در ذكر گذار تاريخي از شباهت ديكتاتوري شاه!با خامنه اي مي گويد و اصولا دوران خميني كه مصادف با خدمات ايشان به همين نظام بوده محلي از ذكر ندارد.

در مورد پرچم ملي ايران هم حتي حاضر به كوتاه آمدن از مواضع خود در برابر حقانيت پرچم شير و خورشيد نيست,شايد با ذكر خاطره مخالفت خود با حذف شير و خورشيد و همفكر بودن با بازرگان قصد ايجاد آرامش در نزاع بر عليه خودش را داشت ولي در عمل و ظاهر براحتي عدم اعتقاد و علاقه وي به اين پرچم آنقدر نمايان است كه با اين شعار ها كسي فريب نخورد.اعتقادات مذهبي هم چيزي است كه هرگز و در هيچ جا و با صداقت تمام پنهانش نمي كند كه اين امتياز مثبت از شخصيت اوست.

ما در كجاي اين داستان ايستاده ايم.اصولا در اين كشمكش هاي اخير تمام اهل معرفت با كنه افكار و مصاديق رفتاري آقاي گنجي و تمام زواياي آن آشنا گشته اند ولي در مقابل او و به اصطلاح مخالفينش آيا عملي نو و بديع و نه براي نفي گنجي ها كه براي اثبات حقانيت خود انجام داده اند؟من هرگزتا به امروز چنين موردي نيافتم.ديگر زمان آن فرا رسيده كه با همه تجربه ها از اشخاص با سليقه هاي مخالف, ولي از» فرد«گذر كنيم .اينكه يك» او« را سيبل كنيم و مخالف يا موافق, همه نيروي خود را به نقد او تلف نماييم چه چيزي قرار است بدست آوريم.اينقدر كه بتوانيم شبهات را برطرف كنيم نقد كردن مي تواند مفيد فايده باشد ولي اگر بجاي اينهمه نيرو و زمان تلف شدن كمي به ذخيره نيروهاي فكري و روشي براي اثبات افكار و حقانيت خود اختصاص دهيم نتيجه بزرگتري را بدست خواهيم آورد.


کوشان

اصلاح طلبي و تحول خواهي:گذشته و حال

تفاسير مختلفي در باره اعتصاب غذاي گنجي در مقر سازمان ملل و به دنبال آن مقالات و اظهاراتش در مورد پرچم ملي ايران بيان شد.به دنبال آن در شهر هاي ديگر نيز از اين جنس گردهمايي ها برگزار شد كه در يك شعار مشترك بودند:«نه پرچم و نه پلاكارد و تابلو»


بحث بر سر اين هست اعتراضاتي كه به منظور دفاع از حقوق زندانيان سياسي و حقوق بشر و دفاع از آزادي بيان است(چون ظاهرا براندازي حكومت اسلامي هدف اين افراد نيست)چگونه خود نافي حقوق آزادي بيان هستند.چرا نبايد معترضين كه خواهان آزادي زندانيان سياسي و بيان هستند پلاكارد و پرچم مورد اعتقاد خود را در دست گيرند.واقعا هدف اين گروه ها چيست كه اينچنين از پرچم شير و خورشيد و يا پلاكاردهاي ضد نظام اسلامي تبري مي جويند.اين چه هدف مشتركي است كه گنجي ها, حقيقت جو ها, كارهاو...را اينچنين در راستاي منافع نظام اسلامي به تقلا وا مي دارد.واقعامحل تشكيك است كه ظرف يك ماه اخير افرادي كه هميشه عليه رژيم اسلامي با بغض سخن مي گفتند و از اصلاح طلبان اظهار مبرا بودن مي كردند به ناگاه طرفدار اصلاح طلبي و موافق تئوري اصلاحات امثال موسوي گشتند.و از اين عجيب تر بي تفاوت به پرچم شير و خورشيد شده و اصولا بحث پرچم را فرعي وتفرقه انگيز دانسته و خواهان پايين آمدن اين ديرك ها(بخوانيد پرچم)مي شوند.

با نگاهی کاملا منصفانه اپوزیسیونی که در 30 سال شكل گرفته به هيچ عنوان صادق و يكدست نبوده و بايد با كمال تاسف با نگاه ترديد به آن نگريست.نگاهي به اين مخالفين و تغيير رفتار بعضي اشخاص به نحوي غريب در شرايطي كه جمهوري اسلامي لرزان ترين پايه ها در طي اين 30 سال را تجربه مي كند واقعا مايه ياس و نگراني مي باشد.به واقع بايد پذيرفت از اول انتظار ابلهانه اي داشتيم از نسلي كه اين عقب ماندگي و مصيبت را به ايران همراهي كردعوض شده باشد.چگونه از فسيل هاي جبهه ملي , اكثريت و اصلاح طلباني كه بصورت اپوزيسيون صادراتي و ساخته شده حكومت براي چنين روزهايي پرورش يافته و متنعم شده اند مي توان انتظار رفتاري جز اين در اين روز هاي لرزان نظام داشت.من بر اين باورم مردم ما راه خويش را يافته و عموم جامعه بسوي آزادي و با نفرت از جموري اسلامي تا براندازي اين رژيم پيش مي روندو تلاش اين افراد اين حسن را دارد كه شناخت ما را از اين گروهها تبديل به آيينه تمام نماي حقيقت مي كند تا با اين تجربه و واقع بيني تاكتيك و استراتژي حركت رو به سوي فرداي آزاد را تعيين كنيم.


شايد وقتي برخي تغيير رفتارهاي تعجب برانگيز از سوي كساني را كه به آنها و صداقتشان ايمان داشتيم مي بينيم نوميد گرديم ولي بايد با تعقل بغض خود را به خرد بدل سازيم و با اين تجربه و شناخت سره از ناسره به راه خود تا تحقق آزادي ادامه دهيم.فعاليت گروهها و افرادي كه در باطن ايدئولوگ و مذهبي بنيادگرا بوده و حال به اقتضاي زمان دموكرات شده اند ولي در جايي دم خروس بيرون مي زند وبه هيچ وجه قابل اعتماد نيستند.

امثال گنجي كه در تمام مراحل فتنه57 و پس از آن در پيشبرد اهداف اين نظام دخيل بوده چگونه مي توانند مصلحت مردم را بر مصلحت نظام مقدسشان ترجيح دهند در حاليكه مرجع تقليد و مولايش منتظري مي گويد هر كس براي خروج نظام از بحران بكوشد اجر اخروي دارد.شايد مصلحت باشد بنا را بر يكدلي و اعتماد متقابلبين گروهها و احزاب سياسي و فكري با ايدئولوژي و طرز تفكر متفاوت بگذاريم ولي برخي اشخاص چنان رفتارهايي از خود بروز مي دهند كه اپوزان حقيقي را به تشكيك وادار مي كند.براستي بايد گفت كه تشخيص ميهن پرستان حقيقي از نفوذي ها يا كساني كه به اسم مخالف اميد به اصلاحات در داخل رژيم را دارند چه وابسته و چه غير وابسته بسيار سخت و نياز به تحقيق و دقت دارد و اين حساسيت ها باري سنگين بر دوش هر مخالف است كه فرق سره از ناسره را تمييز دهد.گاهي كه فكر مي كنم برخي اشخاص در رسانه هاي خارج كشور چقدر سخيف و غير واقع ارائه ديدگاه مي كنند حتي گاهي ترديدها را بر مي انگيزد

ولي با اندكي تامل مي توان دريافت كه اين بي خردي و بلاهت همين افراد در سال 57 امروز سياه ايران را رقم زدو انتظار تغيير در اينها آن هم در سنين امروزشان ساده انگارانه است درست است كه حضور اينها ضربه اي جبران ناپذير در جنبش فكري-اجتماعي ملت ايران ايجاد مي كند ولي به هر حال اين راهي است طولاني كه بايد با صبر و تدبير پيموده شود.

بايد بپذيريم افرادي كه با افكار سفيهانه 30 سال پيش رو به قبله نوفل لوشاتو شتافتند و به شاهنشاه و حتي دكتر بختيار پشت كردند هر چند بارها در اين سالها يا از اين كارهاتبري جستند و يا اظهار پشيماني كرده و در مقام توجيه در آمده اند ولي هرگز نمي توانند تغييرات بنيادي در ذهنيت خود ايجاد نمايند.گاهي به اظهارات فعالين چپ, توده اي, اكثريتي ,جبهه ملي وديگر شيفتگان انقلاب دروغين 57 دقت كنيم در مي يابيم ذره اي حاضر به اقرار اشتباه و خيانت و يا خوشبينانه بلاهت خوددر برخورد با نظام شاهنشاهي و حكومت پهلوي و بيعت با خميني نيستند كه حتي بر مواضع قبلي خودپافشاري آميخته با حماقت مي كنند كه شايد براي فرار ازعذاب وجدان و يا حتي يك اعتقادي است كه حتي نيروهاي اصلاح طلب رژيم فعلي را بربازگشت پادشاهي پارلماني ترجيح مي دهند كه اين نشان از بيخردي و خيانت كار بودن اين گروه محدود است.

کوشان

Monday, August 24, 2009

رهبري سياسي و موانع شكل گيري آن


رهبري سياسي هر جنبش مدني شايد موضوعي اساسي در تعيين استراتژي هر حركت اعتراضي باشد.امروز ايران در حالي شاهد يكي از گسترده ترين اعتراضات مدني و مهمترين برهه تاريخي مي باشد كه فقدان رهبري قدرتمند و محوري كاملا حس مي شود.شايد گروه اصلاح طلب رژيم اسلامي و ماموران خارج نشين آنها سعي در معرفي موسوي و خاتمي و حتي هاشمي به عنوان رهبران اين جنبش را دارند ولي ميزان نارضايتي و تنفر مردم از تمان اركان اين نظام بسيار عميق تر از اين است كه تن به رهبري هر ملا و مكلا بدهند.حال سوال اساسي اينجاست كه در اين فقدان رهبري مردم بايد با كدام تاكتيك به استراتژي معين برسند حال آنكه در استراتژي هم ميان گروههاي مختلف مناقشه است كه ما آن را رفراندوم آزاد تعيين نوع حكومت فرض مي كنيم.

من كه به شاهزاده رضا پهلوي و نظام پادشاهي پارلماني اعتقادي عميق دارم مدتهاست به انتظار حركتي اصيل ومحكم از شاهزاده بوده ام چون معتقدم در صورتيكه شاهزاده مي توانست بصورت واضح و با قدرت با مردم ايران اهداف و خواسته هاي خود را مطرح نمايد و تصويري از آينده مطلوب خود براي فرداي ايران نشان مي داد و نيز دستورات و نظريه هاي راهبردي خود را ارائه مي داد آنگاه براحتي توان رهبري جنبش را مي داشت و اعتماد گروه بزرگي از نيروهاي تحول خواه را بسوي خود جلب مي نمود,كه اين خطر ربوده شدن جنبش را تقليل ميدهد.

ولي متاسفانه در حال حاضر اين نقش رهبري بطور موثر نمود خارجي ندارد هر چند بطور بالقوه در جريان هست.گاهي كه از افرادي جزو گروههاي چپ ,اكثريت و مليون كه بغض عميق و قديمي به پادشاهی با هر نيتي كه دارند انتقاد مي كنم فكر مي كنم كه كم رنگ بودن حضور شاهزاده باعث مجاب نشدن اين افراد نسبت به نقش رهبري ايشان مي باشد.به هر حال اين روزها و در اين مرحله, جنبش بوسيله تكنولوژي جديد ارتباطات و اينترنت حركات بعدي خود را هماهنگ مي كند و شايد نياز مبرمي به رهبر نباشد ولي آنگاه كه به شوراي رهبري در مراحل حاد نياز است چه كسي مسئول اين مهم مي باشد.اين همان نقطه كور جنبش آزادي خواهي مردم ايران در تمام اين سالهاست كه امروز به صورت كمرنگ شدن حركت سبز يك بار ديگر نمود پيدا كرد.آيا بين مليون و طرفداران پادشاهي هيچ اتحادي را مي توان متصور بود؟

من باور ندارم و اصولا در يك دموكراسي نيازي به اتحاد بين گروههاي مختلف نيست ولي يكدلي براي از بين بردن دشمن ضروري است.با وجود تاكيدي كه همه گروههاي طرفدار پادشاهي بر استوار بودن اين نظام بر پارلمان وحاكميت ملي دارند تمام بدخواهان و گروه هايي كه كينه پادشاهي دارند خود را به نفهمي زده و سلطنت طلبان را طرفدار استبداد معرفي مي كنند اين گروه يا وابسته و مزدورند يا عقده اي و ابله چون اگر حتي يك بار به حرفهاي خود شاهزاده رضا پهلوي دقت مي كردند هرگز اين ياوه گويي ها را ادامه نمي دادند.

همان مخالفيني كه در روزهاي استحكام رژيم اسلامي بر عليه آن شعار داده و پرچم شير وخرشيد را به سينه مي زدند به ناگاهعلاوه بر اعلام حمايت از موسوي و خاتمي ها,پرچم را ديركي معرفي مي كنند كه در حال حضر فاقد ارزش بوده و بايد آن را كنار گذاشت.و جالب تر آنكه به طرفداران سلطنت حمله مي كنند كه شما با تعصب پرچم و در دست گرفتن آن قصد تفرقه و سود جويي داريد!

عجب معمايي شروع به شكل گيري هست و شايد پاسخي به همه ترديد ها.چطور شد مليون و اكثريتي ها طرفدار موسوي و هاشمي رفسنجاني شدند ودر كنار آنها در مقابل طرفداران پادشاهي حتي در مورد مسائل ملي چون پرچم و نيز براندازي رژيم اسلامي ايستاده اند.پرچمي كه نماد اپوزيسيون و مرز بين مخالفين نظام و ايرانيان حقيقي و اين اشغالگران قشري مي باشدبه ديركي كم ارزش به قول برخي بدل شده كه نبايد از آن سخن راند و استفاده مبارزاتي كرد آن هم دقيقا وقتي كه مبارزه علني شد و به اين پرچم نيز مبرم هست تا فرق دوست دشمن نمايان شود كه تاحدي ديديم كه شد .

اگر به مرور گذشته بپردازيم نقاط مبهم را به ياد مي آوريم.در برنامه هاي مخصوص 22بهمن در يك برنامه سياسي تلويزيوني از LA هر شب آقاي اميني (پسر دكتر اميني شهردار تهران و وكيل مصدق)بصورت ميهمان از ريشه يابي علل انقلاب سخن مي گفت كه هيچ تفاوتي با صدا و سيماي جمهوري اسلامي نداشت.تمام ريشه ها از ديد اين شخص ظلم و بي لياقتي رژيم ستم شاهي!و عدم كفايت آن رژيم در اداره كشورخلاصه مي شد كه منجر به اين انقلاب عظيم! مردم گرديدو حتي اين شخص مشكوك الحال عقده را به جايي رساد كه گفت:»ميدانم بعضي از برنامه گذاران شما از اين حرف من ناراحت مي شوند ولي بايد بگويم رژيم گذشته در بين هيچكدام از توده هاي مردم مقبوليتي نداشت و همه از آن رژيم متنفر بودند ولي رژيم جمهوري اسلامي داراي پايگاه در ميان گروهي از مردم ايران هست كه آن را دوست دارند!«دقيقا حرفهايي كه از طرفداران اين نظام بسيار مي شنويم.

آيا با توجه به تمام ظلم و فساد بديهي و واضح اين نظام و عدم مشروعيت و مقبوليت آن,اين شباهت در تفكر بين طرفداران نظام و به اصطلاح مخالفين ملي!محل ترديد و پاسخ به شبه ها نيست.ديگر مخالف مدعي تاريخ و فرهنگ ايراني كه مغلطه ها را آموزش مي دهد و خود استاد مغلطه است در جرياني هدف دار و برنامه ريزي شده كه در برنامه اش حمله به حكومت اسلامي را به كل رها كرده وبا توهين و افترا به حكومت شاهنشاهي و شخص پادشاه فقید مشخص نيست به چه جرياني خدمت مي كنند.

اگر هدف بيان تاريخ و روشنگري است پس اين همه دروغ و مغلطه و تحريف افكار از براي چيست؟ابتدا اين را جا مي اندازد كه طرفداران رژيم پهلوي چند نفر معدود جيره خور ساواكي هستند كه تنها براي رسيدن به قدرت و نوعي ديكتاتوري از آن نظام پيشين حمايت مي كنند و اينها مردم ايران را كورو كر و شپشو مي دانند و حتي در برنامه اي گفت كه اين طرفداران ديكتاتوري سابق!حاضرند در زلزله اي نصف جمعيت ايران بميرند ولي اين گروه به قدرت برسندو... .

فكر مي كنم اگر اين گروه از مليون به قدرت مي رسيدند آيا من طرفدار رژيم پادشاهي را شهروند درجه دو محسوب نمي كردند؟آيا اين چند نفرمعدود به قول خودشان ساواكي طرفدار پهلوي را دستگير نمي كردند و اعدام يا تبعيد در انتظارمان نبود؟آيا فرقي با اين رژيم مي كردند؟جز اينكه حكومت اسلامي هم خيل مخالفين خود را چند نفر معدود وابسته, جيره خور بيگانه و جاسوس اسراييل و آمريكا معرفي مي كنند؟آيا براستي اين ملي ها !

اينقدر نادانند كه ازتعداد طرفداران نظام شاهنشاهي و حتي طرفداران پهلوي بي خبر باشند.نمي دانند كه مردم در كوچه و بازار چه قضاوتي در مورد رژيم پيشين چه واقعي و چه نوستالژيك(وبا توجه به شرايط امروز) دارند؟نمي انند رحمت بود براي هماه شاه چقدر بين مردم ايران رايج است؟حقيقت اين است اين واقعيات جامعه امروز ايران آنقدر رايج است كه به اطلاعات زيادي هم نياز ندارد ولي اين گروه آنقدر در عقده هاي خود غرق گشته و كور شده اند كه هرگز به حقيقت نمي رسند.در جايي مي گويد كه طرفداران رژيم سابق طرح و نقشه حمله عراق به ايران در اختيار رژيم صدام گذاشته بودند.

آيا جايي ديگر كسي اين حرف را شنيده يا صرفا تراوشات مغزمعيوب شخصي است كه از بيماري ژنتيكي هم رنج برده و بودن عقده در او بديهي است كه بازدر يك برنامه ديگرش مي گويد ماساژور سابق شاه كه الان در واشينگتون است در مورد برخي فسادهاي شخصي اين آقا و تعلقات او چيزها تعريف مي كرد كه البته من ديگر تكرار نمي كنم!و يا ميگويد فيلم شكنجه دوستان چپ ما را توسط ساواك براي اين آقا(شاه) مي بردند تا در كاخهاي خود نگاه كند و لذت ببرد!!

شخصي مثل محمد رضا شاه كه دوست و دشمن بر سر دل رحم بودن و عدم خشونت در ذات وي توافق دارند. و در يكي ديگر از برنامه هاي بي مقدارش بيان ميكند كه تمام ديكتاتورها براي خود دشمن فرضي مي تراشند تا با آن به سركوب خود ادامه دهند.مثل رژيم اسلامي كه به دشمني آمريكا و اسرائيل اصرار مي ورزد و در اين جا به صحراي كربلا مي زند كه بله شاه سابق هم شوروي را دشمن خطاب مي كرد.

گويي اين شخص نمي داند ما در زمان شاه روابط سياسي و تجاري گسترده با شوروي سابق داشته ايم كه خوب مي داند ولي با مغلطه قصد فريب شنونده معدودش و عقده گشايي براي ظاهر بيمارش و غيرطبيعي دارد.اين همه پستي و حقارت در گفتار و توضيح تاريخ معاصر از كجا مي آيد؟تمام حرفهايي كه مي گويد فاقد هر گونه مدركي هست در حالي كه هميشه مدعي مدرك داشتن براي ادعا ها هست البته در جايي كه ادعا بر عليه جريانات فكري او و مثلا شخص مصدق باشد.اينهمه حرف و اراجيف بدون مدرك مي گويد ولي در جايي به سلطنت طلبان حمله مي كند كه چرا بدون مدرك به گنجي و موسوي ها تهمت مي زنند كه در جنايات رژيم اسلامي دست داشته اند!!و جالب تر آنجاست كه اين حرفها از تلويزيون هاي سياسي پخش مي گردد كه خود قابل بحث و ترديد است.و جالب آنجاست در آخر مي گويد ك در اين برهه زماني پرچم . نوع آن اهميتي ندارد و براي جوانان ايراني پرچم شير و خورشيدا هميت ندارد چون علاقه و شناختي از اين پرچم ندارند.

جاي تاسف است كه گروهي قصد دارند اين نوع اشخاص را با عناويني چون روشنفكر و استاد به جامعه معرفي كنند كساني كه بلاهت از هر گوشه تفكرشان نمايان است.واقعا با گوش كردن به اين افراد چه تصوري از اپوزيسيون ايجاد مي شود راستي اينها پوزيسيون رژيم نيستند؟!كه به اشتباه اپوزيسيون معرفي مي شوند.اينها براستي جبهه ملي هستند يا جبهه اي برابر ملت؟!آيا اينها براي اينكه آيين سراسر ايراني پادشاهي باز نگردد حاضر نيستند زير اباي آخوندغير مستقيم پناه گيرند. تمام شواهد گواه اين حقيقت تلخ است.
هرگاه به گروههاي سياسي مختلف نگاهي بيندازيم باز عميق تر به فقدان رهبري پي مي بريم.همه اين احزاب و گروهها 30سال بجاي سازمان يابي خود و ايجاد تشكل هاي منسجم و ريشه دار با مانيفست هاي مشخص تنها به جدال بر سر گذشته و متهم كردن يكديگر گذرانده اند.من به عنوان يك طرفدار نظام پادشاهي پارلماني همين ايراد را به اين گروه دارم.شاهزاده رضا پهلوي به عنوان رهبر و پادشاه ما,در اين مورد بسيار مقتدرتر مي توانست اقدام كند.متاسفانه در طرفداران پادشاهي چهره هاي شاخص كه توان سازمان دادن به طرفداران خود را داشته باشند در صف اول و پيشاهنگ وجود ندارد(مانند ديگر گروههاي سياسي)و اين بزرگترين ضربه اي است كه طرفداران نظام پادشاهي با آن مواجه هستند.

و شاهزاده هم تاكنون مبادرت به جمع كردن و سازماندهي چنين كارگروهي خبره و موردوثوق نكرده اند.در جبهه ملي انسانهاي آزاده اي چون كورش زعيم ها اين جبهه را زنده ولي با فعاليت محدود نگاه داشته اند و در خارج كشور در ظاهر افراد سالخورده اي هستند كه در سرماي تاريخ يخ بسته و در ادامه عقده نظام پيشين و نوستالژي مصدق همچنان به دنبال اثبات عدم حقانيت پهلوي ها وساقط كردن آنند!

اين فسيلها 30 سال بعد از رفن محمد رضا شاه پهلوي به دنبال براندازي آن هستند و دانسته يا نا دانسته در جهت اهداف نظام اسلامي گام بر مي دارند.اينها كار را به جايي رسانده اند كه با حمايت ضمني از اصلاح طلبان و از ترس بازگشت نظام شاهنشاهي هر طور شده نشان مي دهند كه مشروعيت اين نظام بيشتر از رژيم پهلوي است.مبادا در رفراندوم فرداي آزاد ايران مردم راي به نظام پادشاهي دهند كه خود ميدانند چه بسا محتمل است.
به هر حال همه گروهها بايد از اين مسائل و كينه جويي هاي شخصي عبور كنند و بجاي اينكه در اين برهه با دروغ پردازي و تهمت به همه شخصيتهاي تاريخي سابق و طرفداران آن عقده گشايي كنند كه چرا مثلاپادشاه خود قدرت را به آنها تفييذ نكردهمه دركنارهم دشمن اصلي را نشانه بگيريم.پر واضح است كه نوع حكومت و تعيين سرنوشت در آن روز موعود كه رفراندوم سراسري براي تعيين نوع حكومت است مشخص مي گردد.پس ديگر كالبد شكافي گذشته هيچ مشكلي را حل نكرده و فقط بايد از اشتباهات عبرت گرفت و چراغ راه آينده كرد.

کوشان

رهبري و تماميت ارضي


ايران, ايرانستان مي شود .يكي از آخرين اظهار نظرهاي شاه ايران كه امروز قابل تامل تر از قبل به نظر مي آيد.گروهي كه كينه شاه سابق را با خود دارند هنوز هم با تمسخر تفسير مي كنند كه اين جمله حاصل خودخواهي شاه سابق بوده كه تصور مي كرد بدون او ايران هم نخواهد بود.امروز در مروري كه در اوضاع ايران داريم اخباري به گوش مي رسد كه حاصل آن شكنجه, دستگيري, اعدام, طناب دار, تجاوز وبه طور كلي يك هرج و مرج سياسي در داخل ايران كه پايه اصلي آن استبداد حكومت ديني مي باشد.
تمام اين وقايع به يك نارضايتي ملي و سرخوردگي اجتماعي منتج مي گردد.
در طي دو ماه اخير شاهد جنبش سبز مردمي بوديم كه ابتدا بر پايه مطالبه آراي دزديده شده و تسليم دولت كودتايي در برابر خواست مردم استوار بود.ولي چون رفتار رژيم در برابر اين خواسته بر حق و ساده رفتاري وحشيانه و تا حدي دور از انتظار بود جنبش به سوي رفتار هاي اكسيوني پيش رفت و منحني اين حركات مردمي در ميانه جنبش به حالت كم نوسان وتا حدي ممتد پيش رفت.ولي اتفاقي كه امروز شاهد آن هستيم از دو زاويه قابل نگريستن است.اول مي توان گفت هرگز شعله اي كه در بين مردم براي دستيابي به دموكراسي و آزادي اجتماعي افروخته شده سر خاموشي نخواهد داشت.هر مناسبت يا مراسمي كه در پيش باشد مردم به استقبال آن مي روند.در خارج كشور هم يكدلي و همراهي كم سابقه اي را ميان ايرانيان( بجز لابيست هاي رژيم)
شاهد هستيم كه بارقه هاي اميد را زنده نگه مي دارد.اين را هم مي پذيرم كه ملتي كه به دنبال آزادي برخاسته اند شايد عقب نشيني تاكتيكي كند ولي هرگز از حركت باز نخواهد ايستاد.
ولي از زاويه اي ديگر با تحليل و واقع بيني مي توان به منحني حركت جنبش نگاه كرد.بدون آنكه با ياس و دلسردكننده سخن بگويم ولي شاهد يك روند نزولي در التهاب جامعه و دادخواهي مردم براي كسب مطالبات جزئي و كلي خود هستيم. هر چند خوشبينانه بنگريم ولي در كوتاه مدت نمي توانيم بدون عامل تحريكي شاهد دوباره شعله ور شدن اجتماع باشيم.بطور حتم حكومت اسلامي هم با آگاهي از همين مورد,سعي در از بين بردن هر عكس العملي از سوي خود مي شود كه تحريك مردم را بدنبال داشته باشد.شايد بتوان گفت مردم دچار نوعي دلسردي و بي تفاوتي و فرو نشستن آتش بغض خود شده اند.مردمي كه تا بي نهايت گرفتار مشكلات روزمره وغم نان و بيكاري خود هستند زياد قادر به هزينه دادن براي مدت طولاني و بدون كسب هيچ نتيجه اي مشخص و واقعي در كوتاه مدت نخواهند بود.اين يك واقعيت جامعه شناختي مي باشد.در حاليكه تا امروز جنبش فاقد رهبري متمركز و مقبول تمام سلايق و لايه هاي سياسي و اجتماعي بوده و در عين حال جدايي در بين اين گروهها و تلاش براي نفي رهبري ديگري به حداثر خود هم رسيده كه خود اين عدم اتحاد عامل مهم درياس وعدم اطمينان متقابل بين مردم و در پي آن سرخوردگي سياسي مردم مي گردد.حال سوال اينجاست كه اگر اين عقب نشيني را با ديدي بدبينانه موقتي و تاكتيكي فرض نكنيم
چه سرنوشتي مي توانيم براي جامعه امروز ايران كه گرفتار حكومتي كودتايي و خشن هست متصور شد؟آيا براستي ميتوان به ادامه جنبش سبز دل بست؟
30سال ازآن پيشگويي شايد آميخته با غرور محمد رضا شاه ميگذرد.امروز اگر صحنه سياسي اجتماعي ايران را مرور كنيم به چه نتايجي ميرسيم؟چه خطرات بالقوه اي ايران ما را تهديد مي كنند؟اخبار پراكنده اي از اعلاميه دادن گروههاي تجزيه طلب در آذربايجان به گوش مي رسد.در كردستان بطور طبيعي نا رضايتي هايي وجود دارد كه مخصوصا از زماني كه تجلي نسبي دموكراسي را در كردنشين عراق ديده اند تشديد مي گردد هر چند كه در ايران پرستي كردهاي ايران هيچ ترديدي نداريم.در خوزستان وبلوچستان نيز نارضايتي اقوام ايراني عمري به طول نظام اسلامي ايران دارد.همه اين نارضايتي ها به كجا قرار است ختم گردد؟آيا خوشبيني و تكرار اين سخن كه همه اقوام ايراني جز به وحدت و اعتلاي ايران نمي انديشند نميتواند سرپوشي بر واقعيات ايران بحران زده امروز باشد؟
امروز هر چقدر هم گروهي بخواهند بر رهبري موسوي, خاتمي و يا كروبي صحه گذاشته و با تبليغ و شعار اين موضوع را در اذهان و باورهاجاي بيندازد ولي حقيقت در اين است كه رهبر بايد مورد وثوق و قبول همه نيرو ها و باورهاي سياسي باشد و بطور مشهود موسوي و بطور عام اصلاح طلبان فاقد اين شرط اوليه و لازم مي باشد। هر چند بعضي نيروها در تلاش براي جا انداختن اين موضوع و تبليغ آن در همه گوشه جهان هستند ولي طرز رفتار اين گروه مانند گنجي, برقعي وكديورها در تقابل با ديگر گروههاي سياسي و حتي راه ندادن پرچم ملي اكثرگروههاي اپوزان در جمع خودكه بنام جنبش همه مردم ايران برگزار گرديد نافي شروط لازم براي تعيين رهبري مي باشد.امروز ايران در بحراني مخاطره آميز دست و پنجه نرم مي كند و شعارهايي مانند اينكه جامعه خود رهبري را بر عهده دارد و از بين خود رهبري پيدا مي كند لزوم انتخاب و وجود رهبر واقعي را از بين نمي برد.

كوشان.م

نظام پادشاهي پارلماني:انسجام براي بودن


شايد به عنوان يك طرفدار پادشاهي وقتي نگاهي به نحوه ورود گروههاي سياسي مختلف به جنبش اخير مردمي مي اندازم عدم وجود تشكل منسجم طرفداران پادشاهي براي داشتن حداقل يك بخش و سهم در اين تبليغات سياسي نياز به بازبيني كلي در بين اين طيف سياسي پرطرفدار دارد.نگاهي به رسانه هاي مختلف اين مهم را تاييد مي كند زيرا كه در برنامه هاي مثل صداي آمريكاوبي بي سي كه جز پر مخاطب ترين رسانه هاي دولتي ورسمي هستند كارشناسان از طيفهاي سياسي چپ, اصلاح طب, جمهوري خواه و مليون به فراواني در جايگاه كارشناس ديده ميشود ولي غيبت طرفداران پادشاهي شك برانگيز بوده تا جايي كه حتي اشخاصي كه در كسوت مجري توجهي به اين گروه سياسي داشته اند از اين رسانه ها طرد مي شوند مانند احمد بهارلو و يا سيامك شجاعي.

ولي به ازاي غيبت هر كدام از اين افراد اصلاح طلبان به كثرت در اين رسانه ها ديده مي شوند تا حدي كه در تحليلها شركت كنندگان جز تاييد همديگر هيچ تقابل انديشه اي ديده نمي شود.حتي امثال نوري علا ها كه در دانش و تجربه سياسي او ترديدي نيست ديده نميشود.دو عامل در اين راستا قابل تامل است:
اول نبود تشكل قوي بين طرفداران پادشاهي و دوم هدف و سياستگذاري رسانه هاي فارسي زبان خارجي.
در مرور نقش ضعيف تشكل هاي پادشاهي فقدان نخبگان و اليت هاي اين گروه در صحنه كاملا مشهودميباشد.

و نيز نقش خود شاهزاده رضا پهلوي كه با كمال فروتني همراه جسارت بايد عرض كنم در اين مرحله بايستي شاهزاده بسيار پررنگ تر و با پيامي رساتر و حضوري شاخص تر در تمام محافل و جلسات حضور مي داشت و تشكيل يك شوراي رهبري و گروه كارشناسي شاخص براي رساندن پيام خود به طرفداران و عموم ملت از مهمترين وظايف
ایشان در اين برهه مهم از تاريخ كشورمان مي باشد.
حال وقتي كارشناسان و روشنفكران مي بينند شاهزاده در اين مقطع حساس خود را همچون همه ايرانيان شهروند عادي مي خواند و قصد قرار رفتن در صف اول ندارد مجالي براي دفاع از نظام پادشاهي و بيان مانيفست خود براي عموم مردم و در مرحله بالاتر ادعاي رهبري جامعه بي رهبر امروز براي خود نمي يابند.درجايي كه فقدان رهبري پيشرو و محوري قابل اطمينان كه مورد پذيرش سليقه هاي سياسي متفاوت در جامعه باشد كاملا مشهود است اين سوال مطرح مي شود كه آيا نقش تاريخي شاهزاده رضا پهلوي اقتضا نمي كرد كه امروز براي ايفاي نقش نماد وحدت ملي, پرچم دار جنبش مدني ايرانيان بر ضد تازي پرستان جائر حاكم باشد؟
امروز مي بينيم گروههايي كه سابقه تاريخي گاها خيانت بار و حداقل منفي در كارنامه سياسي خود دارنددر اين برهه حساس تاريخي به نام فعال سياسي حقوق بشر و كارشناس در كمال وقاحت آميخته با اعتماد به نفس در رسانه هاي گروهي ظاهر شده و به ابراز عقيده و همراهي جنبش مردم مي پر دازند و هنوز در تفكرا آنها ناداني و تعصباتي ديده مي شود كه ايران را به امروز رساند.و چگونه است مشروطه خواهان كه شفاف ترين اپوزيسيون اين نظام و نماد مخالفت
حكومت اسلامي هستند چندان ديده نمي شوند؟

هنوز سياسيون چپ, اكثريت, جبهه ملي و ديگران كه با اشتباهي بزرگ به قيمت همه ايران زمين ,امروز را براي اين
مملكت رقم زدندبه تحليل هاي سياسي خود ادامه مي دهند وهنوز هم بجاي اذعان به اشتباه خوددر كينه و دشمني باخاندان پهلوي از هيچ كوششي دريغ نمي كنند.چگونه از كساني كه تاكنون با اصلاح طلبان در تقابل بودند به ناگاه در بحراني ترين روزهاي اين حكومت منافعشان به نحوي چرخيده كه براي پيروزي موسوي هورا كشيده و طرفداران پادشاهي را محصور در حباب خود مي دانند و آنها را دعوت به سكوت و حقيقت بيني كردند.از چه وحشتي به دامان اصلاح طلبي پناه برده اند.
در حالي كه مردم ايران به دنبال راهي براي بازگشت به دوران شكوهمند پهلوي و ادامه آن ايران بزرگ در تمنا و هرمان هستند تفاله هاي خائن ديروز همصدا با حكومت اسلامي گويي يك بار ديگر تيشه رابراي زدن ريشه اين خاندن از زمين برداشته و بوي خيانتي نو فضاي سياسي و مبارزه را متعفن مي سازد.در مناسبت هاي مختلف چون 22بهمن و 28 مرداد ذره اي تفاوت و شكاف ما بين اين گروههاي ايران ستيز و نوكر استعمار نوين و حكومتگران اسلامي فعلي يافت نمي شود.
مايه تاسف اينجاست آن عاشقان تاريخ ايران كه هيچ سهمي در آن مصيبت نمي توان برايشان قائل شد و يكپارچه وفاداري به ميهن در كارنامه ثبت دارند بايد خاموشي گزينند مبادا متهم به اخلال در جنبش و تفرقه افكني گردند.

واين نه تنها مصيبتي براي طرفداران پادشاهي و عاشقان اين آيين كهن كه براي فرداي ايران نويد بخش ترس و نگراني مي باشد.آيا اين مايه تعجب آميخته با شرمساري براي طرفداران پادشاهي كه طيف بزرگي از جامعه هستند نمي باشد كه رهبران و متفكران آنها در چنين سكوتي غريب فرو رفته اندو حتي از خويش دفاع هم نمي نمايند.آيا نبايد امروز در اين مقطع حساس تاريخي به جامعه نشان دهندكه براي تصميم گيري مي توانند بر اينان تكيه كرده و مردم براي فرداي سياسي ايران به انان اعتماد كنند.پس به عنوان يك گروه سياسي داراي حق حكومت چه موقع قرار است اعتماد جامعه جلب شود.

در حالي كه از اصلاح طلب جز حكومت ديني تا مليون و چپها كه هيچكدام سابقه خيانت هاي اينان به ايران از يادمان نرفته هنوز براي آزادي ايران ورسيدن به قدرت ژست هاي بر حق به خود مي گيرند برحقترين و مظلوم ترين گروه سياسي چرا در لاك خود فرو رفته اند؟زنان چپ سابق و مبارز امروز با ظاهر آراسته كه تمام اين در صحنهبودن را مديون آن شاهان پهلوي هستند و مليون هنوز سخن خود را با حمله به رژيم پهلوي آغاز و به پايان مي برند تو گويي براي اين نمكدان شكنها شاه نماد ديكتاتوري است و نه اين حكومت خونخوار.اگر هم كاري در پيش از انقلاب شده از روي وظيفه بوده ولي انجام وظيفه كوچك نخست وزير مصدق موهبت الهي و نشان بزرگي است.اين سكوت رسانه اي تا حدي هم به علت سياستهاي ضد ايراني كشورهاي خارجي ورسانه هاي فارسي زبان آنان مي باشد كه امروز به صورت كاملا مشكوكي عمل كرده و كارشناسان معلوم الحال اين رسانه ها را تسخير كرده اند.جالب اينكه در اين رسانه ها باز هم اصلاح طلبان و چپها در اولويت مي باشند كه بسيار جاي سوال و محل ترديد است.

كوشان.م
Kooshan79@yahoo.com