Monday, February 27, 2012

ابوعطای کسانی که هیچ فضیلتی نمی شناسند!


من چه پرت هستم از مرحله که فکر میکردم نسلی که ایران را ایرانستان کرده،شاید کوچکترین شناختی از فضائل اخلاقی دارند.خیر،فقط دلم خوش است که کبوتر حرم حسینم !! آقا،خانم، استادی گفت چهار ضربدر چهار می شود شانزده، و موازی این مطلب اینست که دو دو تا می شود چهار.این دومی که حفظ کردنش راحت تره اگر سخن از منطق باشد.

قائدتا باید همگان بپذیریم چه یک مامور ساواک بیاید چیزی بگوید یا نیاید چیزی نگوید، گروهی که در استقرار یکی از جانی ترین و ضد ایرانی ترین حکومتهای تاریخ ایران دستی کارا بر آتش داشته اند و آتش را بر خانه کشیدند و خود گریخته اند یک پوزش کوچک لااقل در کردار(حالا شرم کردن را از این دوستان با این اعتماد به نفس و خودخواهی نخواستیم) بدهکار ملت ایران و نسل نو بخصوص که در آتش برافروخته توسط این اشخاص سوختند ، هستند.حالا اگر میخواهند از این فضیلت اخلاقی با رذیلت شانه خالی کنند دیگر به من مربوط نمی شود.ولی با مغلطه و سفسطه سعی نکنند به شعور برخی توهین کنند.اینها باور ندارند که دستشان رو شده برای مردم و اکثریت آنها که بی طرف تاریخ معاصر ایران را دنبال میکنند و معمولا نه سر پیاز بوده اند و نه ته پیاز.

من تا بحال هیچ جا ندیدم و نخواندم کسی در دفاع از ثابتی کوچکترین مطلبی نگاشته باشد.از رضا پهلوی تا تمام دیگرانی که برچسب وابستگی یا علاقه مندی به پهلوی را می خورند هر کدام به نحوی به محکوم کردن ثابتی پرداخته اند منتها زوایای نگاه به موضوع ، ممکن است از نظر شدت و حدت یا موضوعیت متفاوت بوده باشد.

مسئله ای که هست و قیاسی که صورت گرفته در این است که اگر امروز پرداختن به مسئله حقوق بشر و یا مسائل نهادهای امنیتی موضوعیتی داشته باشد که به آن بپردازیم صد البته امنیت خانه نظام ولایی و نهاد های سرکوب آن و تمام کسانی که در شکل گیری این پروسه دخیل بوده اند از اولیتی صد چندان برای پرداختن برخوردارند.

باور همگان بر این اصل استوار است که در فردای ازاد ایران تمام متهمان در قید حیات، در سرکوب و شکنجه و ستم بر مردم باید در دادگاههای ملی و قانونی مورد محاکمه و بازخواست قرار بگیرند.حال اگر کسی بیان دارد در ستایش فضیلت شرم باید همگان مشمول قاعده و دعوت برای بجا اوردن این اخلاق مداری گردند ، دلیل نمی شود برخی از فرط بی شرمی و بی فضیلتی، انواع و اقسام برچسب ها را به گوینده این بدیهی ترین اصل اخلاقی و منطق فکری بزنند.

گروهی گویی بر اشفته شدند که همگان را به ادای فضیلت شرم فرخوانده ایم.از ثابتی ساواک تا ثابتی های ساواما!مگر قرار است جز این باشد؟چه کسی مدعی شده اگر جمهوری اسلامی جنایتها و قتلها و شکنجه های بی حد و حصر و لجام گسیخته انجام داده ، پس نباید بپردازیم به تخلفات ساواک در دروه پهلوی.منتها چون وقاحت سقف و کف ندارد و برخی در این مورد کلا معلقند ،سعی می کنند صورت مسئله را مقلوبه نشان دهند گویی که کسی گفته باید چشم پوشید بر مسائل ساواک.هرگز چنین ادعایی نشده یا لااقل من در فضای مجازی ندیدم.برعکس ، بحث اینست اینقدر که به رگ مثلا انسانیت برخی اشخاص،مسئله گفته های ثابتی برخورده نیم پرده ای هم در مورد ثابتی های حی و حاضر امروز که تازه مدعی ازادیخواهی هم به تازگی گشته اند بپردازند و ابوعطایی سر بدهند این مرغان خوش الحان فریب و واژگونه سازی حقایق!.ثابتی هایی که نه مانند ثابتی ساواک کنج عزلت گزیده باشند که برعکس در وسط گود ازادیخواهی هنوز در کشیدن نقش مارفریب بر دیوار ذهن مردم،مانند 33 سال پیش تبحری بی مانند و تلاشی بی پایان نشان میدهند.

اصرار به نشان دادن این کذب واضح ، که اگر کسی دیگران را دعوت به همه جانبه نگری وقایع تاریخی میکند پس طرفدار نظامی خاص میباشد و یا از شرایطی خاص دفاع میکند، نشان از این است که گاهی برخی به سفسطه و مغلطه به عنوان تنها پناهگاه ناکامی یا بدنامی خود مینگرند.وگرنه وقتی مورد مدعا مشخص است باید تحلیل هم در همان راستا باشد نه اینکه به زور بخواهیم با برچسب زدن به دیگران با "های و هوی" و شانتاژ قلب حقیقت موضوع کنیم.

یک نفر بزور میخواهد بنده را متهم به دفاع از منفی کاریهای ساواک کند.خب دروغ که حناق نمی آورد وگرنه اصولا شکنجه و زندانی کردن اندیشه دفاعی ندارد.دیگری چنان خلط مبحثی کرده که تنها با سابقه این شخص میتواند همخوانی داشته باشد وگرنه کسی را یارای چنین سفسطه گری نیست.

شخص مدعی آزادی خواهی که بویی از این ادعا نبرده جز لاف دروغ زدن، ضمن انواع اقسام توهین ها به طرفداران پادشاهی پارلمانی و حتی رضا پهلوی با ژست عقل کل بودن کلا خط بطلان کشیده بر روی نظام پادشاهی مشروطه،که بله مردم ایران نمی خواهند این نظام را و امکان برقراری نظام پادشاهی پارلمانی در ایران نیست.و همه اینها را از آنجا شروع کرده که چرا یکی مدعی شده علاوه بر شرم داشتن ثابتی ،انقلابیون 57 هم باید ابراز شرم کنند(انهم نه همه بلکه عاملین برپایی و قوت گرفتن بخش سرکوبگر نظام).

خب البته این اصل هست وقتی در تاریکی کسی به وحشت می افتاد با خودش شروع به حرف زدن و سوت زدن می کند که بگوید من نمی ترسم در حالیکه لرزش صوت وی ، نشان از لرز هویت اوست.

حال این شخص عقل کل در چه جایگاهی نشسته که با مطلع دروغ و جعل ،و تحلیل دیکتاتور مابانه به تاخری قلدرمابانه می رسد.؟خدا میداند.من نمی دانم برخی در چه جایگاهی هستند که حکم دهند چه حکومتی در ایران توان جلب باور مردم را دارد و اصولا چون تاریخ را بنا به عمق سواد خود نمی شناسند مسیر های آن در کشورهای مختلف را نیز نمی شناسند باز قصد دارند همان نقشی را در وارون سازی مسائل تاریخی و اجتماعی ادا کنند که در به روز سیاه نشاندن کشور و ملت در سال 57 انجام داده اند و تکرار تاریخ و وظیفه خود را ادا فرمایند؟!

حال کار نداریم به گروهی دیگر که سعی در برابر سازی عمق ظلم و شکنجه قتل در هر دو دوره پهلوی و نظام اسلامی و ربط دادن این دو نامربوط بهم داشتند.

کل قضیه این هست که اندیشه ستیزی وحذف و سرکوب دگر اندیش و نقض کنندگان حقوق انسانی ملتها ، در هر شکل و حالتی محکوم و محتوم به سقوط است ولی در برابر ان اندیشه های تمامیت خواه و نفی کننده خواست گروهی از مردم ( هر چند هم اقلیت باشند به فرض که با یک نظرخواهی و رای گیری ازاد قابل اثبات است) سر دیگر این حقیقت هست که شاید گروهی مدعی حقوق بشر و مبارزه برای ازادی مورد ادعای خویش باشند ولی ... گفت می ایم از حمام کوی تو ...گفت خود پیداست از زانوی تو!

بله خطای من این بود که گمان کردم در کنار ثابتی ساواک ، ثابتی های برپا کننده نظام اسلامی را مجاب به عذرخواهی و ابراز شرم به درگاه ملت ایران کنم ولی گویی که در بر همان پاشنه می چرخد.انتظاری بیجا هست بخواهیم برخی معلوم الحالها ،خود را مورد نقد قرار دهند همانقدر که در نقد دیگران ید طولا دارند ، چون عافیت طلبی و ذات توتالیتر اینان به این گروه اجازه نمی دهد " اندیشه دیگران " را بربتابند و به آن احترام بگذارند حال ابراز شرم و هرمان بجای خود .آقا ما بی خیال شدیم اصلا نباید از کسی چیزی خواست که در توانش نیست!

انصافا چه خوش گفت بهرام مشیری که از دهه بیست خورشیدی به اینسو، هیچ گروه اپوزیسیونی در آن دوران طلوع نکرد که دغدغه دموکراسی داشته باشد بلکه هر کدام خواستار برپا کردن نوعی دیگر و مورد طبع و نظر خود از استبداد بوده اند و این بوده که چنین شد!(در مصاحبه با اقای فروزنده در رسانه اندیشه).

دوستان ، عزیزان مغلطه کردن و فریب و گنجاندن باور کج و معوج خود به عنوان همه حقیقت در چند خط، حقیقت امور را عوض نمی کند.باش تا صبح دولتتان بدمد

کوشان .م

و باز هم در ستایش شرم ، پیرامون نوشتار نقره کار عزیز


چه مایه شادمانی بنده به عنوان یک ایرانی هست که فعالانی سیاسی از جنس جناب نقره کار درسپهر سیاست ورزی میهنم ، ناطق و راسخ بر فضائلی مانند شرم داشتن،می سرایند و می ستایند سرود این ارزشها را.

جناب نقره کار از فعالان سیاسی چپ دیروز،داستان نویس و تحلیل گر سیاسی و مدافع حقوق بشر امروز است که از اندک زمانی بعد از پیروزی انقلابشان، بر تحریف خواست های اساسی آن فریاد زد وتاکتیک و استراتژی اشتباه را با عنوان " دزدی انقلاب " صحه گذارد.و مانند بسیارانی از هم اندیشان و همراهان ایشان ، پیکان مبارزه علیه دیکتاتوری و تبعیض اجتماعی را متوجه همان جهتی کرد که خودشان در راست شدن آن نقش داشته اند.

و این بسیار ستودنی و ارزشمند هست که انسان همیشه در جهت باورها و اصول ارزشی خودش حرکت کند و نه در مسیر دستاوردهایش برای عافیت طلبی ! این اعتبار را میتوان برای جناب نقره کار و بسیارانی از همراهان سیاسی وی قائل شد که بر اصول انسانی و موازین آرمانی باورهای متعالی خویش ابرام داشته و انسانیت را در همه شئون اصرار می ورزند.و از برخی همرزمانش راه خویش را جدا کردند تا همچنان انسان آرمان خواه و مبارز ازادی لقب بگیرند.

در نوشتاری با عنوان " در ستایش شرم " دیدم گویی طبع انسانی و اخلاقمدار جناب نقره کار جریحه دار شده از اینکه شخصی به نام پرویز ثابتی (که شکنجه گر سرشناس ساواک به وی لقب میدهند ) در صدای امریکا بعد از بیش از سه دهه ظاهر شده و در مقام دفاع از خویش برآمده که من نه آن شکنجه گرم که معرف حضور هم میهنان شده ام!

خب تا اینجا مسئله از دو منظر قابل تامل است:از منظر پرویز ثابتی یک حالت این است که شکنجه گر بوده و مدعیان این موضوع حقیقت را عینا میگویند که در این حالت این شخص آمده تا اولا از بار بدنامی خودش بکاهد و ثانیا شاید به زعم خویش ( درست یا نادرست ) از خود دفاعی کند.سخت است بجای ایشان بنشینیم و بگوییم باید میامد در یک رسانه و میگفت من شرمگینم و سرش را پایین میانداخت از خجالت.چرا؟چون موضوع برنامه، کتابی بود از یک تاریخ پژوه که از زاویه ای متفاوت و غیر منقول ،نور به تاریکخانه ساواک انداخته بود و مسلما حضور ثابتی برای تبیین مدعیات خویش و نیز حقایق گنجانده شده در کتاب مزبور است.

منظر دوم ،مربوط به طیف قربانی شده توسط ساواک مانند خود جناب نقره کار و یا چریک فدایی خلقی هست که در همان برنامه ظاهر شد و برعلیه ثابتی گواهی داد که مثلا : " سخت ترین و بدترین شکنجه برای ما همان شصت ضربه شلاق بود که چون پیاپی زده میشد خیلی درد داشت! ".اینجا هست که انصافا میتوان از نگاه انسانی و احساسی به قضیه نگریست که اینان حق دارند از ثابتی و کلامش ( از هر زاویه و به هر مناسبتی که بیان شده ) ابراز نفرت و احساس انزجار کنند و آن را محکوم کنند.

و من به عنوان شخصی از نسل بعد از انقلاب ایران بر باد ده 57، باور دارم حتما امثال ثابتی باید در دادگاههای ملی و صالحه حاضر شده و مورد محاکمه و بازخواست قرار گیرند و اگر احیانا خودشان شرم را نمی شناسند این فضیلت را با ادله و مدرک به اینان شناساند.شکنجه و دربند کردن هر عقیده وباور شخصی در هر حال محکوم و منفور و شایسته بازخواست و انزجار هست و استثنا هم نمی شناسد و باید مسببان و بانیان این اعمال،متناسب کرده خویش پاسخگوی ملت باشند و در پیشگاه مردم طلب مغفرت نمایند(علاوه بر محاکمه وپذیرفتن سزای قانونمدار کار خویش).ساواکی ها متهم نیز مستثنا نبوده و مشمول گذر زمان هرگز نمی شوند و باید پاسخ گو باشند همانگونه که عوامل شکنجه دولت جرج بوش در آمریکا باید بخاطر شکنجه ها و کج رفتاریهای خود علیه برخی از دستگیرشدگان حوادث تروریستی( که برخی از اینان واقعا تروریست بوده ولی برخی نبوده اند طبعا! ) باید در پیشگاه ملت امریکا و حتی جهانیان شرمگین و نادم باشند و محاکمه شوند (که البته این مورد خیلی به من ایرانی مربوط نمی شود ولی من باب مثال عرض کردم).

ولی این وسط که نوشتار جناب نقره کار را مرور میکردم و نوشته ایشان اندر فضیلت شرم را ستایش میکردم با خودم به فکر فرو رفتم ثابتی این سی و سه سال کجا بوده؟چرا برای دفاع از خویشتن خویش حاضر نشده؟آیا این عدم حضور دلیل بر این است که کمی اثار داشتن فضیلت شرم را در وی جستجو کنیم؟ایا خجالت کشیده حرف بزند و حال که فرصتی در پیامد یک کار تحقیقی به وجود آمده که در آن برخی زوایای شایعات را نور و رنگی دگرگونه بخشیده ، به وی جسارت داده بیاید و از خود دفاع کند؟اصولا گفته های ایشان چقدر رنگ و بوی دفاع از اعمال خودش را داشت و چه میزان دلالت بر دفاع ایشان از "برخی اعمال نسبت داده شده به ساواک " و نه همه اینها (که مسلما پرخطا بوده) داشته است.

در این بین که داشتم به این فاصله 33 سال فکر میکردم این عدد سی و سه و کلماتی مانند شرم در ذهنم رژه میرفت و مرا وارد عالم دیگری یعنی دوره بعد از ساواک کرد.و همین باعث شد چند درخواست و پرسش از جناب نقره کار گرامی و همراهان وی در اینروزها که بسیار پیرامون بی شرم بودن ثابتی احتمالا بحق نگاشته اند در ذهنم جان بگیرد.33 سال است ایران ما دوره " پس از ساواک " تجربه می کند.دوره ای سیاه و حزن انگیز که حقیقتا سیاه بختی همه ایرانیان ( و نه قشری خاص را ) فریاد میزند و من سالهاست منتظرم که مسببان آن ...

بله جناب نقره کار متین می فرمایند: " شرم يکی از انسانی ترين حس هاست، فضيلتی ست، مرزی ست ميان انسانيت و حيوانيت و انسان ." و من از جناب نقره کار می پرسم چه زمانی قرار است آنان که این سیاهی و نکبت را با طیفی گسترده از اتهامات ، از خیانت تا حماقت، بر مردم ایران و نسل من و ما تحمیل کردند و زندانی سیاهتر از زندان ساواک را به بزرگی ایران ما ساختند و خود بعضا با اندیشه پرولتاریا محوری در کشورهای نماد کاپیتالیسم ، کنج عافیت گزیده اند و یا با اندیشه اسلامی یا مارکسیسم اسلامی از سواحل زیبای کفر متنعم می شوند ، پاسخگوی این عمل خویش باشند، یا لااقل اعتراف به اشتباه در پیشگاه مردم داغدیده کنند وبه عنوان مرهمی بر دردی ملی، از فضیلت شرم مورد اشاره شما بهره مند گردند.مردم منظورم نسل ما و ورای آن نسلهای متمادی قربانی این اشتباه ملی هست.

چه زمانی باید بگذرد تا انان که پایه های نظامی استبدادی و مذهبی متحجر و شکنجه گر و انسان کش را ریخته و خود گریخته اند ، بیایند بگویند ما هم در این نکبت و سیاهی سهمی داشته ایم و اشتباه کرده ایم.کی وقتش می رسد که مسببان سیه روزی ملت و کشوری، شرم پیشه کنند بر درگاه هویت پدری قد خمیده و مادری شکسته ، که سحر روزی درباز کردند و آن شکنجه گر دخترش را دیدند که قرانی مهریه هم خوابی دیشب با دخترش را به پدر داد و با وقاحت پول تیر اعدام وی را بازستاند؟اقای نقره کار اگر ریختن ادرار در دهان فردی محکوم و منفور است (که هست) ، در مورد بقیه ریختن ها که فکرش، ذهن و جان و روح هر انسان را می آزارد چرا نمی گویید و واشرما را در این سالها بر فراز قلمتان هوار نزدید!؟

کی قرار است پایه گذاران نظام اسلامی و نهادهای شگنجه گرش مانند سپاه که تا سالهای بعد از پیروزی تیره گون خود، بر این اعمال چشم بستند و هم پیاله خونخواران بودند به درگاه ملتی شرم که هیچ، اعلان خطای خویش کرده ، کنند؟! تاریخ شکنجه و اعدام را نوشته اید درود بر شرفتان،ولی چه زمانی شرم را برای همراهان سابق، بازتعریف ماهوی و اخلاقی می کنید و ندای انسانمدار را برای اینان فریاد می زنید؟آنان که مسئولیتی (جزئی یا کلی) در برپا کردن خاوران ها داشته اند؟آنان که مسئول بر جزغاله تجاوز شده ترانه های آزادی میهن هستند؟آنان که شیشه نوشابه را به طنزی تلخ میان نسل جوان بدل کردند؟آنان که دختران جوان میهن را آرام بخش بستر شیوخ عرب کشورهای حوزه خلیج فارس( و اخیر دورتر از این) ساخته اند؟انان که برای برپایی طناب های بلند دار که درازایش از سی و سه سال پیش تا امروز ممتد است هورا می کشیدند؟نمی کشیدند جناب نقره کار؟

اگر بعد از 33 سال ثابتی نامی میاید از پشت تلفن توضیحاتی میدهد(صحیح یا غلط کار ندارم که در هر حال ایشان محکوم است) و شما سخت براشفته میشوید،در طول همین 33 سال بسیارنی از پایه گذاران شکنجه برای تمامیت ایران و نه برخی افراد ایرانی، در همین رسانه صدای امریکا ، می نشینند و نه تنها شرم مورد اشاره شما را ابراز نمی دارند بلکه حیا را هم قورت میدهند و طلبکار زمین و زمان هم هستند!آری اینهالااقل از فرط خجالت پشت خط تلفن نمی آیند بلکه با بی شرمی هر چه تمامتر روی صندلی در استودیو به چشم مردم زل میزنند و با وقاحتی امیخته با سفاهت از انقلاب ضد انسانی و پاد ایرانی خود دفاع کرده و میفرمایند اگر صد بار دیگر به دنیا بیایند باز نهضت حسینی را بجا میاورند!همانها که پایه گذار کثیف ترین نهادهای سرکوب این نظام بوده اند؟همانها که تا چندی پیش چشم براه تاییدات متعالی شورای نگهبان نظام برای ریاست جمهوری خونین ترین حکومت جهان بوده اند؟اینان ساختند و بودند تا همین اواخر در کنار ساخته کج و معوج خویش.تا که از خانه سست و سیاه و بدون پنجره خویش ساخته ، بیرونشان کردند و امروز مدعی هستند ما که ازخانه بدر شده ایم و به ما مربوط نیست خانه بر سر اهلش خراب شود!و تازه مانند دزدی میان جمعیت فریاد میزنند دزد برید! جالب نیست نقره کار عزیز؟

و هر روز همین افراد که تا چندی پیش یا در شکنجه و اعدام دست داشته اند و یا روزی خود از اینان میستاندند ، به بیرون آمده و از دیگران طلب شرم داشتن میکنند.خوب به اطراف خود نگاه کنید.خوب به میهمانان رسانه هایی مانند بی بی سی و صدای امریکا بنگرید و هوار شرم را با دردمندی بکشید.

جناب نقره کار، برای شما نوشتم چون به صداقت و شرافت و انسان مداری شما ایمان دارم و بر آن صحه میگذارم ولی یکسو نگری و چسبیدن به " من خویشتن " و نه " ما ی ایرانمان " تا چه حد؟چرا وسعت دیدمان اینقدر محدود و اسیر در منیت ما شده؟سی وسه سال اعدام،شکنجه،فقر ،ظلم،تبعیض،سرکوب ،فساد و اعتیاد و فلاکت و گرسنگی ملتی که شرم مورد اشاره شما را از پدری برابر خانواده اش هویت بخشیده ، حتما بانیان و مجریانی دارد ؟کی از اینان میخواهید شرم را ستایش کنند؟وقتش نرسیده؟ کی خطاب به اینان که ملموس تر برای ملت ایرانند مینویسید؟مگر همینها نبودند که "زمان شاه " مورد نقد شما را ، مدینه فاضله خیال اکثریت ملت کرده اند تا حتی شاعرش آن را رویای شعرش بسراید.(مثل همین شعر اخیر استاد بادکوبه ای).کی زمان آن است از این همراهان انقلابی بخواهید کمی فضیلت شرم را بیاموزند و بجا اورند؟اگر ثابتی باید شرم داشته باشد(که بایسته است) شما در اخر نوشته حکومت اسلامی را نباید خطاب کلی قرار دهید بلکه آنان را باید نصیحت کنید که در هموار کردن مسیر این حکام امروزین ید طولایی داشته اند! ایا زمان آن نرسیده قلمی اندر فضیلت شرم هم نثار این افراد کنید که در وقاحت امثال ثابتی را قوت قلب میبخشند؟!

آری نقره کار عزیزم چقدر درست و متین و موقر فرمودید :" فضيلت شرم مرزی ميان انسانيت و حيوانيت انسان است. شرم يکی ازعاطفی‌ترين و انسانی‌ترين حس‌هاست که بيگانه با آن يا رنج روان نژندی و روان‌پريشی بر دوش می‌کشد، يا هنوز تا آستانه انسان شدن راه دارد."

کوشان .م

Saturday, February 11, 2012

جمهوری خواهان عزیز،آرامش خود را حفظ کنید


برنامه ای میدیدم از تلویزیون اندیشه.پویش با اجرای فردی به نام جناب گوهرزاد.مدعی شد می خواهیم ریشه های انقلاب 57 را با حضور اعضای حزب مشروطه ایران بحث کنیم.و تاکید داشت که من جمهوری خواه هستم و در این برنامه صرفا ناظر بحث میان افراد و قصد دخالت یا نظر دادن بصورت شخصی ندارم.پرسش اول که بر منوال خود گذر کرد مجری در ادامه بحث و پرسش دوم، با بیطرفی هر چه تمام تر، در مقام مدافع ذات نیروهای انقلابی برآمد و قول و قرارش با خودش و بیننده را فسخ یکطرفه کرد .ولی آنچه بخش عجیب برنامه بود اصولا برنامه ربطی به انقلاب نداشت بلکه تمام و کمال محاکمه مانیفست حزب مشروطه ایران و فراتر طرفداران پادشاهی پارلمانی بود به طرزی بسیار ضعیف.و بدتر اینکه دادستان عمومی همان مجری بی طرف ما بود که این توهم ایجاد نشود این انحراف از بحث توسط میهمانان و ناخواسته رخ داده بلکه خود مجری بی طرف ، کاملا ارادی بحث را برد به جایی که قرار نبود.

در این برنامه اینقدر نکات مختلفی مطرح شد که نوشتاری جدا می طلبد برای پاسخ به انها .ولی چیزی که هدف من از اشاره کردن اینجا بود دو نکته را شامل میشد.اول تاکید زیاد مجری بر لفظ مردم بود.این مردم مظلوم داستان غم انگیزی دارد.و غم انگیزتر برای من،خود شخص خودم هستم که انگار نه انگار بابا ما هم مردم هستیم بخدا! در میان این مردم مداری! ، مجری برنامه با ادله کاملا نادرست و سست سعی در القای این اندیشه به بیننده داشت که ببینید چطور طرف را فتیله پیچ کردم و داشت با خودش به اصطلاح حال میکرد که جمله ای بر زبان آورد که گوش من تیز شد.عبارت با این مضمون بود که " اینکه نوع حکومت بعد از سقوط رژیم با رفراندوم تعیین شود نادرست و ناممکن است و اگر قرار به دخالت خارجی نباشد نیروهایی که این رژیم را ساقط کنند همانها نوع حکومت بعدی را تعیین خواهند کرد" و در ادامه ادله ای می اورد مانند حرفهای تکراری که مثلا مردم ایران به پادشاهی نه گفته بودند و امکان برگشتش نیست که البته جناب موبدی هم پاسخ بدیهی داد که با این منطق بعد از سقوط جمهوری اسلامی مردم به جمهوری هم نه گفته اند پس بازگشت به جمهوری معنا ندارد و اگر گفته شود جمهوری مد نظر ما جمهوری دموکراتیک است پاسخش واضح این است صد البته پادشاهی مد نظر ما هم مشروطه یا پادشاهی پارلمانی است.البته که مردم در سال 57 برای این نوع جمهوری انقلاب نکرده بودند برای جمهوری دموکراتیک خمینی در پاریس قیام کردند و آن جمهوری تبدیل به این سیاهی شد.ولی چیزی که در این بین بسیار جالب بود همانا نفی رفراندوم آزاد تعیین نوع حکومت بود.یعنی اینکه گفته شد همان نیروهایی که حکومت قبل را ساقط کردند نوع حکومت جدید را تعیین خواهند کرد مشی و روش خمینی را تایید و تاکید می کند، تازه همان آری یا نه فرمالیته را هم در بطنش ندارد.

پرسش اول اینجاست مگر قرار است کدام نیرو نظام فعلی را ساقط کند؟مگر مردم نباید این مهم را انجام دهند.؟مگر مردم در اندیشه متکثر نیستند؟این دیدگاه به قدری عجیب بود که ارائه آن توسط یک مجری کاردان کمی محل تشکیک بود.معمولا نگرانی افکار و باور انسانها را به قدری تحت فشار قرار میدهد که به برخی از گفته هایشان اندیشه لازم را نکنند و فقط قصد القای هدف خود را داشته باشند.من باور نداشتم و با خود چنین کنار آمدم در برابر چنان اندیشه دیکتاتورمابانه ای از سوی یک مدعی جمهوری خواهی دموکرات،که حتما این یک شخص چنین می اندیشد و واقعیت باور دیگر جمهوری خواهان هرگز چنین نیست.ولی وقتی طی دو شب گفته های امثال فرخ نگهدار ،بنی صدر،بازرگان و مهم تر نامه جناب درویش پور را دیدم شبه ای باقی نگذاشت که دوستان ما نگرانند آنقدر که زیر میز اتحاد زده اند و همان وعده ها و ادعاهای همیشگی را به زمین ریخته ، به خویش خویشتن بازگشته اند.نگران چه چیزی،بیندیشیم.

جناب درویش پور می فرمایند:" اولویت و راستای عمل من و بسیاری از همفکران جمهوری‌خواه من، نزدیک کردن گروه‌های جمهوری‌خواهی است که طرفدار جدایی دین و دولت و استقرار دمکراسی در ایران هستند. این نزدیکی‌ها نیز باید با جنبش دمکراتیک در داخل کشور گره بخورد و نه آن که در خارج از کشور برای آنان دولت جایگزین تعیین کند. از این رو آن گونه اتحادها برای دمکراسی که با موکول کردن نوع نظام ایران به آینده به امکان بازگشت سلطنت مشروعیت می‌بخشند را مثبت نمی‌دانم".

معنی جمله ساده است.اول ما اتحاد با خودمان می کنیم.خب کسی که لازم نیست با هم اندیش خودش متحد شود و چنین چیزی مضحک است.طبعا رفراندوم امری هست که امکان بازگشت پادشاهی را محتمل ساخته و اقای درویش پور الترا دموکرات از این حرفها که امکان عرضه دیگر اندیشه ها جز اندیشه "والای خود ایشان " را محقق سازد نمی پذیرد.ایشان خیلی خیلی دموکرات است و همه ازادانه می توانند اندیشه های متعالی و جهان شمول ایشان را بپذیرند.ایشان در ادامه، این نوع حکومت را شکست خورده توصیف می کند. باید محض اطلاع اقای درویش پور عرض کنند شکست خورده ترین آزمون حکومتی در کل تاریخ ایران همین جمهوری بود که شما دوستان دقیقا با کپی برابر اصل همین روش امروزتان، برای ایران ارمغان اوردید و اگر قرار باشد آزموده را آزمون دوباره نکنیم مسلما دومی نکبت بار تر است برای تبری جستن.و اگر شعار این است که مورد ارائه ما جز این جمهوری سیاه امروز است خب قطعا هیچ مشروطه خواهی دنبال سلطنت فردی مطلقه نیست و پادشاهی پارلمانی معنای معلوم و مانیفست بسیار مشخص تری دارد از جمهوری مجهول الهویه این عالیجنابان که هنوز خودشان نوع آنرا هم نمی دانند.

و در پنل سوم این قضیه،گفتار اقایان بنی صدر و بازرگان (و فرخ نگهدار البته که این سومی تکلیفش با خودش و مردم مشخص است و این تئوریسین مبارزات مسلحانه دیروز ،بدل به اصلاح طلب نظام اسلامی امروز شده که این از عجایب آفرینش می باشد) ، که قابل تامل بود بخصوص در مورد کنگره ملی.حرفهای آقای بنی صدر را می توان چشم پوشی کرد چون برخی حرفهای ایشان حکایت از این واقعیت دارد که اصولا بنی صدر دچار فراموشی مزمن تاریخی و سیاسی شده و در حالی مثلا می گوید من از ابتدا دشمن ولایت فقیه بودم که این گفتار ایشان هنوز در ارشیو جراید محفوظ است : " «من خود از نویسندگان اصل ۱۱۰ ولایت‌ فقیه بودم، از ۷نفری که این اصل را نوشته‌اند یکی خود من بودم» («انقلاب اسلامی», شماره ۲۶دی۵۸). خب با این وضع در باره ایشان چیزی نگوییم سنگین تر هست.

ولی در جایی بازرگان گرامی در مورد کنگره ملی می فرماید :" بله موافقم ولی سازمان دهندگان آن و رهبران این کنگره همه باید از داخل کشور باشند و کسی ازخارج کشور نمی تواند چنین نقشی ایفا کند ".!! و چنین بود که من دردم مدهوش شدم.چرا؟خیلی ساده با خودم فکر کردم حتی امثال موسوی و کروبی که جزئی از نظام حاکم هستند و خواستار ابقای و استحکام آن، در زندان و حصرند حال بخواهیم منتظر تشکیل کنگره ای ملی از داخل باشیم حساب ما با کرام الکاتبین و البته اسفل السافلین است.یعنی این گفتار همان و هدایت مبارزین به خانه هایشان برای استراحت مادام العمر همان. و با این جمله پدر جناب بازرگان که کنگره که هیچ امامش در پاریس همه کاری کرد برای سیاهروز کردن ملت ایران و ویرانی ایران ، حتما به خواب ایشان آمد که این چه حرفی هست پسرم میزنی!

اصولا در ایران آزادیخواهی باقی مانده که کنگره ملی تشکیل دهد و اگر بتواند تشکیل دهد چه نیاز به ان کنگره در ازادی مزبور!

همه این مسائل را کنار هم بگذاریم و نیم نگاهی کنیم به اینکه تمام این افراد و اندیشه ها هستند که در مورد شکایت و دادخواست از خامنه ای تا بحال اشاره ای هم نکردند به عنوان یک گزینه از گزینه های موجود برای به گوشه رینگ بردن این نظام و سردمدارانش،به نتایجی می رسیم که حاکی از این واقعیت است که جمهوری خواهان گرامی (برخی از این عزیزان) از اعتماد به نفس کافی برخوردار نیستند.

اتحاد گروهها چیزی هست که همه هم مدعی هستند هم فریاد میکشند این رکن اساسی مبارزه را.به عنوان یک ناظر بی طرف از میان طیف طرفدار پادشاهی پارلمانی سخنی جز خواستاری یک رفراندوم برای تعیین نوع حکومت نشنیده ام.اگر کسی شنیده به من هم نشان دهد گفتاری رسمی در نفی رفراندوم و یا نظام جمهوری را با این تحلیل که 33 سال جمهوری را ازمودیم و شسکت خورده هست و بس است منکر شود و نادیده بگیرد.

پرسش اینجاست کدام نقطه مشترک می تواند ستون اتحاد باشد؟.کدام استراتژی است که همگان را برای مبارزه علیه تمامیت نظام اسلامی در یک صف قرار دهد.جز اینکه به همگان تفهیم شود در فردای ازادی و پس از دوران گذار ، برای معرفی و عرضه کردن اندیشه در کمپین های گروههای سیاسی،میتوانید باور خود را در معرض رای مردم قرار دهید.مگر نباید همه ارکان اداره کشور از این پس از این مجرا یعنی خواست ملی و صندوق رای گذر کند.پس مشکل کجاست؟اگر اعتماد به نفس شما به هر دلیلی کم شده بروید تقویت کنید این اندیشه و باور خود را و نه اینکه نفی هویت و وجود معلوم دیگران کنید.

اتحاد منشی است که تفکر تحمل دگر اندیش را باید به همراه داشته باشد.محال ممکن است جز این بگوییم به دنبال اتحادیم و حرف امثال جناب درویش پور تجلی تفکر و روش سیاسی خمینی و نظام حاکم است با همان مدعیات خمینی در پاریس.از این جهت نگرانی کم می شود که دقیقا کسانی امروز با ادعای جمهوری خواهی این سخنان را می گویند که انقلاب 57 ثمره اندیشه و مبارزه اینان بود و باز می خواهند با همان روش ادامه دهند.اگر پایبند به اصل ازمون نکردن ازموده ها باشیم اول باید این اشخاص از ورود به تئوری بافی سیاسی خودداری کنند.ولی از جایی که اعتماد به نفس کاذب و خودشیفتگی مزمن از خصوصیات این قشر و طبقه می باشد ، وظیفه نسل نوین که دموکراسی و گذار به آن را بدون پیش شرط و خط قرمز خودی و غیر خودی( مثل جمهوری خواه و غیر جمهور خواه که عین مرز بندی دوستان در نوشته های اینان است )می جویند این است که این سیاسیون رفوزه تاریخ را به حال خود وانهد و اگر اتحاد ساختاری و عملی می جوید منتظر این گروه اشخاص و فعالین سیاسی نباشد تا به دیگران بپیوندند.33 سال حرف از اتحاد بود.و مدام غرولند میکنیم چرا میسر نمی شود.مدام از خود میپرسیم همه چیز مهیاست.مردم ناراضی،حکومت ضعیف و از هم پاشیده و شرایط جهانی همراه(البته تاحدی) .

پس چرایی عدم توفیق در حصول اتحاد را باید در این نجواهای تفرقه بیابیم.اگر گوش تیز کنیم گفتارها خیلی شفاف است.میگویند جمهوری خواهی در ایران مانیفست معین ندارد،تعریف و شاکله معلوم ندارد،برخی باور دارند گروهی جمهوری خواه حقیقی نیستند بلکه ضد پهلوی حقیقی هستند.بله این را به وضوح می شود دید.جمهوری خواهم چون پادشاهی را دوست ندارم.از این جهت کنار اصلاح طلب نظام اسلامی می ایستم مثل کوه ولی کنار رضا پهلوی خیر.چرا؟ایشان که همیشه صراحتا اعلام کرده جایگاه من مانند نوع حکومت تنها و تنها با رای مردم تعریف می شود.بارها گفته امروز سرباز وطن هستم تا روز تعیین سرنوشت توسط مردم و صندوق رای.تاکید مکرر داشته نوع حکومت موضوعیت امروزین ندارد و براندازی نظامی اشغالگر اصل هر حرکت دموکراسی خواهانه باید قرار بگیرد.پس مشکل اینان کجاست؟خیلی ساده است رضا پهلوی پسر پادشاه فقید ایران و وارث یک نهاد ملی و تاریخی است.شاید اینان مدام از بکار بردن لفظ شاهزاده (که کاربردی معمول در جهان آزاد دارد) میترسند و آن را گواه دیکتاتور بودن طرفداران پادشاهی در ایران علم می کنند (که واقعا مرغ پخته را این دلیل در دیگ به تفکر و خنده وا میدارد) ، ولی همینها بهتر از هر کسی خوب هم معنای شاهزاده را می دانند و هم پتانسیل های آن را و هم کاملا از نبض اندیشه جامعه ایران و قضاوتش از گذشته واقفند.

معمولا ما از واقعیات می ترسیم و امور قویا محتمل را با نادیده انگاشتن نفی می کنیم.در سخنان جمهوریخواهان لفظ مردم موج میزند.اصولا مردم را خودشان و اندیشه ملت را در دهانشان گنجانده اند .ولی همین گروه از رفراندوم همان مردم نگرانی دارند.مخالف دیکتاتوری و معارض تمامیت نظام اسلامی خود را معرفی می کنند ولی در هر برهه ای اصلاح طلبی را کنار خود می نشانند.چرا؟ چون رویای شیرین این گروه اینست که بتوانند از دل همین نظام میانبری بدون رفراندوم ملی به جزیره رویایی جمهوری خود بزنند و باز به نفی دیگران ادامه دهند.اگر میبینیم گاهی اصلاح طلبی را " اخ " میدانند چون دیکتاتوری و استبداد موجود اینقدر سیاه است و سنگ گونه،که خواب خوش گذار به جمهوری مورد نظر دوستان را بر هم میزند و برای جلوگیری از بدنام شدن خود به نفی اصلاح طلبی می پردازند.مثال لازم است بزنیم؟؟

دوستان جمهوری خواه،آرامش خود را حفظ کنید.بجای قرار دادن نفی دیگران و کینه های خود به عنوان اصل جمهوری خواهیتان، با اندیشه و تامل به ارائه پتانسیل ها و مانیفست خود بپردازید.بجای سیاه کردن و مخدوش داشتن چهره دیگری،زیبایی و داشته های خود را نمایش دهید.اندیشه خودتان را عرضه کنید برای برقراری دیالوگ نه مدام بر طبل نفی دیگران بکوبید اگر چه برای کسانی که قدرت تحلیل سیاسی انها انقلاب 57 و ماحصلش امروز سیاه ایرانی و ایران است شنیدن این حرفها شاید طرفه ای نباشد ولی گفتنی ها را باید گفت چون نسل نو هرگز چنین سیاقی ندارد و فقط باید خط مقدم مبارزه را از فسیلهای ایران بر باد ده گرفت و مشکل همینجاست.

خلاصه جمهوری خواهان عزیز

نه به داره نه به باره ، اینهمه هول شدن نداره

در انتهای نوشتار تاکید کنم باور من اینست که این گروه مورد اشاره اقلیتی از جمهوری خواهان را شامل می شوند ولی ویترین جمهوری خواهی را این بقایای مبارزین 57 مزین کرده اند!

کوشان.م