صدای گامهای تنها و بی پناهشان بسوی سالنهای انتظار انعکاسی دهشتناک و دلهره آور را طنین انداز هست.انتظار برای صبح روشن نیست.انتظار برای شکنجه و تحقیر.جایی برای مردن که بازجویان با هزاران انگشت با وقاحت ، پاکی آسمان اینان را متهم می کنند.اینجا انسانیت با نخستین درد آغاز و پایان می یابد.اینجا زندان شخصیت هست و بازداشتگاه هویت.هویت انسانهای مستقل و ایستاده و آزادیخواه در برابر همه آنچه ضد آزادی هست.اینجا سالنهای تمام نمای آینه زلال و شفاف انسانیت هست جایی که رخ "بودن" را میبینی و نه چهره کریه زندگی کردن را.
اینجا اوین است.کهریزک و رجایی شهر و ... . اهواز و اصفهان نیز این طنین لرزان را بر خود دیده اند و تبریز و شیراز و بلوچستان و خراسان بارها ضجه ها شنیده اند .اینجا آزادی بهای نبودن هست نه قیمت بودن ما.اینجا همه ایران ماست.
و باز این همیشه راسخان تاریخ مبارزه برای آزادی که نه برای ارج بر انسانیت ،پایها استوار تر بر زمین میدارند و تیره پشت راست می کنند و گردن به غرور بر افراشته و فریاد می زنند اینک آدمیت پادشاه زمین هست همه با هم تک به تک کنار هم و شعر بامداد را فریاد دوباره می زنند.رسولانی خسته بر گستره تاریک تاریخ فرود امده اند که فریاد دردشان به هنگام شکنجه بر قالبشان،کتاب رسالت ما محبت و زیباییست.بردگان را آزاد و نومیدان را امیدوار خواستند تا تبار یزدانی انسان پادشاهی جاویدانش را بر قلمرو خاک بازیابد و کتاب رسالتشان محبت و زیبایی هست.
مبارزه برای ازادی ، مبارزه برای به بندگی کشیدن دیگران نیست بلکه ستیزی هست برای ازاد بودن و تجلی شکوه بودن آدمیت در دنیایی مدرن.زندانیان سیاسی در ایران امروز شاید تنهاترین هویت تاریخ را نمایندگی میکنند.نمی توان سیاهچالهای حکومت ولایی را با آنچه از مغول و عباسیان و صفویان شنیده و خوانده ایم قیاس کنیم.امروز زمانه دیگری را تاریخ به خود میبیند.عصر ارتباطات و فن آوری های مدرن.و این داستانهای تراژیک به بیرون درز کرده از زندان ولایت فقیه و حکومت مدعیان امام عصر از باور ذهن تاریخ بیرون رفته و میرود تا تراژیک ترین داستانهای گریه اور تاریخ را به طنزی ملایم در مقابل حقیقت سیاه خود بدل سازد.
زندانیان سیاسی امروز ایران به ما می اموزند که دیگر زندگی کردن نیست که معنی موهبت الهی را یدک می کشد.دیگر نباید از اینکه فرصت سفر زندگی یافته ایم شکر گذار خدا باشیم بلکه باید "بودن" و "احساس بودن" داشتن را برای خود زنده کنیم که اگر لذتی در این سفر گذرا باشد تنها در این حس بزرگ معنی و تجلی مصداق دارد.اینان بخاطر ترانه کوچک ازادی،نه برای جنگل و دریا بخاطر تنها یک برگ،بخاطر همه انسانیت نه ،تنها بخاطر نوزاد دشمنش اینها حق بودن انسانیت را فریاد می زنند و برای همین حق به ظاهر کوچک که معنایی به بزرگی زیستن دارد به خاک افتاده و ایستاده اند.و باز این ترنم شاعر را نجوای خود کرده اند تا همگان بدانند دلخوش به زنده بودن نباشند بلکه بودن آن به "زنده اش" معنی داده و بزرگترین و شادترین زیستنی های جهان را به رخ می کشند.این بزرگان اگر چه از اسب به زیرند ولی بر اصلشان سوار و استوارتر از هر روز تاریخند.
و این سو ما هستیم.ما که "غیر زندانیان" لقب داریم.و لابد خیال می کنیم آزاد هستیم ولی دربند ترین زندانیان تاریخ ماییم.گمان ما اینست غیر سیاسی هستیم شاید و یا سیاسی زرنگ! که از دام زندان رهیده ایم ولی اینها خیالی باطل هست ما دربندترین زندانیانیم و مفلوک ترین آزادان!!
مفهوم "چو عضوی به درد آورد روزگار" برای ما تنها چند کلمه بی هویت هست جایی که هنرمند لوس انجلس نشین ما که برای هموطن خود باید در ترکمنستان و کردستان عراق وارمنستان مرثیه وجود بی هویت خود را سر بدهد میگوید:" من سیاسی نیستم و از سیاست چیزی نمیدانم" و همین غیر زندانی غیر سیاسی حتی نمی تواند در کشورش،در کشور ابا و اجدادیش برای هموطنان تاریخی خود بخواند به زبان خودشان!
آنگاه لابد اینها حس آزادی فراوان دارند و زید ابادی ها خود را در بند میدانند؟!هرگز چنین نیست.برای من که آزادی و بودن معنی دیگری به خود یافته است.
ما که دربند زندان ولایی نیستیم باید بدانیم که برای رسیدن به مرز بودن چیزی که زندانیان سیاسی آن را گوهر وجود خود کرده و بهایی بزرگ برای این گوهر می پردازند ،نمی توانیم بی تفاوت بنشینیم.باید انهای ما،که در جهان آزاد میخرامند به نام ایران ولی به یاد عیش و عشرتشان،خوب بدانند که تاریخ درباره شان قضاوتی خواهد کرد همرده سیاهترین انسانها.چرا که ما بزرگی بودن را دیدیم و به ذلت زنده بودن چسبیدیم.چرا که ما جز خودمان هیچ ندیدیم و جز درد خود گوش بر همه ضجه ها و نواهای بی نوایی بستیم .ما خود را فریب می دهیم اگر برای به زندگی بازگرداندن آنها که سینه ستبر، بودن را تجربه می کنند و راهش را فریاد می زنند برای همه انسانیت،هیچ زحمتی در حد قلیل و اندازه ضعیف نوشتن نامه ای برای تمام مراجع و سازمانهای حقوق بشری و بین المللی و زدن مهر هویت خویش در هر اندازه زیر این دادخواست ملی،از خود نشان ندهیم.باید برای ازادی دیگران بجنگیم تا خود به آزادی برسیم.باید بدانیم که برای آبادی و آزادی در خانه همه ما ،ایرانمان،همه باید به یک اندازه و هر کدام به سهم خود بها بدهیم.به اندازه توان خود،به قدر فهم و قدرت خویش.باید به نداهای اتحاد گوش دهیم.باید به هم بپیوندیم تا موجی برانداز را شکل دهیم.براندازی سیاهی و نکبت امروز ایران.اگرتقویت نکنیم این سیر تکثرگرایی را ، تمام جویبارهای منیت و خویش بینی ما دیر و یا زود خشک می شود و سیلی ستم افکن را هرگز شکل نخواهیم داد و تنها در جای خود چون جوانه هایی بی هویت به خشکی حماقت و تکبر و کینه ورزی میرسیم و این همان چیزی هست که زندانبان ایرانمان انتظار می کشد.
No comments:
Post a Comment