Thursday, April 19, 2012

بزرگان ایرانی و خاطرات یک میهمانی



مشغول رانندگی بسوی شهری دیگر برای شرکت در یک میهمانی بودم شاید به گفته دعوت کننده،از خاطرات نوروز ایران و شلوغی ها و دید و بازدید های نوروزی خانه پدری خودم،فارغ شوم و کمتر از این جابجایی جغرافیایی افسرده بمانم.ضمنا ظاهرا فرصتی ایجاد


شده بود تا در کنار گروهی از ژورنالیستها و اشخاص بزرگ ایرانی باشم و به آرزویی دیرینه جامه عمل بپوشانم.طبعا فرصت مغتنم شمردم.

با موبایلم در مسیر مشغول چک کردن خبرها بودم که در سایت بی بی سی فارسی ، خبری حاکی از معرفی بزرگان تاریخ ایرانزمین چشم و ذهنم را نوازش داد و به حدی از این اقدام بی بی سی ذوق زده شدم که عطای خواندن ادامه نوشته را( آنهم حین رانندگی و جریمه های آنچنانی) به لقای خوش باوری و ذوق و شوقم از این اقدام بی بی سی بخشیدم و تخته گاز تا خود مقصد راندم.

به محل مهمانی که رسیدم دوست بنده به استقبال آمد و مرا به داخل و میان میهمانان راهنمایی کرد.ضمن شاد باش نوروز ایرانی به بزرگان حاضر در جمع ، دوستم همچنان که لیوانی نوشیدنی به دستم داد ، مرا نزدیک جمعی از ژورنالیستهای مشهور (با توجه به شناخت میزان ذوق و علاقه من به دیدن این بزرگان از نزدیک) راهنمایی کرد.

با حالتی آمیخته با خجالت ، که بیشتر ناشی از سن و سال ناچیز من نسبت به اکثر این بزرگان بود(که اکثر اینان افراد شناخته شده ولی برخی کمتر معروف و رسانه پسند ولی در عین حال مشهور بودند! ) خود را به اینان نزدیکتر و گوش خودم را تیز کردم شاید میان گفته هایشان ، طرفه ای ببندم برای دانسته هایم.دیدم عجبا که سخن درباره همین نامداران و بزرگان شهیر تاریخ ایران زمین بوده و برنامه مزبور در بی بی سی فارسی . افسوس خوردم چرا دیر رسیدم که متوجه شدم نوبت رسیده به ذکر خاطره ای از یک بزرگوار حاضر به عنوان حسن ختام گفتگو.خاطره مربوط به اواخر دهه 40 خورشیدی در رامسر بود با چنین محتوی و نحوه بیانی :

" در جمع نیمه خصوصی در رامسر جناب افشار چند ورق کاغذ خدمت شاه فقید آورد.شاه نگاهی کرد و شروع کرد به خندیدن.گفتند اعلیحضرت برای چه خندیدند.؟گفت این نوشته ها دیگر چه بود؟برای طنز بود؟.جناب افشار توضیح دادند که قرار است به کتاب تاریخ ششم ابتدایی، فصلی پایانی اضافه شود که در بخشی از آن از پادشاهان مقتدر و بزرگ ، نام برده می شود.این نامها در پیش نویس ذکر شده بود.کوروش،داریوش،خسرو نوشیروان،اردشیر،شاه عباس،نادر شاه و رضا شاه و آریامهر شاهنشاه .شاه رو بسوی افشار می کند و می گوید: " نویسنده این متن چه شخصی است؟یا باید شخصی باشد که تاریخ ایران را نمی شناسد یا تاریخ را می شناسد ولی تملق گویی زبر دست هست.در هر حال هیچ یک از این دو صفت،به دارنده آنها شایستگی تهیه و تکمیل کتاب تاریخ برای جوانان ایران را نمیدهد.تاریخ ایران بسیار بزرگتر و پرافتخار تر از اینست که امثال من و یا پدرم میان بزرگترینهای این تاریخ جای بگیریم." تاریخ آینده در اینباره قضاوت را بر عهده خواهد داشت.سپس کاغذها را پاره کرد و گفت به کسی این مهم را بسپرید که احاطه کافی و کامل بر تاریخ ایرانزمین داشته باشد.

و این روزنامه نگار چنین ادامه داد در سفری که شاه فقید به شیراز داشت مشاهده کرد که درختان سرو خیابان سعدی را کاملا لخت کرده اند.پرسید " برای چه این صحنه زشت را ترتیب داده اند.شهردار گفت برای اینکه مجسمه شما در انتهای خیابان توسط پوشش درختان پوشیده شده بود اینکار را کردیم تا تمثال اعلیحضرت عیان باشد.شاه دستور برکناری شهردار را میدهد و می گوید اگر مدیری قابل بود برای مشخص شدن مجسمه ،با قرار دادن چند سنگ زیر آن ارتفاعش را بالاتر میبرد نه اینکه از قد سروها بزند!".

بعد ایشان ادامه داد(البته بنده خواستم در این نوشتار از وی نام ببرم ولی گفت بزودی در خاطراتش که منتشر می شود تمام اینها نگاشته شده و دوست دارد دست اول بمانند) : اگر کسی روح غرور ملی را در میان ایرانیان دمیده باشد آن شخص طبعا رضا شاه بوده که امروز ما نام " ایران " را وامدار او هستیم حال مسائل دیگر بماند.به قول ماشاالله اجودانی مفاهیم ناسیونالیسم و هویت و غرور ملی و تاریخی ایران مفاهیمی هستند که با شکل گیری عصر پهلوی مفهوم امروزی را به خود گرفته و این غرور ملی و هویتی ایرانی مفاهیم قدیمی نیستند که چنان که ما در اینباره حرف میزنیم گمان میکنیم چند قرن است با آنها زیسته و خو گرفته ایم واین از توفیقات عصر پهلوی و بخصوص رضا شاه است

.ین گفته آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی و نیز مصاحبه با جناب لقمان ذکر شده است)

خاطره ایشان که تمام شد بزرگان بسوی میز شام رفتند و من در گوشه ای پکی به سیگارم زدم و در فکر فرو رفتم که دیدم دکتر مصدق خیال من در کنارم نشست.نگاهی به من انداخت و گفت چه خبرا؟گفتم چه خبری از این بهتر برای شما که بی بی سی فارسی شما را بین شش نفر بزرگان تاریخ چندهزار ساله ایرانزمین قرار داده است.دیدم ایشان زد زیر خنده.گفتم برای چه می خندید جناب مصدق.گفت : بی بی سی لندن؟گفتم بله.گفت: شما هم باور کردید که حسن نیتی داشته این دشمن همیشگی من.گفتم والله چه عرض کنم ولی در ظاهر کارشناسانی دور هم این انتخاب را انجام داده اند.

گفت مثلا کدام مورخین.عرض کردم مورخ نبوده اند.اقای اشوری اهل ادب بوده و انصاری دستی در تاریخ داشت که البته به انتخاب شما معتقد نبود ولی بهنود و جهانبگلو هم شرکت داشتند.این را که گفتم جناب مصدق پوزخندی زد گفت خب ادامه نده دیگر فهمیدم چه شد!لااقل از امثال میلانی و آجودانی استفاده می کردند که احاطه ای به تاریخ معاصر دارند. با خودم گفتم آخه حقایقی این تاریخ دانان بیان میکنند به صلاح سیاستهای بی بی سی نیست ولی تعجب کردم که مصدق چه شناختی دقیق روی اسامی دارد.

گفت مگر میان ایرانی ها تاریخ دانان آگاه و مجرب نبوده که از روزنامه نگار و ادبیات شناس و فلسفه دان برای چنین انتخاب مهمی استفاده کرده بی بی سی لندن؟چه معیاری داشته اند اینها.گفتم جناب بهنود درباره شما با ژستی دانشمند ماب فرمود که مصدق نماد سیاستمداران سنتی بوده که از قدیم و هزاره های پیش این قشر سیاسیون در میانه روی و ایستادن روی اصول خود بطور محکم شهره بوده اند." ولی جناب مصدق حقیقتا من معنی این جمله در وصف شما را نفهمیدم.چه ربطی سیاست مدار سنتی به سیاستمداران هزار سال پیش داشت.دکتر مصدق پاسخ داد:حرف بیربط را هیچ کس نمی فهمد من هم نفهمیدم چی شد شاید چون نام سنتی بر سیاستمدار بکار برده گمان کرده بر میگردد به سنتهای سیاسیون ایران باستان ( و قهقهه ای سر داد).بهنود زیاد با ژست عاقلان حرفهای سفیهانه و غلط و غلوط میزند تا مخاطبش را میان کلمات ملون گم کند و هیچ کس نفهمیده می گوید حتما درست می گوید!

گفتم جناب مصدق تازه آقای بهنود گفتند مصدق توانست روح ملی گرایی را به کالبد جامعه ایرانی بدمد و از این نظر به ملی بودن معنا و جانی تازه بدهد.لبخندی زد و گفت:" من انسانی ملی بودم ولی اگر این توفیق را می یافتم که مردم ایران که هیچ،اطرافیان خودم را با مفهوم ملی بودن آشنا کنم بنی صدر و سنجابی و بازرگان حاصلش نمیشد که به زیر ابای مرتجع ترین مذهبی ضد ایران بخزند و اگر میتوانستم یک صدم حس میهن پرستی را به روح جامعه بدمم این جامعه انقلاب اسلامی ! نمیکرد." کمی فکر کن پسر بعد حرف بزن.گفتم بزرگوار من چه کاره هستم این وسط،بهنود و جهانبلگو این تفسیر را برای انتخاب شما داشتند.گفت : "چقدر این دو حرف بیهوده میزنند بیچاره من که طرفدارانم این دو هستند ". و من از این گفته ایشان کمی شرمنده شدم.

عرض کردم تازه جهانبگلو نام ستار خان و باقر خان را قلم کشید و گفت من چون طرفدار مبارزات بدون خشونت هستم این ها را در دسته بزرگان ایرانی قرار نمی دهم.دکتر مصدق گفت ادامه نده این خزعبلات مضحک را که به شعور ادم بر می خورد!

و سپس ایشان ادامه داد: " چرا رازی و مولوی میان 6 بزرگ تاریخ ایرانزمین نیستند و بودن نام من با وجود این بزرگان مضحک به نظر میرسد.نکند بی بی سی و کارشناسانش هم مولوی را ترک و رازی را عرب فرض کرده اند!" .گفتم من فکر میکردم شما از این خبر خوشحال می شوید.با دست به شانه ام زد و گفت پسر جان من میهن پرست بوده ام نه خود پرست و رفت.

سرم را برگرداندم دیدم دکتر مصدق خیال من به شانه ام نزده بلکه آرمان دوست و میزبان مجلس بود که میگفت غذا تمام شد چیزی نمی خوری!

در راه برگشت به خانه دیگر هیچ عجله ای نداشتم که زود به خانه برسم.خیلی آرام میراندم و فکر می کردم که بزرگان ایران و میهن پرستان چقدر می توانند بر روی ارزشها و اصولی مثل ایران و تاریخ ایران شبیه هم فکر کنند حتی اگر در تقابلی تاریخی در عالم سیاست با هم باشند.و افسوس می خوردم که در حالیکه میهن پرستان ما برای ایران از خود می گذشتند امروز گروهی به نام طرفدار اینها برای افکار و سلایق خود از ایران می گذرند.

کوشان . م

No comments:

Post a Comment