Saturday, February 11, 2012

سایه روشن های یک دادخواست

نظام اسلامی حاکم بر ایران ، حاصل یک تفکر و ایدئولوژی قشری و البته سنتی حاصل از قرون و اعصار متمادی هست که بر پوسته این جامعه نفوذ کرده بود و در اثر یک شرایط مرکب و پیچیده سیاسی جهان و ایران،به بار نشست و ثمره آن فضای میهن را متعفن کرد.

هرگز این نظام به غایت مضحک و واپس زده را حاصل درایت آخوندی یا سیاست حکام حاضر فرض نمی کنم و بقای 33 ساله ان را معجزه نمی پندارم.خیر،نه ابرقدرتها در حدی توانا هستند که نظامی به این عقب ماندگی که مصداق قلعه حیوانات را تجلی ذهنی بخشیده ،با سرانی به مانند احمدی نژاد و احمد خاتمی و جنتی ،برای سالیان طولانی حفظ کنند و نه اپوزیسیون حقیقی ایران اینقدر کم لیاقت است که شایستگی و رجحانش بر این حکام عقب مانده معلوم و مسجل نباشد.

اضافه کنم این باور شخصی حقیر است ،حاصل از مطالعه محدود تاریخ ونیز مصیبتهایی که بر نسل فنا شده خودم دیدم و چشیدم، که حکومت دینی محکوم به شکست و محتوم به مصیبتی ملی و اجتماعی میباشد و سکولار دموکراسی را شرطی لازم و نه البته کافی،برای برقراری یک حکومت ملی و ضامن سعادت اجتماعی می شناسم و اگر کسی جز این می اندیشد و جز این عمل کند الزاما انگ مزدور بودن را هرگز نمی تواند یدک بکشد که کبوتر هم پرواز کبوتر می شود حتی اگر از وی خوشش نیاید.

پس مشکل را باید در جایی دیگر جست.مشکل را باید در لایه ای از سیاسیون کراواتی و به ظاهر شیک خود بجوییم که تداوم راه بازرگان و بنی صدر را به خوبی بجا اورده و با اینکه سعی دارند خود را در میان افکار اپوزیسیون سکولار دموکرات جا بزنند ولی در جاهایی این استتار به حدی مضحک است که مثلا در یک بیشه پر از شیر ، روباهی با پوستین شیر وارد شود!

وقتی به چینش نوین اپوزیسیون خارج از کشور نگاهی ریز بین بیندازیم بی شک در میابیم اگر چه گروهی از تازه هجرت کنندگان به اروپا و امریکا، خیلی سعی دارند خود را همپای اپوزان سنتی جا بزنند و البته هم راستا و هم هدف ، ولی در گذرگاههایی این تناقض و تعارض میان اینان و اپوزان واقعی کلیت نظام اسلامی ،برجسته میشود.در مثل مناقشه نیست ولی به استخر که میرفتیم در بچگی،ماده ای در اب میریختند که اگر کسی ادرار میکرد آب تا شعاعی اطرافش تغییر رنگ میداد!! برخی اقدامات و حرکات ضد کلیت نظام اسلامی ،نقش همان معرف را به خوبی ایفا میکند.و بد جور مچ این همیشه آلوده کنندگان استخر سیاسی ایران را میگیرد.

یادم می اید در بحبوحه هورا کشیدن های بی دریغ اپوزیسیون برای اکبر گنجی و تبدیل او به قهرمان مبارزه ضد دیکتاتوری با عکسهایی مختلف که خبر از فقدان تیغ و ماشین اصلاح موی سر و صورت در زندانهای رژیم اسلامی میداد!! ، یک صدای معمولا معترض بود که اصطلاح " گنجی بازی " را بی پروا و بر خلاف موج احساسی در جریان، فریادی متفاوت زد . مانوک خدابخشیان.به شخصه این را اعتباری برای بینش سیاسی این شخص میبینم.و باز یادآوری کنم که ذکر اسامی هرگز به معنای تجلی اصطلاح مزدور نظام اسلامی بودن به افراد نیست که متاسفانه در جامعه سیاسی ما مد شده،بلکه باید به کنه افکار اشخاص هم توجه داشت و هم محترم انگاشت ولی در کار سیاسی باید مورد توجه و واکاوی قرار گیرد تا قهرمانانی از جنس بازرگان و بنی صدر بیراهه را با نام راه نجات بشریت به رهروان گاها بی خبر نشان ندهند.

و جالبتر اینکه امروزه برخی از هواداران و همفکران دیروز این دوستان، برای توجیه ، مدام اشاره می کنند انصافا آقای بازرگان مردی پاک و نجیب بود تو گویی کسی گفته خدای ناکرده ایشان نا نجیبی داشته.در محله ما هم رفتگری بود که از نجابت و صداقت و پاکی چند پله از بازرگان و امثال ایشان بالاتر بود و تازه اصراری هم نداشت راه نجات بشریت را با ادعای سیاسی به مردم نشان دهد و خودش را عقل کل معرفی کند.بحث سیاسی نگاه سیاسی می طلبد و خوب و بد بودن انسانها امری نسبی و مبحثی انسانی و جداست.ولی به باور من از دیدن برنامه های جناب گنجی در یک رسانه لوس انجلسی میتوان فهمید که کنه هدف مانوک از اصطلاح گنجی بازی چه بوده . میتوان پی برد چرا اقای گنجی این مبارز علیه دیکتاتوری سلطانی! ورود پرچم به یک کمپین اعتراضی را به اندیشه شرکت کنندگان واگذار نمی کند و چرا این قهرمان اعتصاب غذا در امضا جمع کردن زیر یک پتیشن شخص خودش،اینقدر فعال ولی هنگام فعالیت دیگران بر ضد سلطان مورد نقد اقای گنجی ، روزه سکوت میگیرد.نه تنها آقای گنجی بلکه بسیارانی دیگر از کسانی که همیشه از طرف برخی سکولار دموکرات ها با دیده تردید نقد میشدند و همیشه هم به آن گروه مردد انگ تفرقه افکن و "برچسب زن به مبارزین" داده میشد رویه ای کامل دوپهلو در مواجه با آنچه ادعای مبارزه با آن را دارند ارائه می دهند.چه بسا امثال کدیور و مهاجرانی تا نصری و دباشی و بسیارانی دیگر یکی یکی در جاهایی نشان داده اند ادعای سکولار دموکرات ها در باب اینان بیراه و خالی از برهان هم نبوده است.

آنچه همگان به نام مبارز علیه دیکتاتوری نظام اسلامی بر سر آن توافق روشن دارند ، اینکه امروز در راس این حکومت شخصی به نام خامنه ای ادعای ولایت بر مردم دارد که همین یک ادعا برای زایش سیاهترین استبدادها هم کافی میباشد.مسلما یکی از اهداف اصلی مبارزین و ازادیخواهان باید به زیر کشیدن این ستون از راس استبداد باشد اگر چه این تنها یک هدف و استراتژی هست و نه همه نقشه راه برای وصول ایرانی دموکرات.قاعدتا مدعیان مبارزه علیه دیکتاتوری موجود باید بر سر این یک اصل ساده همه با هم و همصدا باشند و وقتی اعتقاد بر صندوق رای و تمکین خواست ملت باشد هراسی از بعد از آن نباید باشد.

ولی نقطه قابل تامل اینجاست که مذهبیون و رهروان راه امثال بازرگان پاک و نجیب،همیشه دغدغه فردای اسلام و البته حکومت اسلامی از نوع رحمانی را با خود دارند.اینان اگر چه در ظاهر خود را مخالف اسلام سیاسی جا بزنند ولی در سخنان خود اشاره میفرمایند اسلام مانند پیژامه نیست که ما در خانه بگذاریم و به خیابان بیاییم بلکه این باور و ایدئولوژی با انسانها باید در ارکان زندگی اجتماعی جاری و ساری باشد و بر این اساس و اصل باید به مسئله اسلام سیاسی نگریست( برنامه جناب گنجی در تلویزیون اندیشه).نشان میدهد که اینان اعتقادی به مبانی سکولاریسم غربی به عنوان منشی که امتحان موفقی پس داده نداشته و سودای خود و قرائت خاص خود را از نوعی نوین از دخالت دین در صحنه اجتماعی مردم می جویند.اینجا اکبر گنجی تنها سیبل نشود که ایشان و اندیشه اش کاملا محترم است بلکه هدف توجه به برخی ناهمگونی هاست.چه بسا بنده ندیدم جناب گنجی جایگاه خامنه ای را به عنوان رهبر دینی و مذهبی به نام جایگاه ولایت امری مسلمین برای مردم تبیین کند که از اصطلاح نابجای جایگاه سلطانی یاد میکند و برای من عامه اینگونه تداعی می شود که سیاهی استبداد از جایگاه دینی این ولی امر مسلمین نیست که بخاطر سلطان بودنش است.حال انکه سلطانی وی به مدد جایگاه دینی او تعریف می شود و این دومی شایسته تر است تا باز ذکر مداوم شود که فردا روزی مردم گمان نکنند خب سلطان خامنه ای رفت برویم ولی امر مسلمین حقیقی را بیابیم و بر عرش نشانیم!

حال در این بین که در ظاهر همه با هم فریاد ضد دیکتاتوری خامنه ای و فقاهتی سر میدهند، یک معرف در استخر متکثر اپوزیسیون ریخته شد.اعلان جرم علیه سید علی خامنه ای.اینکه ایشان در جنایات و سیاه کاریهای نظام اسلامی نقشی مهم و برجسته داشته هم پرواضح و مبرهن است و هم ظاهرا همه بر سر آن توافق دارند.در مورد مسیر حقوقی این شکایت نامه ، از آنجا که حقوقدان نیستم بسنده می کنم به ادله و توضیحات جناب مصطفایی .آنچه مسلما رخ داده یک اعلان جرم و شکایت نامه علیه خامنه ای بوده.مسلما اگر این مهم با همفکری و اتحاد تمام اپوزیسیون نظام اسلامی به پیش برده شود پتانسیل های بالایی را در جهت تضعیف راس قدرت و البته شاکله نظام اسلامی در خود جای میدهد.( البته اگرفرض بر این بگیریم هدف همگان واقعه ریختن شاکله پلید نظام اسلامی در تمامیتش می باشد) .

اینکه این شکایت نامه بار سیاسی دارد خب صد البته بار سیاسی بالایی دارد و باید داشته باشد و در مورد بار حقوقی آن هم با همفکری تمام نیروها و همکاری تمام آگاهان به امور حقوقی ، بیش از پیش به تکامل میرسد.صد البته اگر هدف جناب رضا پهلوی تنها یک اقدام سیاسی بود چه نیاز به محمد مصطفایی در این پروسه با توجه به اینکه ایشان حقوق دانی مبرز و شناخته شده می باشد.خود رضا پهلوی به تنهایی میتوانست تمام این پروسه را به عنوان اقدامی سیاسی طی کند.پس حضور در راس جناب مصطفایی نشان از تمرکز بر این پرونده به عنوان یک مسیر حقوقی میدهد.

حال در این موضوع و از زمان اعلام رسمی آن، برخی به اصطلاح مخالفین استبداد و معارضین خامنه ای، کلیت پرونده و ماهیت موضوعی آن را رها کرده و اینطور وانمود می کنند که این عمل صرفا سیاسی هست و از نظر حقوقی هیچ ارزشی ندارد.تا اینجا خوش به حال سید علی با این لایه از مخالفینش.جالب اینکه کسانی که امروز از سایت جرس تا خانم شیرین عبادی و نصری و ...در مصاحبه های خود ادعای غیر حقوقی بودن این مدعا را دارند ، در دوره ای که این طرح به عنوان یک طرح ابتدایی و پیش طرح روی میز گذارده شد و از همگان تقاضا شد که بر روی آن نظر کارشناسی داده و اشکالات و نقاط ضعفش را تحلیل کنند ، مهر بر دهان زده و هیچ نظری ندادند و مترصد این بودند که این شکایت نامه رسما مطرح شود تا نقدهای خود را آغاز کنند.این خودش جای سوال دارد که اگر حسن نیتی وجود داشت ایا بهتر نبود در دوره پیش طرح ، همفکری و مشاوره داده میشد تا شکایت مزبور بصورت پخته تری وارد مجرای قانونی عرضه و اجرایش شود؟

اگر کسی سقوط دیکتاتور و هبوط دیکتاتوری موجود را با تمام ارکان وجودش می طلبد نباید گوش به زنگ چنین فرصتهایی باشد تا لااقل به عنوان مشاور و دلسوز کمکی در حد یک راهنمایی ارائه دهد؟ آنهم در حالیکه ارائه کنندگان طرح، از مجاری و رسانه های مختلف " هل من ناصر ینصرنی " را فریاد زدند و در این مورد از همگان استمداد طلبیدند.با توجه به گفته های جناب مصطفایی امکان تکمیل پرونده در حال حاضر وجود دارد و این دوستان حقوقدان بجای اوردن ادله جهت تضعیف این دادخواست ، اگر سر سوزنی در گفتارشان صداقت دلسوزانه باشد که شک دارم، پسندیده تر نیست در جهت تکمیل و تقویت آن به گفتگو و تبادل نظر بنشینند.؟!سایت جرس و گردانندگان آن که مدعی خبر داشتن از وقایع اتاق نشیمن خامنه ای هستند بجای اینکه از روز اول احراز این دادخواست به انتشار نوشته هایی جهت بی اعتبار کردن ان دست بزنند بهتر نبود از آن اطلاعات دست اول ( و البته همیشه جعلی ) خود جهت جمع آوری اسناد بر ضد دیکتاتور و در جهت تقویت حقوقی پرونده شکایت نامه مبادرت ورزند؟البته از سایتی که یکی از بزرگانش شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران " یک ملت را به روشی خامنه ای گونه تبدیل میکند به " هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران "! انصافا انتظار بی جایی دارم اگر چنین انتظار داشته باشم.

طرفه انکه گروهی دیگر از این دوستان که با دستبند سبز در آشپزخانه خانه خود برنامه روزانه ضد دیکتاتور! ضبط می کنند و با یک دو سه چهار رئوس مبارزه با دیکتاتور را درس میدهند یکی از این شمارگان روزانه را به این مهم اختصاص ندادند که اشاره ای هم نکردند.!براستی این گروه که هر وقت با نگاه تردید برخی پویندگان سیاسی همراه میشدند فریاد اتحادشان به هوا بر میخواست ، به کدامین جهت نگاه می کنند؟به اینکه اگر دیکتاتور مورد اشاره به دست خود و همفکرانشان سقوط نکند ادامه راه هم از دست اینان خارج می شود؟؟مگر ادامه راه جز صندوق رای قرار است به جایی دیگر ختم شود؟ جالب نیست این گروه خاص که با هم و یکصدا در دوره ای فریاد ضد دیکتاتورشان به هوا میرود خیلی هماهنگ و همراه ، در جایی دیگر از همراهی یک اقدام بر ضد همان دیکتاتور سر باز زده و سکوتی به هماهنگی پرواز کلاغان بر آسمان شهر خاموش را متجلی می شوند؟!

شیرین عبادی که تا پریروز و در بحبوحه بحران حقوق بشری در ایران، به دنبال احقاق حقوق تروریستهای ابوغریب و گوانتانامو بود و دیروز روزی، در الجزیره می نشیند و میگوید آزادی سیاسی امروز خیلی بیشتر از دوران پهلوی هست ( وادامه میدهد در دوران پهلوی ما نمی توانستیم بنشینیم و حکومت را اینجور راحت نقد کنیم! و فراموش می کند در همان دیکتاتوری از اسباب المنزل تبدیل به قاضی القضات کشور شد! و زید ابادی ها و طبرزدی ها را که به جرم هیچ در زندان پوسیدند نمی بیند و ترورهای سیاسیون خارج کشور را به یاد نمی اورد که یک نمونه اش در دوران پهلوی نبود و حتی نگاهی به خودش نمی اندازد که در غربت و تبعید اجباری این قیاس عجیب را می کند و تا جایی حرف ایشان محیر العقول بود که مشیری دشمن قسم خورده پهلوی که حادثه چرنویل را ناشی از دیکتاتوری شاه میداند ، بعد از پخش این سخنان عبادی تبدیل به یکی از بزرگترین مدافعان پهلوی و شخص محمدرضا شاه کرد! ).امروز ناگاه به یاد می آورد پرونده حقوقی نیست و تنها این اقدام بار سیاسی دارد. و چه خوب اشاره کرد دوستی که این اظهار نظر خانم عبادی هست که بار حقوقی ندارد بلکه بوی حرفی سیاسی میدهد!!!

پس از خود باز میپرسیم این نظام به مدد کدامین نیروها،امداد غیبی می شود و با سواستفاده از کدامین اندیشه ها و افکار به بقایش دامن زده می شود.؟این نظام با داشتن همکاران سابق خودش که در شکل گیری اش نقش اساسی داشته و اگر چه امروز به مخالفینش بدل شده اند ولی بنیان اندیشه اینان هماوایی دارد نیازی به مزدور داشتن در خود می بیند؟و مهمتر مرور پرونده سیاسی برخی از این اشخاص به ما نشان میدهد که هرگز اینان از نظام نبریده و تا اخرین لحظه دوشادوش نظام کاندید های مناصب ان بوده اند و این نظام بوده که اینان را به عنوان بخشی بی مصرف از بدنه خود کنده و به دور انداخته! این دو موضوع بسیار با هم متفاوت است.منتظری که به میل خود از رهبری چشم پوشی کرد بسیار با خاتمی تفاوت دارد که تا جایی که میشد ارادتش به نظام خون را نشان داد و وقتی شعار مرگ بر وی سر دادند تازه سکوت کرد.و لابد ما هم به هر دو لقب جدا شده از نظام اسلامی میدهیم و مشکل دقیقا اینجاست.

هرگز باور نداشته و ندارم بتوان برچسب وابسته بودن به همه اینها زد.هر انسانی اندیشه ای دارد و هر اندیشه خواستگاهی و باید محترم انگاشته شود. گاهی هماوایی اندیشه ها ،وابستگی ناخواسته در عمل ایجاد می کند ولی در این نیز تردید ندارم که پروژه اپوزیسیون سازی و کنترل اپوزیسیون امری مهم از منظر استراتژیست های نظام اسلامی هست.

آنچه مهم است بدنه مردم ایران که در بند هیچ مرده باد و زنده باد سیاسی نیستند و عزت ایران ،آزادی و حقوق شهروندی خویش را می جویند و لا غیر، باید به یاد داشته باشیم که بازرگان اگر چه به گفته برخی انسانی شریف و پاک بود ولی در کنار شرافتش یکی از همه آن پاکانی بود که کمر یک ملت و کشوری و نسلهایی را با ندانم کاری و ادعای دانستن خود شکست و با نجابت به کنج عزلتش خزید و لابد باید سپاسگزار وی باشیم!.

البته ما میمانیم کمی سرگردان از این همه ابهام که نیاز به تامل بسیار عمیق تر دارد برای برون رفت از آن.و گاهی از خود میپرسم که کجای این شب تیرهه بیاویزم قبای ژنده خود را....

کوشان . م

No comments:

Post a Comment