Saturday, December 20, 2014

اصلاح طلبان، ایهام و ابهامی همیشگی برای اپوزیسیون برانداز



پیرامون گفته های اصلاح طلبانی مانند یوسف اباذری و تکلیف ما در مواجه با این گفتمان تازه در این طیف



« مراقب باش وارد بازیهای اصلاح طلبان نشوی » . « ای تو اون روحت که نگاه تیزبینانه در اباذری کشف کردی ! » . « وقتی تو هم داری بازی اینها را تبلیغ میکنی وای به بقیه » . « اینها همه بازی هست این اباذری خاتمی را گاندی و ماندلا معرفی کرده که شما از عصیان او دم میزنی » و ...
اینها گفته های من نیست که از روزی که در مقام یک شهروند ایرانی و نه با مدعای یک نویسنده یا تحلیلگر، حس کردم شاید بد نباشد نگاه و دیدگاه و خوانش خود را از مسائل سیاسی - اجتماعی بنویسم و در سایتهایی که چنین امکانی به یک شهروند عادی میدهند با هم میهنان تقسیم کنم همواره اصلاح طلبان را تارگت و هدف قرار داده ام به عنوان عامل گمراهی و به خطا سوق یافتن حرکت تکویتی جامعه ایرانی.

چون باورم این بوده و هست اصلاح طلبی فارغ از حسن نیت یا سوء نیت آفرینندگانش در پهنه سیاست نظام اسلامی ، حاصلی جز به اشتباه انداختن جامعه و فریب فهم جامعه نداشته و با توجه به ماهیت نظام حاکم جز این هم نمیتواند انجام دهد.و تاکید بر اینکه نوشتن من صرفا برای شکل گرفتن نوعی جدید از گفتگوی شهروندی با مدد از فضای آزاد مجازی بوده چیزی که جامعه ایران هیچگاه نتوانسته تجربه کند بوده نه مدعای نویسنده سیاسی .این جملات گفته هایی است که خطاب به من گفته شد بعد از نوشتن مقاله "اباذی و عتاب و خطاب در پراگماتیسم روشنفکری 

حجم نقد بسیار بیشتر از این چند جمله که به عنوان مثال آوردم ،بوده به حدی که سخت بنده را به تفکر واداشت.البته پرواضح اگر متن این نوشتاراز مطلع تا مقطع پایانی و ارتباطش با نوشتار قبلی بنده درباره روشنفکری مورد دقت قضاوت کننده قرار بگیرد متهم به تبلیغ خوانش اصلاح طلبان از مسائل جاری کشور نخواهم شد و علت این نقد ها بیشتر این است که ما کمتر حوصله خواندن یک مطلب کامل را داریم و بر اساس نام یک شخص یا دو سه کلمه در تیتر و متن که به چشممان پررنگ بیاید قضاوت کرده و حکم صادر میکنیم ولی این چیزی از اصل موضوع نمی کاهد و این مشکلی است که اتفاقا با ظهور و حضور اصلاح طلبان در فضای سیاسی بصورت گسترده به آن دامن زده شده و آن ابهام و تشکیک و ایهام و بدبینی به طیفی است که در دسته بندی های سیاسی آنها را اصلاح طلب می شناسیم ولی ناگهان با گفتمانها و فریادهایی از اینان مواجه میشویم که همه را غافلگیر میکند.از این قسم بوده اند بسیار.
اکبر گنجی ، محمد نوری زاد، خود جناب بهنود و نامهای بسیار دیگر که احتمالا همه میدانیم این شرایط را دارا بوده اند.بعضا نشان داده اند قضاوت بدبینان و شک پنداران صحیح بوده و بعضا مثل جناب نوری زاد چنان عریان گفتنی ها را میگویند و به نعل و میخ نمی کوبند که فقط میتوان گفت: پس چرا اینان در ایران آزاد قدم میزنند!! 

ولی تکلیف ما که نماد و نمودی از طیف برانداز اپوزیسیون هستیم چیست؟این مشکل من تنها نبود دقت کردم بسیاری از افرادی با اندیشه برانداز که در این مورد قلم زدند نوعی تبری از گفته ها و مواضع پیشین ایشان از جمله درباره خاتمی ،را چاشنی کند.شاید نگرانی ها همین بوده که مبادا اولا مورد اتهامی قرار بگیرند دوما آبی به آسیابی بریزند که نباید و نشاید.به هر حال این مشکلی برای همه فعالین این حیطه محسوب میشود.
آیا میتوانیم حرفهای صحیح و نگاه متین ( به زعم بنده نوعی البته ) شخصی مثل اقای اباذری را نادیده بگیریم یا چون به نیت بیان آنها (و پشت پرده احتمالی که مبادا بازی دیگری نباشد!) تردید و بدبینی داریم ( با توجه به گذشته اینها ) کلا گفتمان آنها را پیگیری نکنیم؟آیا در این صورت گفتمانی مفید و مهم را عقیم نکرده ایم؟

یک روز در همین سایت نوشتم احمد زید آبادی مردی برای تمام فصول شرافت  ، همانزمان دوستی که از چپهای جمهوری خواه و اندیشه مقابل بنده است ولی بسیار با مهر و تسامح با همدیگر بحث میکردیم با من گفت بله درود بر او ولی یادت باشد که همین زید آبادی ها اصلاح طلبی را بر دوش ملت نشاندند و عامل عقب گرد بودند و من فقط میتوانستم بگویم که احمد زیدآبادی را در دوره دانشجویی در دانشگاه تهران دیده ام همانوقت گفته هایش به من دانشجوی سال دومی پیام میداد از اصلاح طلبی گذر باید کرد،همانوقت روح آزادگی را در او دیدم، او بود که به من ( در حاشیه مطلبی ورزشی که در نشریه دانشجویی نوشته بودم) گفت اجتماعی بنویس میتوانی...نمی توانم به او شک کنم فارغ از باورهای گذشته اش و وقتی دیدم بجای استودیوی بی بی سی فارسی در کسوت ژورنالیستی بی طرف ! جایی که سزاوارترین بود برای حضور در آن جایگاه و ارائه تحلیل حقا و واقعا بی طرف به مردم،در زندان کرمان رنج میکشد فهمیدم اشتباه نکرده بودم!
از سویی دیگر اگر از اینها قهرمانهایی مانند بابی ساندز و ماندلا و گاندی وطنی بسازیم و بعد متوجه شویم ظاهرا ای وای این یکی ها میخواهند آپارتاید و استعمار را با اصلاح طلبی و پوشاندن عبای سبز بجای عبای سرخ خودساخته ! ترمیم و پابرجا کنند چه خاکی بر سرمان بریزیم؟آنگاه ما سهیم و شریک نبوده ایم در پررنگ کردن فریبی دیگر به پیشگاه جامعه در جایی که رسالت اهل قلم رفع ابهام و فضای تردید و شک می باشد نه تقویت آن و تحریف ذهن جامعه.

اینها مسائل بسیار مهمی است.پرواضح هست نظام اسلامی از چنین فضای شبهه آمیز و مبهمی استقبال میکند.مسجل و مسلم است که سیستم امنیتی نظام حاکم می کوشد با فرستاده ها و مهره های خود کاری کند که چهره آنها که به حقیقت اصلاح ناپذیر این نظام پی برده و میخواهند راه خود را تغییر دهند همواره مبهم و مخدوش و محل تشکیک باشد.ولی این سو،آنچه " آزادیخواهان " لقب میگیرند همانها که بر علیه سلب آزادی و زیستن و شادی توسط این نظام ، عصیان کرده اند و راه خود را یافته اند میخواهند با گامهایی باری از دوش جامعه ابهام زده بردارند چگونه باید با این فضای پرتردید و مخدوش برخورد کنند؟چه کنند که وارد بازی نظام نشوند و از سویی آنها که از دل همین نظام راهی به بیرون حقیقت و عظمت واقعیت جسته اند سرخورده و مایوس و دلگیر نشوند؟
این مواقع نمیتوان حکمی ثابت داد،فرمولی بسیط نوشت و چارچوبی ساده رسم کرد برای تمیز دادن سره و ناسره.ولی وقتی که من درباره اباذری نوشتم و از تیزبینی او و عصیان او و انجام وظیفه در قبال جامعه اش اشاره کردم چنین استنباطی داشتم که حرف درست را بیان کردن و تکرار کردن و تحلیل کردن اگر فارغ از تایید و تاکید همه جانبه گوینده آن، صورت گیرد مفید است.حرف درست ، درست است هرکس که بگوید حتی دشمن من.پس میتوانیم نگاه درست،گفتمان صحیح و خوانشهای اجتماعی متین و قابل تامل را از هر منبعی بگیریم و فارغ از شخصیت مداری در بحث، ذات موضوع را تشریح و تحلیل کنیم .اینچنین نه اعتباری ویژه به گوینده آن داده ایم که فردا روزی به صورتمان بازگردد و نه البته گوینده آن را بی جهت و بی سند به سلابه گذشته اش بند کرده ایم و تازیانه بزنیم و نه اجازه بدهیم به قول همین روشنفکران شیعی،یک بحث مهم و گفتمان قابل تامل بیخودی "شهید" شود.

البته این روش صورت مسئله را که در ابتدای این نوشته توضیح دادم حل نمیکند.همچنان فضای ابهام و ایهام برآمده از کسانی که تکلیفشان با خود و نظام حاکم اسلامی مشخص نیست پابرجاست و بی تکلیفی ما در نحوه برخورد با این طیف مشکلی که نمیتوان به این سادگی گره از آن گشود...
نظر شما چیست؟چگونه باید با این موضوع برخورد کرد؟

کوشان م

Sunday, December 14, 2014

اباذری و عتاب و خطاب در پراگماتیسم روشنفکری





اگر خوانش شخصی خود را در تعریف روشنفکری ملاک قرار بدهم که روشنفکر باید رو به سوی جامعه اش و با نقد و نهیب ساختاری از لکنتها و لنگیها و خیره سری های رفتاری و فکری جامعه رسالتش را بالفعل گرداند اباذری چنین کنشی بروز داده است.

اصلاح طلبی در ایران که از سال 76 رقم خورد دارای پیامها و خوانشها و مدعیات جدید بسیاری بود که توانست در بزنگاه کوفتگی فکری و خستگی بدنه جامعه،به عنوان یک اسلوب رفتاری و اصول گفتاری میان مردم جا بیفتد.من نمیتوانم یا سواد و بینشی در آن حد ندارم که هیچ سودی و منفعتی از این جریان ( به باور من برساخته توسط امنیتی های استخوان داری مانند حجاریان) که به سیر تکوینی جنبش اجتماعی ما تا رسیدن به یک جامعه مدنی مدرن رسانده باشد بیان کنم ولی ضرر الی ماشالله....

تا قبل از جنبش اصلاح طلبی تکلیف مردم با حکومت اسلامی مشخص بود.
یا با حکومت بودند ( اقلیتی ) یا برحکومت بودند (اکثریتی) مواضع عریان بود.اصلاح طلبی یک شرایط رزنانسی میان این دو حالت را نشانه رفت.ازیک سو همه اینها از سران و صاحب منصبان نظام اسلامی بودند و از سویی میخواستند آن اکثریت مخالف حکومت را به عنوان ابزار قدرت به خود نزدیک کنند.پس چه کردند؟گفتمان هایی باب کردند.تسامح و تساهل گلخانه ای ساختند.حکومت و حکومتی ها به شدیدترین وجه جامعه را آماج مشت و لگدهای سیاسی و اجتماعی قرار میدهند ولی اصلاح طلبان که به میان صفوف مردم آمده اند میگویند: مراقب باشید خشونت به خرج ندهید.مبادا بددهانی کنید ما مثل آنها نیستیم.می بخشیم و فراموش هم میکنیم حالا یا نمیکنیم! میگویند ای مردم اگر حکومت یک سیلی به شما بزند شما صورت کج کنید تا آنسو هم بزند.( خاتمی اینگونه گاندی شد!) .

به عبارتی نوعی کرختی رفتاری و بی حسی عمل گرایانه .یک فضای به ظاهر مهربانانه و پر از تسامح که کاملا ساختگی و فریب کارانه هست و حاصلش عقده های رفتاری در بدنه جامعه. این خوانش در جنبش سبز هم به اوج رسید: مبادا حرکت تندی صورت بگیرد آنوقت فرق ما با حکومتی ها چیست؟صبر کنیم این راه خیلی دور و دراز است عجله نکنیم.با متانت و گفتگو و مهر و همراهی این راه طولانی را طی کنیم هنوز اول راه هستیم...!
 و از این نوع مدعیات به ظاهر زیبا ولی در اصل نگاهی که امکان نقد به جامعه را میگیرد.چون از جامعه تقاضای تظاهرات سکوت داشتن و آرامش و مهرو مدارا کردن لازمه اش یک نمایش از چنین رفتاری نسبت به مردم است تا آنها را تحریک و جری نکند.از آنزمان این گفتمان میان روشنفکران ریاکار طرفدار اصلاح پله پله تا آسمان ابدیت ! باب شد که به مردم احترام بگذارید،تندی نکنید،مردم خوب می فهمند،مردم خیلی بجا عکس العمل نشان میدهند،مردم مترصد و در کمین هستند و براساس خواست آنها حرکت کنیم و با احترام به کنش آنها...این پراز خطا و مغلطه و فریب بود.
اصلا هم مردم نه خوب می فهمند نه بجا عکس العمل نشان میدهند نه مترصدند نه کمینی زده اند....پرسه میزنند در خیال خوش گذشته و لنگ میزنند در مصیبتهای زندگی امروز.که به قول مولانا گفت آیم از حمام گرم کوی تو ...گفت خود پیداست از زانوی تو...

در اصل مدعیان این خوانش کسانی هستند که کمترین هزینه را در بودن این نظام متحمل میشوند که بعضا خدا را شکر انقلاب و نظام برایشان نعمت است.و مخاطب مردمی که باید زیر بار فشارها له شوند چرا که قرار است اصلاح طلبان دست اینان را گرفته راه درازی ! را رهنمونشان باشند.
خب این خوانشها باعث شد نحوه تعامل کلی بدنه معترض جامعه با نظام اسلامی و ارکانش و استراتژیهایش تغییر کند.کلا همراهی با نظام اسلامی بدل شد به یک رفتار اجتماعی در معادله تقابل – تعامل حکومت و ملت.چرا خوب جا افتاد؟چون هزینه دادن و ایستادن و سختی بودن و ماندن برای استیفای حقوق خود، از دوش ملت برداشته شد و این عافیت طلبی باعث شد اوج حضور باشکوه یک ملت در یاحسین میرحسین و الله اکبر گفتن خلاصه شود.حالا اینها چه ربطی دارد به موضوع گفته های عریان و تند اباذری.

ربطش در هجمه ای است که به وی از سوی برخی صورت گرفته.اباذری درست گفته.همان را گفته که باید بگوید.هجمه ای که تحمل میکند نه برای اینست که چرا به اسب ملت گفته یابو ( که حتی اینگونه هم نبوده) بلکه علتش آن است که چرا نحوه گفتارش که حالتی شوک مانند هم دارد بر خلاف گفتمان و جریانی است که اصلاح طلبان سعی کرده اند در این سالیان جا بیندازند.( و دقت کنید اصلاح طلبان در اینجا نه به معنای صرف سیاسی بلکه تمامیتی از مدعیان اهل اندیشه که برای این گفتمان گاندی وار هورا میکشند بدون اینکه به بطن و متن موضوع بیندیشند).یعنی مردم را با آرامش و نوازش مخاطب قرار دادن که به به چه پری چه دمی عجب بالی و در ازایش این گفتمان را میان ملت جاانداختن .یعنی اینکه راه بسیار دراز و پله های متعددی در مسیر رسیدن به جامعه مدنی و دموکراسی مدرن وجود دارد که قرنها طول می کشد! و در این راه نباید هیچ کس با دیگری تندی کند.نه حکومت به تندی مردم را خطاب قرار دهد نه مردم حکومت را مورد عتاب...این به عنوان الگویی رفتاری کم کم جا می افتد و همه هم استقبال میکنند و خود را به خواب میزنند چون برای مردم بی هزینه و برای حکومت مایه انبساط خاطر و جیبشان می باشد و برای دلالهای این گفتمان خانه ها و زندگی آنچنانی در لندن و واشینگتون و نیویورک و ...

اباذری به زبان ساده میگوید جمع کنید این بساط را.جامعه به خواننده اش احترام میگذارد خب بگذارد ولی اولویتهای اجتماعی چه میشود؟ چطور به جامعه ای که اولویتش را نمی شناسند احترام بگذاریم و بگوییم خودش بلد است چه کند یا نکند؟اکثرا از خود می پرسیدند بر صورت دخترکان بی گناه اسید پاشیده شد پانصد نفر هم جمع نشدند چطور مظلومیت یک خواننده جوان گرامی و خوش صدا که به بیماری درگذشته بیشتر از جمعی دختر بی گناه که به بیماری و ناکامی و درد باید عمری بگذرانند می باشد.آن یکی برآمده از بطن طبیعت و این یکی برآمده از حکومتی دیکتاتوری که وجاهت از مردم میگیرد بر خلاف سرطان که مردم در بروزش نقش ندارند.

ولی این پچ پچ بی صدای ذهن اهل فکر بود تا اباذری این صدای اندیشه را فریاد زد.روی به سوی جامعه هم فریاد زد.فریاد او عصیان است و خواست عصیان از سوی جامعه ای که آنجا که باید بایستد می نشیند و جایی که بصورت نرمال نباید باشد سیل راه می اندازد.رفتار جامعه مسلما در همدردی با خواننده جوان نیست.شک نکنید اکثر حضار اصلا مرتضی پاشایی نمی شناختند، این حضور ، عقده غیبتهای موجه و غیر موجه دیگرشان است .
اباذری هیچ کس را تحقیر نکرده.او حقیقت را تحریف نکرده،او واقعیت را زیر فرش پوپولیسم پنهان نکرده ،اباذری اشاره ای تیزبینانه به نحوه استفاده از ورزشکاران و هنرپیشه ها و موزیسین ها و به اصطلاح سلبرتی های وطنی کرده که هیچ کس حتی به فکرش نرسید این بازی را بخواند.چه رسد که در خطابی به جامعه اش بیان کند.باز نقد راه افتاده که باید تجمع کنندگان برای آقای پاشایی را بسیج کرد نه تحقیر.باز زمزمه میشود که باید همراه بود و با آرامش نه تندی.اینجا برمیگردم اول سطر . اینها ادعاست و اصل ماجرا آنجاست که این مدعیات به ظاهر زیبا ملت را در مسیری منحرف تر از مسیر فعلی به کج راهه نیستی مدنی می کشاند.

به هیچ صورت دیگری نمیتوان تجمع کنندگان برای جناب پاشائی را مخاطب قرار داد جز عریان گویی.به هیچ وجه نمیتوان خویش را فریفت که اینها شیفتگان موزیک پاشایی هستند همه میدانیم چنین نیست.خیلی ساده تر ازاین است که کسی باور کند این میلیون ها نفر تشنه خواندن مرتضای گرامی بوده اند.موضوع واکنشی است به کنش های خودساخته برآمده از منادیان فریب و مصلحت گرایی سیاسی.و اباذری این گفتمان و ساختار کج و معوجش را بهم ریخته.او فقر سیستان را نمادی برای هدف قرار دادن فقر سیستماتیک فرهنگی معرفی کرده نه صرفا فقر مادی.او فقر سیستان را به فاشیسم گفتاری روحانی پیوند زده و این دو را به تجمع ملتی برای یک خواننده....او کارش را درست انجام داده.یک نفر است.اول راه ...یک دست است ولی گاهی یک دست هم صداهایی کارا و شوک دهنده ایجاد میکند.گاهی یک دست صدا دارد صدای یک شروع...شروعی بر تغییر اندیشه ها و روشها...

کوشان م

Thursday, December 11, 2014

اکبر گنجی و حقوق بشر سیاهان آمریکا



اکبر گنجی مقاله ای نوشته با عنوان " آیا سیاهان بشر نیستند ؟ " که اگر فرضا کلا از همه جا بی خبر باشید فکر می کنید دوباره فرمان برده داری صادر شده ولی وقتی اندک آگاهی داشته باشیم یک علامت سوال در ابری بالای سر ذهنمان شکل میگیرد که این " دفاع از اقلیت مورد ستم و تبعیض " توسط آقای گنجی در کشوری بیان میشود که رئیس جمهورش یکی از این اقلیت " آدم حساب نشده " در آمریکا می باشد و آنگاه می پرسید آقای گنجی دقیقا چرا و چه را معترض گشته!؟
نه تنها رئیس جمهور این ملت یک نفر از این اقلیت "مورد ستم و تبعیض" آقای گنجی می باشد که وزیر خارجه پیشین،وزیر دفاع پیشین، سرشناس ترین و محبوب ترین خوانندگان و موزیسین های این کشور و گروهی از مرفه ترین و معروف ترین اشخاص در آمریکا را همین اقلیت تحت ستم ! تشکیل میدهند.خب آدم دلش کباب میشود انصافا!

اقای گنجی می نویسد:" تاریخشان، تاریخ درد و رنج مداوم است. همیشه آنان را به بردگی گرفته اند. دفاع از حقوق سیاه پوستان، دفاع از حقوق همه انسان هاست " و ادامه میدهد : «هر جا اقلیتی مورد ستم و تبعیض قرار گرفت، باید بدان اعتراض کرد. مگر آن که ادعا شود: "حقوق بشر، یعنی حقوق مردم ایران".»
اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد. آقای گنجی به این همه درد و رنج مداوم تاریخی اشاره میکند آنهم در سرزمین رویاها و آرزوها که بگوید حقوق بشر ایرانیان که فقط نیست که ضایع میشود اینجا در آمریکا ببینید چه غوغایی هست پس فقط به حقوق مردم ایران نپردازیم و وسیع تر نگاه کنیم تا بدانیم بدی همه جاست نه فقط در حکومت شیعی!
من همیشه فکر میکردم جناب گنجی سوار بر طیاره و با پاسپورتش به خارج از ایران آمد تا جایزه قلم طلایی بگیرد و بعد شروع به سفر در کشورهای مختلف و مصاحبه ها میکرد و اعلام میکرد موقتا به خارج آمده و بزودی باز میگردد و در میهن مبارزه برای حقوق ملت ایران را ادامه میدهد.ولی نه ، صبر کنید در امریکا ماندگار شد.چرا؟مگر نه میخواست بازگردد.این سوال در ذهنم بود تا جواب گرفتم . او گم شده اش را یافت پس رسالتش دفاع از نقض حقوق مردمان است هرکجای دنیا.آمریکا باشد؟فرق نمیکند.و اقلیت مورد ستم و تبعیض آمریکا اجازه نداد که او به اکثریت تحت ستم و تبعیض ملت ایران بصورت صرف ، بپردازد.این یعنی رسالت جهانی یک مدافع حقوق بشر.و همین مورد بابی ساندز وطنی را( تعبیر خانم عبادی از اقای گنجی) در ینگه دنیا اسیر خود کرد.

ولی چرا اقای گنجی دفاع محض ازحقوق اکثریت تحت ستم مردم ایران را به عنوان مهمترین رسالت مدافعین حقوق بشر در صدر اولویت قرار نمیدهد و میگوید هرجا خلخالی از پای دخترکی یهودی ربوده شود باید آنجا حاضر بود و دفاع کرد.؟ آیا نگاه جهانوطنی است؟آیا ادامه گفتمان نوین لازم و ملزوم بودن روشنفکری ایرانی و اندیشه شیعی است که ایشان را چنین " علی وار " مدافع حقوق اقلیتهایی از جنس دخترک یهودی در جهان کرده؟به هر حال ایشان " روشنفکر ایرانی " خوانده میشود و نباید در عرضه تعریف این روشنفکری مضایقه فرماید!
ولی یادم هست وقتی که آقای گنجی گفت " ما درباره شاه دروغ گفتیم که او شریعتی و صمد بهرنگی و تختی را کشته و ..." همه گفتند عجبا آفرین گنجی بدیع میگوید ولی این لاالله ماجرا بود وکسی الا الله آن را نشنید وقتی گنجی گفت: پس ما نباید در باره حکومت فعلی دروغ بگوییم! عجب.مگر دروغ و مبالغه ای شده؟پس آقای گنجی توضیح داد ( در صدای امریکا) که مثلا ما باید بگوییم نظام اسلامی و آقای خامنه ای در جنبش سبز خشونت کمی بکار بردند! نباید مبالغه کنیم.آقای گنجی با کدام استدلال؟ پاسخ فرمود مثلا ببینید اسد تا الان ( آنزمان ) صدهزار کشته بر دست سوری ها گذاشته ولی در جنبش سبز کلا 71 کشته گزارش شد که تازه بعضی از اینها بسیجیها بودند!! و ما گفتیم آهان از اون نظر!

ولی ایشان نگفت که در ایران که خیلی بیشتر از 71 کشته و البته تجاوز شدگانی که مرگ آرزوی برخی از اینها بود و جنایاتی کریه در زندانها که نه اسد که هیچگاه در تاریخ گزارش نشده،حاصل یک تظاهرات سکوت و کاملا مسالمت آمیز بود و کشته های سوریه نه در تظاهرات سکوت که در نبردی مسلحانه میان شبه میلشیای سوری و دولت اسد بوجود آمده.البته در دناعت و جنایت اسد توجیهی نیست بلکه تخفیف توجیه گونه جنایات نظام اسلامی و شخص رهبر در جریان جنبش سبز است که این پرسش را بوجود می آورد آیا آقای گنجی وقتی با این استدلال گوشهای سطحی نگر برخی مخاطبان ایرانی را در خانه هایشان هدف قرار میدهد عمدا صورت مسئله را نادیده میگیرد یا سهوا؟و این توجیه و تخفیف جنایات نظام حاکم در ایران به کدامین هدف انجام میگیرد؟
از این دست استدلالها ما از آقای گنجی و هم قطاران آزادی خواهش شنیده ایم به کرات و مرات.باز اقای گنجی در مورد جنگ اخیر غزه چنین موضعی گرفت.ایشان به نظام اسلامی و رهبرش در مقاله ای سفارش کرد که اینقدر بی جهت به امریکا حمله نکنید که اگر شعار مرگ بر امریکا ندهید کافیست که امریکا و غرب چشم بر جنایات و نقض حقوق بشر شما ببندد .
و مثال زد که جنایات آقای نتانیاهو به حدی زیاد است که اگر جمهوری اسلامی فقط بخش کمی از آنها را انجام میداد امریکا و اروپا حتما دلشان برای حقوق تضییع شده مردم ایران ( که در مقاله ایشان این عبارت دفاع از حقوق مردم ایران با علامت تعجب به نشان نوعی تسمخر و کنایه گنجانده شده بود) به حدی می سوخت که شاید برای سرنگونی نظام اسلامی اقدام نظامی میکردند ولی با اقای نتانیاهو کاری ندارند و حمایت هم میکنند.

پس تا اینجا با یک حساب سرانگشتی ده بر یک در میابیم حکومت اسد( که جنایاتش با تئوریسین های حکومت اسلامی تئوریزه و عملی میشود) و اسرائیل و البته امریکا با اقلیتی تحت ستم، در برابر نقض حقوق بشر در نظام شیعی وضع بغرنجی دارند به نحوی که سید علی خامنه ای که به قول اقای مهاجرانی لکه ای فساد اقتصادی در دامانش دیده نمی شود باید برابر اینان لنگ بیندازد! خب معلوم است اقای گنجی با تفکر روشنفکری شیعی اهم فی الاهم میکند و به سراغ حقوق مردم غزه و سیاهان امریکا میرود حالا به مردم سوریه نمی پردازد چون به هر حال اسد منتخب صندوق رای! است و به او گیر ندهیم !
البته در سطح فعالان حقوق بشر ما، زین شعبده های حقوق بشری دیده شده.خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل هم وقتی که سر در ستمهایی که در ابوغریب و گوانتانامو سپرده بود مورد پرسش قرار گرفت که وضعیت وخیم حقوق اولیه مردم ایران را رها کرده اید و به این طیف متهم به ترور میپردازید که بعدا معلوم شد معصومانی مثل ابوبکر بغدادی را توسط شکنجه گران " ستم بوش " آزار میدهند.ایشان با کمال وقار و متانت گفت: البته من به نظرات منتقدان احترام میگذارم چون دموکراسی این است ولی من فعال حقوق بشر هستم و بشر یعنی مردمی که در پهنه جهان زیست میکنند! و اینچنین بود که با این گفتار و کردار بنده مدهوش شدندی و فسوس کردندی.

آقای گنجی در این مقاله ضمن اینکه مثل همیشه علاقه دارد جمله ای از یک روشنفکر غربی که حتما برجسته بودن آن روشنفکر جامعه شناس را گوشزد هم میکند ! بیاورد، میگوید: 
"اما این جامعه ( آمریکای جهانخوار!) به شکلی تبعیض نژادی را ساختاری کرده که به گفته جامعه شناس برجسته- مانوئل کاستلز- سیاه پوستان گرفتار فقر ساختاری را به درون "سیاه چاله های سرمایه داری" انداخته که هرگز قادر به خروج از آن نخواهند شد."
خب راحت میگفتید اینقدر به حقوق بشر نظام اسلامی گیر ندهید دیگر بخصوص که دولت اعتدال سخت درگیر است و نباید ما هم باری شویم بر دوشش!! نه اقای گنجی این دو موردکلا لایتچسبک و قیاس مع الفارغ است.خواهشا سعی کنید سایه ای از بابی ساندز وطنی را نشان دهید فرمت جهانی اش پیشکش! 


عجب جامعه افتضاحی دارد این آمریکا . اصلا تبعیض ساختاری در آن نهادینه شده! اصلا نمیتوان از ان خروج کرد.نومید شدم ! آقای گنجی با اعتصاب غذا هم نمیتوانی اصلاحش کنی برگرد عزیزم!همینکه ظرف کمتر از 60 سال گروهی که حتی مکان نشستن اینان در اتوبوس یا کافه و آبخوری اینها جدا بوده به رئیس " جمهور " این جامعه دارای تبعیض نژادی ارتقا یافته نشان میدهد اصلا جامعه قادر به خروج از این تبعیض نیست و جامعه شناس برجسته مزبور خیلی برجسته بوده! خفن بوده انصافا!

سیاهپوستان گروهی هستند که میل به خشونت دارند.این در ژنتیک این نژاد وجود دارد و البته سیر تاریخ این گروه و شرایط سخت زندگی آنان هم به این رفتار دامن میزند.تعداد سفیدهایی که در امریکا توسط سیاهان کشته میشود اگر قرار به انتشار نام باشد خیلی بیشتر است از حالت عکس آن.اگر با مدارس یا دانشگاههای این مملکت اشنا باشید متوجه می شوید سیاهان علاقه ای به تحصیل ندارند.فراری هستند از درس خواندن.رنگ سیاه پوست در محیط های تحقیقی و پژوهشی و علمی به نسبت جمعیت اینان،کمتر دیده میشود.
در عوض می بینید میان خوانندگان و موزیسین ها و حتی هنرپیشه ها و یا زمینه هایی که خوشی و پایکوبی و رقص و خلاصه عشق و حال های انسانی – نفسانی محل عرضه و نمایش آن است ماشاالله این اقلیت تحت ستم و تبعیض اجازه نمیدهند اکثریت ستمگر و تبعیض مدار نفس بکشند یا خودی نشان دهند!نگاه کنید به سیاهه نامهای این طیف و رنگ سیاه پوست اینان گواه مدعای بنده می باشد.

در مدارس بیشترین آمار درگیری توسط بچه های سیاهپوست است.اگر به محله های به اصطلاح خلاف در آمریکا بروید متوجه می شوید بیشتر خلافکاران از مواد فروش تا دیگر بزه های اجتماعی که ما نمی شناسیم یا برخورد نداریم ( مثل کار کردن با فاحشه های خیابانی و مثالهای دیگر)عمدتا توسط سیاهان انجام میگیرد.(که اینها در آمارهای رسمی مراکز مستقل دیده میشود) .
 نه اینکه قانون مدنی امریکا اینها را به زور به این راه کشانده خیر در امریکا قانون و امکانات برای همه یکسان است پس این انتخاب خود این گروه است.هرگز این به معنی زیر سوال بردن و مخدوش کردن سیاهان امریکا نیست که این رویکرد و ناهنجاری اقلیت شریف مزبور واکنشی به کنش تاریخی اصحاب قدرت و نیز سفیدان مهاجر از اروپا به امریکا بوده.
و چنانکه در طی دهه ها و صده ها این ناهنجاری میان سیاهان و البته نگاه تبعیض امیز به این گروه نهادینه شده همینگونه دهه ها طول می کشد تا این وضعیت بالانس شود و نگاه عاری از تبعیض به صورت مطلق به یک هنجار اجتماعی شود و این یک اصل جامعه شناختی می باشد که اقای گنجی به این حیطه علاقه دارد.مهم اینست که این حرکت در جامعه امریکا شروع شده،مهم این است که این نگاه ضد تبعیض و برابری طلب ،منادیان سیاسی دارد و توسط حکومت پیاده و تاکید اجرایی میشود.

البته که معدودی سفیدها ممکن است نگاه تبیعض امیز داشته باشند و مواردی رخ دهد ولی این نشان از اقلیتی "تحت ستم" نمیدهد ( که چون سیاهان شهره هستند به برده های تازه ازاد شده ،رصد کردن انها دقیقتر صورت میگیرد ولی اگر سفیدی توسط سیاهی به بدترین وجه کشته میشود اصلا خبری منعکس نمی شود) و این مجوز را برای فعالین حقوق بشر کشور ماتم زده ما صادر نمیکند که ما پلی بزنیم از نقض سازمان یافته و حکومتی حقوق اکثریت متمایل به تمامیت یک ملت مستاصل و بی پناه به نام ایران آنهم توسط رهبران آن کشور به اقلیتی سیاه در امریکا با مدافعانی در حد رئیس جمهور این کشور و هر دو را یکسان " تحت ستم " بنامیم.نمیتوان مردمی را که بعلت خطای یک پلیس ازادانه تظاهرات میکنند با ملتی را که برای تظاهرات در راه ایفای حقوق اولیه خویش به مرگ و شکنجه و زندان سرکوب می شوند قیاس کرد و بعد بگوییم :" حقوق بشر به معنی این نیست که تنها حقوق ملت ایران تضییع شده و ما منتسبین به " فعال حقوق بشر در ایران " نباید صرفا به آن بپردازیم بلکه حقوق بشر همه جا نقض میشود. خیر ،که گفته اند:
دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه .... هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا 

خب راحت میگفتید اینقدر به حقوق بشر نظام اسلامی گیر ندهید دیگر بخصوص که دولت اعتدال سخت درگیر است و نباید ما هم باری شویم بر دوشش!! نه اقای گنجی این دو موردکلا لایتچسبک و قیاس مع الفارغ است.خواهشا سعی کنید سایه ای از بابی ساندز وطنی را نشان دهید فرمت جهانی اش پیشکش!


{ لابد میشود پس از قتل دو پلیس توسط یک سیاهپوست چنین مرثیه حقوق بشری سر داد! :

وااسفا.وامصیبتا.تا کی میخواهیم در برابر نقض گسترده حقوق بشر سکوت کنیم." حقوق بشر مختص مردم ایران نیست " . مگر سفیدپوستان آمریکا بشر نیستند.این سیاهان از صحنه موسیقی و ترانه و رقص شروع کردند.یکی یکی این فضاها را اشغال و سفیدپوستان را بیرون کردند.ولی هدفشان این نبود.هدف کاخ سفید بود.کاخ سفید را تصرف کردند.و ابرقدرت دنیا را به ابرذلت بدل کردند.سفیدپوستان بی پناه هم که از ترس حاکمیت بی چون و چرا و ناجور صندوق رای ! جرات نداشتند نفس بکشند که آهای مسترپرزیدنت چه بلایی داری سر دهه ها تلاش ما برای قدرت گرفتن و آرمانی شدن این سرزمین می آوری.ولی کوگوش شنوا! جمعی از اهل اندیشه و تحصیل کردگان سفید پوست کوبایی که عمری با دیکتاتوری کثیف کاسترو و انقلاب جنایت بار آقای چه و کاسترو و هم پالگی ها مبارزه کرده و به آمریکا پناه برده بودند روز روشن می بینند که یک سیاه پوست آنها را مثل خیار به کاسترو می فروشد.هرچه تظاهرات میکنند که آقای اوباما مگر ما ملت داغون ایران هستیم که اینقدر راحت به آخوند روحانی و لابی هایش در آمریکا آنها را فروختی.؟ما اینقدر شوت و مستاصل نیستیم.ولی باز کو گوش شنوا و چشم بینا که این ستم سیاهان بر خلق های دربند سفید پوست را ببیند.حالا یک جوانک سیاه پوست دو پلیس سفید پوست را به رگبار می بندد و قبلش می نویسد: امروز روح دو خوک را به آسمان می فرستم!! وا مصیبتا که ما سکوت کرده ایم     }

Tuesday, December 9, 2014

رسالت روشنفکری: نقد جامعه یا حکومت؟





ادبیات رایج در فضای دیالوگتیک سیاسی- اجتماعی ایران و به تبع آن نگرش برآمده، ادبیات چپ می باشد.دلیلش همزمانی تعریف جایگاهی به نام روشنفکری در ایران با ظهور پدیده جهانی روشنفکری سوسیالیستی می باشد.بعد از انقلاب مشروطه بخصوص با روی کار آمدن پهلوی،نهادهای نماینده کننده جامعه مدنی که از دلش گفتمان روشنفکری ( در تعریف رایج ) اجازه رخنمون می یابد شکل گرفتند مانند دانشگاه،آموزش و پرورش مدرن،حتی دادگستری مدرن و از سویی گسترش ارتباطات از طریق رادیو و بعد تلویزیون و این دست پدیده ها در دوره پهلوی و رضاشاه .در این دوره که دوران خفقان به ما معرفی می شود ما با کثرت نویسندگان،شاعران،روزنامه نگاران و  طبقات فرهنگی  جامعه که قاعدتا با مخاطب قرار دادن جامعه گفتگو را شکل تازه ای باید میدادند مواجه هستیم.

در دوران قاجار که مقارن بود با اوج گفتمان روشنفکری غرب،اصولا جامعه مدنی ایران بجز وابستگان به خاندانهای قدرت ، شکلی نداشت که روشنفکری بخواهد دارای رسالت و هویت و ماهیت شود.روشنفکرانی که در دوره قاجار می شناسیم اگرچه شاید " روشنفکر تر " از اخلاف خود بودند ولی تماما یا اکثرا پیوندی با هزارفامیل قدرت و ثروت داشتند و گسستی ماهوی با بدنه جامعه.دیالوگ اینها بین خودشان بود و مردم عادی با امار یک درصد باسواد،اصولا نه میتوانستند نه می دانستند که با این گفتمان در پیوند باشند .از این جهت باز اگر آثار این الیت به اصطلاح روشنفکر را دنبال کنیم و ردپایش را تا انقلاب مشروطه پی گیریم یک گفتمان بسته را می یابیم و باز بر همین برهان،انقلاب مشروطه انقلابی روشنفکری و منحصر به طبقه ای خاص از جامعه بود که عامه و قاطبه ملت در بروز و حدوثش کمترین سهم را داشته اند.و علت موفقیتش همین تضاد ماهوی اش با انقلاب 57، سوار بر دوش توده های تازه به شهر کوچانیده شده بود.

هم عصر پهلوی ،در سطح جهانی،گفتمان روشنفکری چپ به عنوان نماد روشنفکری آزادیخواهانه ،حتی آمریکای کاپیتالیستی را هم دربرگرفته بود.و در ایران این تقارن زمانی باعث شد که روشنفکری و روشنفکران در ایران بر اساس ایدئولوژی جهانوطنی چپ تعریف و اگر کسی از این خط کشی تخطی میکرد از مرز روشنفکری بیرون پرتاب میشد . روشنفکری پهلوی در اصل نه یک رسالت اجتماعی،که یک گنگ فکری بود که آنها این عنوان را با نفوذ خود در نهادهای فرهنگی اجتماعی بذل و بخشش میکردند اگر خلیل ملکی بر خلاف میل اینها میگفت از جرگه روشنفکری اخراج و اگر ناتل خانلری یکی از روشنفکرترین ها در صده اخیر،خدمت را در پیوند با حکومت می دید با لعن و بایکوت مواجه میشد.
اگر چه در غرب هم تا حدی البته ، چنین فضای فائقه ای دیدده میشد ولی چون غرب ،روشنفکری اجتماعی بدون موضع و ایدئولوژی را به بلوغ رسانده و از سر گذرانده بود جامعه تحت تاثیر آن ، از انحراف به منتها الیه گفتمان روشنفکری چپ نجات می یافت.ولی در ایران داستان جوری دیگر بود.

ادبیات روشنفکری اجتماعی چپ،اصولا ادبیات سیاسی ایدئولوژیک خاص بود نه گفتمان روشنفکری براساس خواست و نیاز جامعه به مفهوم تیپیک.این ادبیات مبتنی بر ادعای گرفتن حقوق خلقهای ستمدیده ،مردم در بند و مظلوم،حاکم شدن ارائه قاهره عامه مردم و بطور کلی پوپولیسم محض بنا شده و در بعد سیاسی،مدعیان آن،با این مدعا و سوار بر دوش حقوق مساوی برای خلق ستمدیده،در اصل قدرت سیاسی را نشانه میرفت( البته آنچه در عمل رخ میداد وگرنه بصورت آرمان تئوریک، شاید چنین نبوده و نیست).برای این خواست،دو مولفه تعریف میشود: یکی عامه مردم که همان خلق ساده و بی ادعا و مورد بهره کشی است که خودش داناترین است برای اداره خودش و مولفه دوم یک تارگت برای این ادعا که باید با آن مبارزه کرد:حکومت.و این در و پیکر خوب میتوانست در قالب شعارهای به ظاهر زیبا،ابزاری باشد برای استفاده سوء از احساسات مردم به عنوان پتانسیلی بالقوه که از آن سیلی بسازند که ارکان حکومت را بریزد.
مردم را مخاطب قرار دادن که شما داناترین هستید دردانستن مصالح عالیه خویش و تواناترین در  اداره امورات سیاسی خود ، کافیست تا احساسات جامعه ( آن هم جوامعی که به عصر علوم توامان با حس بلوغ تازه تاریخی ورود میکردند) را به غلیان آورد در به چالش کشیدن صرف نهاد حکومت و عدم قضاوت صحیح درباره صلاحیت و کفایت و کارنامه حکومت وقت و آگاهی کافی و وافی به نقش خویش.و این پتانسیلی ویرانگر را میتواند شکل دهد که البته آنسوی دیگر،اگر آمیخته با تفکر و تحلیل باشد سازندگی را به ارمغان می آورد.گواه ناکارا بودن اینان اینکه  از زمان طلوع این اندیشه تا امروز، در قریب به یک قرن حاصل اندیشه شان بدتر کردن اوضاع حکومت و سیاست بوده حال تاثیرشان بر تمامیت جامعه پیشکش!

حال برسیم به امروز.بحث روشنفکری به دنبال یک ادعا که جزئی از قدرت حاکمه فعلی را روشنفکرترین و فرهنگی ترین معرفی کرده از مشروطه تا امروز ، معترضه ها و نقدها را برانگیخته.که دوباره بخوانند نقش و نگار روشنفکری را و بگویند روشنفکری نه آن است که درپیوند مصلحت آمیز به قدرت سیاسی باشد و در هر زمان ،شخصی سهیم در قدرت حاکمه را روشنفکرترین بنامیم. "روشنفکران " در مقاله های مختلف این موضوع را به بحث کشیدند ولی نکته جالب اینجا بود که با تکیه بر همان ادبیات چپ،روشنفکری ، این نوشته ها قائل بود به دو شق روشنفکری رو به سوی حکومت و روشنفکری پشت به حکومت.
در گفتمان روشنفکری ایران عنصر جامعه کلا مصون است و پنهان.روشنفکری ما ستار العیوب است برای مردم یعنی مهمترین جزء شاکله جامعه.من تمام نوشته ها را دنبال کردم.فارغ از تعریف و تبیین رسالت واقعی روشنفکری و نگاهی به روشنفکری نوین در خاستگاهش یعنی غرب،اثار اینها،گفته های اینان،گفتمان اینان و اینکه اصولا جریانهای روشنفکری مدرن که جوامع مدرن از دل آنها برآمده چه نهادها یا گروهها یا مولفه های اجتماعی را به عنوان مخاطب اصلی خود قرار داده بودند.اگر شخصی بنا به مصلحتش یکروز برای نشست سالیانه حزب رستاخیز آستین بالا میزند و آن را فرصتی کمیاب میخواند و روز دیگر دشمنان رستاخیز را در لباس دین و بر کرسی سیاست متر روشنفکری میخواند صرفا یک مصلحت طلبی و عافیت خواهی  کلامی می باشد و بی ربط به موضوع روشنفکری و منظورش مجیزگویی روشنفکر خندانش.

این پایه و مایه بحثی شده که یکسری اینگونه آقای استاد نویسنده را به چالش بکشند که روشنفکری این نیست که با ارکان قدرت کنار بیایید بلکه روشنفکری ایستادن در برابر ارکان قدرت است اصلا این فرهنگ که ما همواره روشنفکری را در مبارزه محض با حکومت بدانیم و جامعه را همواره در قبال خودش بی مسئولیت و در قبال حکومت منتقد و منتقم محض بشمریم و خود برای تکمیل این مسیر برویم کنار جامعه و نوک پیکان روشنفکری مان را تیز کنیم به سوی حکومت نه روشنفکری کرده ایم نه خدمتی به جامعه که در اصل یکی شده ایم از عامه مردم و بجای اینکه مردم را دنباله روی اندیشه روشن خود کنیم اندیشه خود را پیرو ناآگاهی تیره جامعه به تاریکی کشانده ایم شاید به ثمن ادعای مردم دوست بودن و کنار مردم بودن.روشنفکری مدرن در غرب نوک پیکانی دارد تیز و برنده برای برداشتن جراحات ذهنی و اضافات فکری و اشتباهات باوری در جامعه.نوک تیز روشنفکری رو به سوی جامعه و عامه مردم است که به آنها بیاموزی چگونه به سوی فردا گام بردارند که از دل این گامها حکومت به عنوان صرفا یک نهاد هرچند بسیار مهم شکل میگیرد.روشنفکری وظیفه اش این نیست که با هرانچه و هرآنکس که در پیوند با حکومتی به ساختن و پیشرفت هم پیمان شده خط نفی بکشیم و برویم در آغوش عامه مردم و مرگ را فریاد بزنیم برای رستاخیز جهل و خرافات و فریب و واپس گرایی.
بارها شنیده ایم و می شنویم در بزرگداشت کسانی که امروز و دیروز از دست میدهیم و توصیف اوج روشنفکری و بزرگ منشی ذهنی اینان،اینکه همواره در کنار مردمشان بودند.شاملو باشد یا بهبهانی ، یا اسمهای زیادی که میدانیم هرگاه میخواهند از فکر روشن او بگویند و همراهی توامانش با جریان انقلاب،میگویند چون غم مردم ،غصه او بود همراه شد فقط همین!و عبای پیر نشسته بر زیر درخت سیب را بوسه زد تا مبادا مردم احساس کنند روشنفکرشان تنهایشان گذاشته!بر علیه مدرنیسم نیازمند اصلاح عربده کشید تا مردم حس نکنند صدایشان رسا نیست و تصویر عمامه در ماه را فریاد زد که مردم احساس نکنند  به نزدیک بینی مبتلا  و سرخورده شوند!

این روشنفکری که نه ،از ته تاریک ترین اذهان می آید.امروز هم همین است.روشنفکر میگوید: کار ما همراهی با مردم است.همگامی با آنها.خواست آنها را فریاد میزنیم.نه بیش و نه کم.میخواهند الله اکبر شبانه بگویند من هم میگویم.ولی نمیگوید که در حکومت الله اکبرسرایان،ناگهان میان الله اکبر جسته و گریخته مردم مستاصل،جریانی سازمان یافته در پشت بامها فریاد زد: الله اکبر و بلندتر : خامنه ای رهبر! خب ملت از پله ها پایین آمدند چنانچه از پلکان رو به فردای تاریخ به پایین پرتاب شدند چون روشنفکرش به او گفته بود برو جلو که من پشت سرت می آیم!در حکومت عاشورائیان عاشورا بازی را تبلیغ کردن میشود بر زمین ماندن جنازه شهید جنبش مردمی یعنی ندا و آنگاه روشنفکر ما،در ادامه روحانی را تجویز میکند برای برداشتن شرافتمندانه جنازه این دختر از خیابان تاریخ. چون روشنفکری ما صرفا نقش احزاب سیاسی و نوعی فعالیت سیاسی میباشد.روشنفکری ما جامعه را رج نمیزند.چون روشنفکری پوپولیستی و فریبکارانه و خریدن وجاهت می باشد حتی نقد به جامعه و عتاب و خطاب عامه را برنمیتابد و مصطلحا میگوید: به مردم توهین نکنید!
میگوییم مردم در فلان برش تاریخی حماقتی بزرگ کردند میپرند وسط که چرا به مردم بزرگ ما توهین میکنید.چرا مردم را نادیده میگیرید.مردم خیلی می فهمند و... ( که این نه برای دفاع از شعور مردم،که صیانت از عملکرد خود و تکرار حقانیت خودخوانده این طیف است).نقد جامعه وظیفه روشنفکر است نه تنها برشمردن خطاها و کج روی ها خطا نیست نه تنها توهین نیست که عین رسالت روشنفکری است.روشنفکر جامعه را تارگت قرار میدهد تا مسیر را به صلاح و ثواب طی کند و نهادهای اجتماعی را با دانش و بینش برسازد. قائل شدن نسبتی مستقیم بین روشنفکری و قدرت سیاسی خطای اصلی هست.روشنفکری الزاما هیچ تناسب خاصی با موضوع قدرت حاکم ندارد.روشنفکر میتواند خانلری باشد و دربرابرش ممکن است روشنفکر ضد حکومت باشد ولی این مواضع شخصی است نه مولفه اصلی گفتمان روشنفکری.

در ادبیات و گفتمان روشنفکری ایران،چند اثر می شناسید که جامعه ایران را ارزیابی کرده باشد برای ارائه تزها و راهکارهای روشنفکرانه در جهت بلوغ اجتماعی .چند به اصطلاح روشنفکر می شناسیم که جامعه را نقد زده باشند.اشکالاتش را بگوید.لکنتهایش را هجی کند.غفلتهایش را هشدار دهد.فراموشی هایش را به او یادآوری کند.باورهایش را به چالش بکشد.هنوز به محض نقد باورهای متحجر جامعه ،هوار روشنفکر نماها اینست که به باورهای مردم احترام بگذارید!وقتی کنشهای افتضاح تاریخی به مردم یادآور شود عربده هاست که به مردم توهین نکنید خیلی خوب می فهمیدند.بجز هدایت و شاید یکی دو تن دیگر،چند نفر از کافه نشینهای روشنفکری می شناسید که جامعه را با نقدش نهیبی بزند و نیشتری بر کج رفتاریهای فرهنگی تاریخی یا سنتی این مردمان.مردم ما نمی خوانند دانش بسیار کمی دارند،بینش سطحی آزاردهنده ای دارند ، در میان سره و ناسره سرگردانند و در برهوت ابهام ذهنی در تعریف جامعه مدرن حیرانند.چون ما ملتی هستیم که در مسیر بلوغ تاریخی بخصوص بلوغ برآمده از ورود جوامع و ملل به عصر نوین زیست اجتماعی سیاسی ،تربیت و تعلیم کافی و وافی برای این گذار را ندیده ایم.رسالتی که بزرگان این جامعه باید بر دوش می کشیدند همان روشنفکران جامعه.این فاصله بزرگ ما با جوامع پیشرفته با روشنفکرانی که سوی نگاهشان تا اعماق جامعه خود خیره شده ، می باشد.

شاید این هم گناهمان نباشد که روشنفکر نداشته ایم و اگر معدودی بودند به تیر خشم ما، جزای روشنفکری شان را داده ایم چون کسروی ها و هدایت ها و خانلری ها و چند تنی معدود دیگر.چرا؟چون در هوچی گری پوپولیستی ،ایدئولوژی ها، احزاب سیاسی را با لعاب روشنفکری شکل داده و بر درب آن تابلو زده اند: محفل روشنفکران...مکان جلوس طاووسان علیین شده ملت ...
تقصیر استاد نویسنده نیست که روشنفکری را در پیوند با امام غائب می بیند و در التزام امام هیچ. تقصیر کسانی است که به مجیز شنیدنی یا با  جملات غامض خواندنی ، جایگاهی را که نه جای اوست به رسم صله به او تفویض کرده اند و جامه ای که نه در هیبت اوست به تنش میپوشانند گشاد و آویزان. قصور از جامعه ای است که هیچ چیزش در جایگاه شایسته و بایسته قرار ندارد.امام غائبش درعمق چاه جمکران و امام حاضرش بر اوج بیکران ماه و نویسنده روشنفکرنمای آن ، حیران میان سفلای چاه و علیای ماه....