Thursday, January 17, 2013

درباره علی میرفطروس



مدتی بود وقتی جمعه شبها برنامه یاران با اجرای آقای میبدی را نگاه میکردیم ، نیم ساعت آخر، این فرصت را داشتیم ، صدای یک محقق و تاریخ نگار به نام علی میرفطروس را بشنویم در قالب مصاحبه های تلفنی.ایشان در این مدت زمان کوتاه به توضیح و تحلیل دیدگاهها و افکار سیاسی اجتماعی خود که حاصل حدود چهل سال تحقیق و بررسی و آرشیو نوشتاری خود ایشان بوده مبادرت می ورزید و شنوندگانی که مطابق فرهنگ ما ایرانیان حوصله مطالعه کردن ندارند این فرصت را می یافتند که با دیدگاههای یک محقق آشنا شده و البته علاقه مندانی که با آثار نوشتاری و تحقیقی  ایشان آشنایی قبلی داشته اند مجال شنیدن صدای ایشان را می یافتند.

این روند ادامه داشت و ایشان هفته ای بیست دقیقه به صورت زنده و البته فشرده و کوتاه زمان با بینندگان گفتگو میکرد و جایی بر کسی تنگ نکرده بود تا اینکه ناگهان سر و کله چماق کشان رسانه ای پدیدار شد و اینان که گویی منبرهای شبانه را برای حقنه کردن افکار خودشان بر ملت ، کم اثر و نارسا حس کردند تصمیم بر خاموشی صدای دگر اندیشی گرفتند و بر کوبیدن ایشان کمر همت گماردند و اما...
جایی که جناب نوری علا در مقاله ای تحت عنوان نسل نابهنگامی مجبور شد در برابر این روش زننده اظهار نظر کند :

" همه می دانيم که ميرفطروس سابقهء چپ دارد و روزگاری کتاب هايش را چپ ها چون ورق زر می بردند. اما پس از انقلاب در عقايد خود تجديد نظر کرده و معتقد است که حکومت پهلوی ها برای ملت ايران يک شانس واقعی بوده است. ... و اين کتاب و مصاحبه عقبه هم دارد. نويسندهء ديگری، آقای محمد امينی، که گويا پدرش پيشکار دکتر مصدق بوده و عشق ژنتيک به مصدق دارد، بلافاصله کتابی در رد نوشتهء ميرفطروس به زيور طبع آراسته ... کتاب می خواهد ثابت کند که ميرفطروس جاعل و دروغگو است. گويا بايد تخم ميرفطروس را از جهان برداريم تا دل شيفتگان دکتر مصدق خنک شود..... خداوند متعال هم گوئی به هيچ کدام مان عقل کافی نداده است که کتاب های ميرفطروس و امينی را بخوانيم و خودمان قضاوت کنيم. و اساساً مردم را چه به قضاوت؟  "

ابتدا باید خوانندگان گرامی  برای درک چرایی این نوشتار اندکی با جناب میرفطروس و بیوگرافی ایشان آشنایی افزونی پیدا کنند.
علی ميرفطروس به سال 1329 در شهرستان لنگرود زاده شد. ایشان در دوره جوانی و در دوران پهلوی به نهله فکری چپ تعلق خاطر داشت. میرفطروس، در سال‌های ۵۷-۱۳۴۷ در دانشگاه‌های شیراز، تبریز، تهران و سرانجام، دانشکده‌ی حقوق دانشگاه ملی به تحصیل پرداخت و در ۱۳۶۲ برای ادامه‌ی تحصیلات عالی به پاریس عزیمت کرد. در سال ۱۹۹۲ به همت «استاد احسان یارشاطر»، میرفطروس به یکی از برجسته‌ترین ایران‌شناسان فرانسوی، «پروفسور ژان کالمار» معرفی شد و او با همین استاد در مدرسه‌ی مطالعات عالیه‌ی دانشگاه سوربن پاریس، دوره‌ی  کارشناسی ارشد یا   D.E.A را گذراند(۱۹۹۵)، در پایان همین سال، موضوع رساله‌ی دکترای میرفطروس با نام "جنبش‌های اجتماعی ایران در قرن‌های ۱۶-۱۵ میلادی: جنبش حروفیان و نهضت پسیخانیان"  از سوی پروفسور ژان کالمار تأیید شد، ولی این رساله، به علت  "مشکلات جان‌شکار"  و در نتیجه، کوچ‌های اجباریِ میرفطروس، فرصت ارائه و دفاع نیافت، انتشار کتاب‌شناسی و نقد منابعِ جنبش حروفیان» به زبان فرانسه(۱۹۹۴) و نشر فارسیِ بخش دیگری از این رساله، با نام عمادالدّین نسیمی؛ (شاعر حروفی»(چاپ اول: ۱۹۹۲، چاپ چهارم: ۲۰۰۹) در ۲۲۰ صفحه، غنای علمی و ارزش‌های آکادمیک این رساله‌ی دانشگاهی را عیان می‌کند. ( منبع : انجمن پژوهشی ایرانشهر مسعود لقمان 2 بهمن 87 و سایت شخصی دکتر میرفطروس )

ابشان در فروردین 57 کتاب "حلاج " را به رشته تحریر درآورد که به گفته بسیارانی ارزشمندترین کتاب تحقیقی در زمینه مزبور است.از دیگر آثار ایشان می توان به " تاریخ در ادبیات " (کانادا نشر فرهنگ 2006 ) و " ملاحظاتی در تاریخ ایران " ( آلمان 1988)  و " رو در رو با تاریخ " می توان اشاره کرد.

میرفطروس را میتوان در کسوت یک تاریخدان شناخت و نه تاریخ خوان.و با استناد بر گفته تولستوی معتقد است : " ما باید از چیزهایى سخن بگوییم که همه مى‌دانند ولى هر کس را شهامت گفتن آن نیست " . و همین نمط را روش کار خویش کرد چنانچه استاد صدر الدین الهی محقق و روزنامه نگار برجسته در مورد میرفطروس چنین می گوید :
 « شـجاعت و از روبرو به گذشـته نگاه کردن، نعمتی اسـت که نصیب هر کس نمی شـود. میرفطروس از آن شـجاعت به سـرحد کمال برخوردار اسـت و این آن نایافته گوهری اسـت که باید گردن آویز همة متفکران امروز و فردای ما باشـد... این آقای میر فطروس، سـری بریده دارد در تشـت تکفیر دوسـتان دیروزش و تنی پاره پاره بر نیزة دشـمنانش در همان روزها. برداشـتن این صدا در برهوت ایمان‌های نئولیبرالی، نیازمند جرئتی منصوروار است. امید آن است که این صدای تنها، طنینی جهان‌تاب پیدا کند، زبان آتشینش درگیرد و او چون شـمع به تنهایی نسـوزد و آب نشـود …»

ولی چرایی این سر بریده مورد اشاره جناب صدر الدین الهی عللی دارد قابل تامل؛که باید همگان بدانیم ( بخصوص آنان که مدعی تفحص در مورد چرایی فرهنگ " روشنفکر زدایی " جامعه ایران هستند ) و در این مهم، غور کنیم.چرا نام میرفطروس چنان با تکفیر و چماق خوردن عجین شده که استاد صدرالدین الهی هم در معرفی ایشان آن را برجسته خوانده است.

یکی از مهمترین آثار جناب میرفطروس کتابی است به نام " دکتر محمّد مصدّق، آسیب‌شناسی یک شکست " که اتفاقا گفته جناب الهی در پیش در امدی بر همین کتاب ذکر شده است.چاپ اول این کتاب در سال 2008 بوده و نگارش چاپ چهارم در سال 2012 که نشان استقبال عمومی بالا از این کتاب و حتما باعث خشم کسانی است که هویت سیاسی ایدئولوژیک اینان ، از نام کتاب مبرهن و هویدا میشود.گروهی که در جریان تاریخ معاصر عادت کرده بودند یکسری داستانهای نخ نما شده را به عنوان فاکت بدون چون و چرای تاریخی به خورد مردم دهند ، ناگهان میرفطروس و کتابش را سدی دیدند بر علیه جریان فکری خود.البته که همصدای ایشان عباس میلانی،دکتر بایندر ، دکتر متینی و حتی خود جناب صدر الدین الهی و بسیارانی دیگر قرائتی نو و کم و بیش مشابه جناب میرفطروس در مورد واقعه 28 مرداد ارائه داده اند ولی شاید دیواری کوتاه تر از میرفطروس( که کمتر اهل سخن گفتن و قیل و قال است و بیشتر به نوشتن و تحقیق مبادرت ورزیده و کمر همت می گمارد ) برای زدن در برابر خود نیافته اند یا جسارت آن را از فرط کوتاه قدی ندارند!

باید پرسید چرا و با تکیه بر کدامین اصل دموکراسی که مطلع و مخرج تمام گفته های این منتقدین میرفطروس می باشد ؛ ایشان شایسته چنان ادبیات زننده و هتاکانه ای بود که به جرم بیست دقیقه گفتگو با مردم بر وی روا داشته شد؟

آیا مشکل در عنوان و پیشوند " دکتر " ی است که با نام ایشان ذکر میشود ؟(چنانچه بارها توسط منتقدینش در رسانه ها ذکر شد).حال انکه با توجه به بیوگرافی ایشان ؛عنوان دکتر بسیار بایسته تر برای میرفطروس است تا عنوان مضحک " استاد " برای منتقدین هتاک ایشان و ردپای دکترای ایشان بسی  پررنگ است از کسوت استادی منتقدان ایشان!

در گاهی که منتقدین جناب میرفطروس همه دارای منبرهای چندساعته شبانه برای سالهای متمادی بوده و بصورت مونولوگ سالیانی است با خودشان فلسفه و منطق تاریخ را مرور کرده اند و کف هم به افتخار پژواک صدای خود و همفکرانشان زده اند و تعظیمی به نشان شکسته نفسی ! خود کرده اند مشکل میرفطروس را چنین بیان کرده اند که چرا در برنامه ای که شرکت میکنند بصورت تک نفره سخن می گویند و از اندیشه مقابل کسی برای پاسخگویی حاضر نیست!عجب و سپس تهمت وابستگی به این و آن را به او روا می دارند فراموش می کنند که در روزگاری که خود اینان، در سالهای دهه پنجاه ، ایران را به مقصد کنج عافیت و خوشی غرب و امریکا ترک کردند جناب میرفطروس ایستاده و استوار بر آرمان دموکراسی خواهی اش در زندان ساواک بود.

شاهدی بر مدعای خلوص نیت و پایبندی اش بر اصل دموکراسی، اینکه ایشان در جنون انقلابی گری اسلام منشانه در  سال 57، هرگز همچون هم قطاران مدعیان دموکراسی خواهی ( که امروز به تخریب و نفی و هجمه به  ایشان  به منتها علیه بی اخلاقی عمل می کنند) ،به زیر عبای خمینی نرفت و خرد و رسالت روشنفکری اش را لگد مال نکرد . که حتی در رتبه ای والاتر، با فراموش کردن کژرفتاریهای ساواک با ایشان به جای انتقام حقیرانه و کورکورانه ، استوار در برابر جریان سیاسی انقلاب ایستادگی کرد و با تحقیق و فریاد ضد انقلاب اسلامی در قالب کتابی به نام اسلام شناسی (تهران 57) (و البته جلد دوم ان در سال 1986 آلمان) مبادرت ورزید و در روزی که مدعیان اسلام شناسی امروز ، که آنروز همچون هفکرانشان عکس خمینی را در ماه هورا می کشیدند ، شیفته انقلاب جهانشمول و ضد پهلوی بودند ، میرفطروس در زمانی مقتضی و به رفتاری که بایسته و شایسته تعریف روشنفکر حقیقی می شود نشان داد نقد اسلام و تحلیل سیاسی آن در هنگامی که مجهولاتی جامعه را می بلعد ارزشمند است وگرنه در گاهی که معما حل شده است گفتن آسان میگردد.

چیزی که در این بین ملال اور است نه هجمه بی اخلاق این گروه خاص و معلوم الحال ، بلکه به انزوا رفتن میرفطروس و مهمتر میرفطروس ها در این سالها بر اثر چماق کشی ضد اخلاق این گروه از به اصطلاح منقدین است.چیزی که جامعه ایرانی را تهدید میکند و تهی از مردان و زنان روشنفکر حقیقی که رسالت راهنمایی یک جامعه و بیدارباش یک ملت را بر دوش بکشند همان نکته و نقصانی است که باید نگرانش بود.

چه بسا امروز شاید به همین دلیل امثال آرامش دوستدار ( بزرگترین منتقد جامعه شناسی مذهب و اسلام سیاسی حال حاضر ایران ) و ماشاالله اجودانی و نامهای بزرگ دیگر را در صحنه نمی بینیم و شاید بتوان گفت بجای ایشان جایگاه روشنفکری را، مقیاس خیلی کوچک تر و به نوعی خوانندگان بریافته های این بزرگان به صورت آماتور و ناقص و بصورت افکار بسته ایدئولوژیک پر کرده اند که این بزرگان را به انزوا رانده  و اینها نیز برای پاسداشت وجاهت خود و ماندن در دایره اخلاق ترجیح داده اند در کنج عزلت خود بمانند.شاید چون نیک میدانند اگر بیایند و نظراتشان را عریان با مردم در میان بگذارند سرنوشتی بهتر از میرفطروس انتظارشان را نخواهد کشید و این چیزی است که باید نگران آن بود.چه بسا از این دست تخریب ها قبلا از استاد شفا تا ناتل خانلری و از گلستان تا برسیم به سالهای اخیر دیده ایم و به انزوا رفتن اینان را به تماشا نشسته ایم.

اصل دموکراسی و آزادی بیان که برخی خود را داعیه دار شبانه آن در منبرهای مادام العمر می بینند اقتضا می کند که هر حرف مخالفی را که با متانت و نهایت ادب مطرح میگردد با همان روش پاسخ دهیم ولی این رطب خوردگان تنها برای دیگران منع رطب می کنند و این زنگ خطر برای روشنفکران دگر اندیش به صدا در می آید که برای حفظ آبروی خود همان انزوای تحقیق و نوشتن را ترجیح دهند به رفتن در کوچه های رسانه های سیاسی که سر می شکند دیوارش!

شاید در این بین بزرگترین اشتباه را میبدی انجام داد.آنروز که میبدی بعد از 30 سال میرفطروس را دعوت به گفتن ناگفته های حاصل از تفحص تاریخی اش کرد باید فکر چنین روزهایی را میکرد.ایشان که خوب قواعد بازی در این رسانه های سیاسی فارسی زبان چه دیداری و چه نوشتاری را می دانست و خوب می دانست گنگ های ایدئولوژیک این عرصه را بلعیده اند و برای هر دگر اندیشی نفس کش می طلبند! پس چرا انگاه که باید در مقام یک مجری و برنامه ساز پشت میرفطروس را خالی کرد در حالیکه باید به بهای جایگاه شبانه ای در پارس ،میرفطروس را نگاه میداشت تا شاید در قواعد بازی  بی اخلاق دگراندیش زدایی این رسانه ها، شکافی ایجاد کند و فضایی تازه را بشارت دهد و در ضمن روشنفکران حقیقی و خاموش را بشارت وجود یک عرصه نوین برای عرضه افکارشان را بدهد.

آری جای خالی روشنفکران حقیقی در رسانه های ایرانی حس میشود.روشنفکرانی که بجای منبرداری و اظهار فضل در تمام زمینه ها اعم از فلسفه و عرفان تا شعر و تاریخ و ورزش و الی هذا، نماینده طیف اندک روشنفکرانی هستندکه در زمانی که تب انقلاب اسلامی مدعیان امروز را کور کرده بود ،این جملات را در ناشنوایی گوشهای مردمان ، پیش خود زمزمه میکرد و  به نام خود ثبت کرد :

" نه این منشورهای منتشر آفتاب نیست.کتیبه کهنه تاریکی ست که ترس و تازیانه و تسلیم را تفسیر می کند . آوازهای سبز چکاوک نیست این زوزه های پوزه " تازی " هاست کز فصل های کتاب سوزان وز شهرهای تهاجم و تاراج می آیند " ...


کوشان . م