Tuesday, December 20, 2011

"جرس" فریاد میدارد :بی خیال نظام عزیز اسلامی!



داستان سایت جرس هم شده از اون قصه های هزار یک شب! اینقدر این سایت نعل وارونه زده و اینقدر اصلاح! اخبار کرده و اینقدر خلاصه متعهد به روشهای " خودخواسته " عمل کرده که نمی دانیم از کجا مثال بیاوریم.

یک روز سخنان نوری زاد را مورد مرحمت اسلامی خود قرار داده بود و دیگر روزی یک حال اساسی میدهد به سروش عزیز.یک روز نویسنده اش با کلاهی رحمانی خانواده ندا آقا سلطان را نوازشی میدهد و فردا روزی از آن نامه سرگشاده ، قسمتی را که بر منوال "جنبش راه سبز"ش نمی شناسد حذف به مطلوب می کند وصدای دوستان خودش را هم در می آورد. خلاصه بزنیم به تخته ، تیم سردبیری اش حسابی در جهت رتق و فتق امور فعال است.

روز دیگر واحدی را هدف قرار میدهد.چرا واحدی؟مگر نه واحدی تا دیروز همراه و هم اندیش این اقایان بوده؟مگر نه واحدی نماینده آقای کروبی و سر دبیر افتاب یزد بوده؟ولی نه.صبر کنید.این واحدی دیروز بود.امروز واحدی نه آن می کند که قبلا انجام میداده و نه آن می گوید که پیش از این میگفته.جرس ،واحدی امروز را نماینده کروبی نمی شناخت تا جایی که بیانیه داد در این مورد.باز جای شکرش باقیست که سحام نیوز سایت رسمی مهدی کروبی تو دهنی محکمی به این جرس خفته نظام اسلامی زد که مزخرف نگو جرس زنگ زده!واحدی نماینده رسمی مهدی کروبی بوده و هست.چرا واحدی امروز تبدیل به یک اخ بزرگ شده؟چون سخن از کنگره ملی می زند.چون فریاد می زند من اصلاح طلب از نوع کدیور و خاتمی نیستم.چون وی حرف از انتخابات آزاد و رفراندوم قانون اساسی و تمکین به رای ملت می زند که هر آنچه مردم بخواهند منم همان را می پذیرم حتی اگر مخالف خواست من باشد.چون واحدی با اپوزیسیون سنتی نظام اسلامی اشغالگر نشست و برخواست دارد و اتحاد را می جویدو این جویندگان دوران طلایی امام راحل را خوش نمی آید.از این بیشتر دلیل لازم است.

می گویند که زیر نظر مهاجرانی و همسر گرامی و برادر همسر گرامی تر یعنی اقای حجت اسلام و مسلمین کدیور اداره می شود.

جناب مهاجرانی که معرف حضور هست.همان وزیر کاردانی که چندی پیش هل من ناصر می طلبید.نه اشتباه نکنید برای دادخواهی از بیداد این نظام جائر نبود بلکه هل من ناصر طلبیدنش برای این بود که ایا کسی هست لکه ننگ و یا فساد مالی بر دامان رهبر انقلابش بیابد و به وی نشان دهد!همین

و اما کدیور این مرد خدا که امروز استاد مدعو! دانشگاهی در ینگه عالم است.یادتان هست با رشادت و صداقتی شایسته یک مبلغ اسلامی در رسانه ای همگانی نشست و در چشم هفتاد ملیون زل زد گفت:"مردم ایران در خیابانها گفتند هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران".خب باز همه چیز واضح است که چنین نوع نقل قول صادقانه از چه آبشخور زلالی می توان سرچشمه بگیرد!

جنبش سبز از همان روز اول وکیل وصی خودخوانده بسیار داشت به نحوی که موسوی و کروبی آرام خود راه همراه خواندند تا از بار ترافیک رهبران ادوایزر کم شود شاید جنبش در پیچ و تاب های مار و پله های سیاست گیج نشود و مات نشود.البته چقدر موفق بودند بماند.

به هر حال سایت جرس از آغاز راهی را پیموده که معرف یک هویت حقوقی معتقد به اسلام رحمانی و متعهد به آرمانهای امام راحل و پایبند به اجرای بدون کم و کاست قانون اساسی نظام اسلامی بوده است .البته این هم نوعی مشی و باور شخصی یا گروهی است که تا جایی که مربوط به حریم خصوصی اشخاص حقیقی یا حقوقی شود محترم است.ولی مشکل از جایی شروع می شود که در این سایت حمله به "دگراندیش " و تخریب "دگر اندیشان " تبدیل به رویه ای در حد کیهان اشغال شده توسط حسین شریعتمداری شده است.

گروهی از نیروهای دموکراسی خواه که بر ضد تمامیت نظام اشغالگر بر آمده اند،بر آن شدند تا در کنار هم فارغ از تمام اختلاف نظرهای سیاسی،جهت هدف مشترک که همان محکوم کردن راس نظام اشغالگر حاکم بر میهن ماست اعلام جرمی بر علیه رهبر ایران ،خامنه ای ، انجام دهند.

محمد مصطفایی وکیل و فعال حقوق بشر در کنار سفیران سبز از یک سو تا شاهزاده رضا پهلوی دوشادوش هم این شکواییه را تنظیم و تقدیم مراجع بین المللی کرده اند.

حال برای سایت رحمانی جرس کاشف به عمل آمده که می تواند مچ این اهمال کاری و بی دقتی دوستان را گرفته و زیر علم " حضرت اقا" سینه بزند که :کی و کجا توانسته است مچ آقا را بگیرد و وی را با چه شواهدی متهم به جنایات کرده اند که ادعای مکافات له نموده اند!!

نکته قابل ذکر اینست که محمد مصطفایی در مصاحبه با دویچه وله به پرسش این رسانه چنین پاسخ می دهد:

" برای این منظور فکر می‌کنید مثلا دادگاه لاهه می‌تواند محل مناسبی برای رسیدگی به چنین شکایتی باشد؟

نه؛ دادگاه لاهه در اصل صلاحیت رسیدگی به این شکایت را ندارد، به دلیل این‌که پروتکلی که مربوط به این شکایت هست، پروتکل الحاقی‌ای که‌‌ در رابطه با میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی هست را ایران امضا نکرده است. بنابراین دادگاه کیفری لاهه نمی‌تواند صالح به رسیدگی باشد.
ولی این پرونده را شورای امنیت بایست مورد رسیدگی قرار دهد. و چون موضوع کیفری است، اگر اعضای شورای امنیت به این نتیجه رسیدند که این موضوع از جمله موارد و مصادیق جنایت علیه بشریت است، پرونده را به دادگاه لاهه ارجاع می‌دهند. در چنین حالتی، دادگاه لاهه صالح به رسیدگی است و مکلف است که به درخواست ما رسیدگی کند."1

یعنی اینجا ایشان صریحا اعلام می کند اعلان جرم را به شورای امنیت اعلام نموده و در مراحل بعدی می تواند در سیر قضایی و دادگاهی قرار بگیرد.

به عبارتی ایشان به عنوان یک وکیل و حقوقدان برجسته بسیار دقیق بر زوایای قانونی آگاه و در همان راستا اقدام نموده است.

اول من متحیرم که چگونه است این هویت مدعی نمایندگی "جنبش راه سبز" ، هر گاه که ادعایی علیه رهبر انقلاب و مجری قانون اساسی مدعی آقایان مطرح می شود چگونه وسط گود قانون،فریاد وا شواهدا و نبود مدارک کافی را به هوا هوار می کند و خیلی زود موضع خود را در برابر هر گونه اعلام جرمی علیه متهم ردیف اول کشتار و شکنجه و تجاوز جوانان سبز این میهن به صورت معترض مشخص می کند! این آقایان که مدعی دفاع از ارزشهای جنبش سبز مزبور(با هر تلاوتی که خود دارند) می باشند چطور اینقدر محکم کنار رهبر خونریز نظامی که پویندگان جنبش سبز را میکروب می خواند می ایستند و فراموش می کنند که قاعدتا یک مدعی راه سبز بودن ، باید در فراهم کردن مدارک و شواهد کافی و وافی برای متهم کردن یک جنایت کار ضد سبز در کنار تمام آزادیخواهان فارغ از باورهای سیاسی متکثر و غیر خودی بایستد نه یک دست انداز شود بر راه پیموده اینان.

نمی دانم هدف غایی جرس در این نوشته های ضد این اعلان جرم،همصدا با روزنامه های ایران (البته با زبان بی زبانی) ، چه می تواند باشد.آیا حضور شخصی به نام رضا پهلوی در راس این کار کهیر بر تن اسلام پناهان معتقد به نظام بر امده ازجنون انقلابی گری نشانده یا همکاری و قرابت در استراتژی میان ازادیخواهان،از محمد مصطفایی گرفته تا سفیران پیشین و اعضا فعلی کمپین سبز برای جرسی ها نشان روشن شدن چراغ خطر هست که این چنین بی محابا و افسار گسیخته به تکفیر این حرکت انسانی و دموکراسی خواهانه برخواسته اند.چراغ خطری که نشانگر همان راه بی راهه ای است که جنبش سبز را به سکون فعلی کشانید.چراغ خطری که امروز برای دوستداران و دلباختگان امام راحل و حافظان دوران طلایی اش خیلی بیش از پیش چشمک میزند.

جرسی ها باید بدانند که نیروهای ازادیخواه و همه نیروهای جاری در خیابانهای سیاسی ایران سره را از ناسره تمیز می دهند و شاید بتوان برای یکبار عکس مار بر دیوار اذهان مردم کشید ولی برای همیشه نمی توان بیراهه را بجای صراط مستقیم به مردم قالب کرد.

کوشان.م

مصاحبه جناب محمد مصطفایی با دویچه وله اینجا

Saturday, December 17, 2011

سخنی با مهدی خزعلی در باب اتحاد




کلمه اتحاد برای نیروهای دموکراسی خواه ایران،نیز از آن کلمات مبهم و چند پهلویی شده که خوانش ها و تفسیرهای متعدد آن ، بجای این که برای وصل کردن کاربرد داشته باشد بیشتر شده مایه فصل کردن!
یک تشبیه شاید بیشتر هدف از این مورد را توضیح دهد.فرضا دانه های گسسته تسبیح های مختلف الشکلی را در یک ظرف در اختیار داشته باشیم و بخواهیم این جماعت را شکلی منسجم با نخی مشخص ببخشیم.نخی که عاملی برای وحدت این تفرقه و جماعت پریشان باشد.هرگز نمی توان همه دانه های مزبور را به نام ساختن یک تسبیح شکیل ،با زور به گردن آن نخ بیاویزیم.مثلا دانه ای با قطر 2 میلیمتر و دیگری با قطر 5 میلیمتر در یک اقلیم نگنجند هرچند آرزوی ما این باشد همه را یک جا بندازیم و یک تسبیح یک متری با صدها دانه شکل دهیم.می شود هر گروه از دانه های همشکل را به نخی متناسب با آنها جداگانه پیوند داد و استفاده از محصولات موجود را به سلیقه مصرف کنندگان موکول کرد تا آزادنه انتخاب کنند.طبعا اگر از برخی تسبیح ها هیچ کس خوشش نیامد کناری انداخته می شوند ولی اینکه بگوییم این نخ را داریم و چه شود اگر همه دانه ها را به آن پیوند دهیم اصولا " سر کار گذاشتن " اطلاق می شود و هدفی هست که هیچگاه محقق نمی شود و تنها وقتمان آنقدر هدر می رود که با اعصاب خرد شده زیر همه ظرف دانه ها می زنیم و در کف اتاق آنها را پخش می کنیم و می گوییم : " نخواستیم بابا ".چرا؟ چون کار نشدنی شدنی نیست و آرزوها گاها نا معقول و فقط برای لذت موهوم هست نه بنای استراتژی معقول و شدنی!
امروز هم چنین حالتی در جامعه ایران پیش آمده البته که در مثل مناقشه نیست ، ولی همه سخن از اتحاد میزنند.مد هم شده که اسلام پناهان در هر شکل و رنگ،برای تثبیت خود،یک فرار به جلوی تیپیک انجام داده و سریع ضمن علم کردن نخ پوسیده اتحاد خویش و برای منکوب کردن سکولار دموکرات ها فریاد وااسلاما سر داده و می گویند :" اتحاد که این نیست به دیگران بگویید حتما باید مثل ما فکر کنند" !!در بین این دوستان علاوه بر تقیه و جهاد و غنیمت و خلاصه این پتانسیل های بالقوه و البته امروزه بالفعل اسلام عزیزمان ، صنعت سفسطه هم غوغایی می کند در حد عظمی.
برای اتحاد اولین شرط یافتن همان حبل متین مناسب و به عبارتی، متناسب مثال ما ،نخ در خور برای اجتماع منسجم نیروهای دموکراسی خواه است.حال جنس این نخ چیست؟اصولا اتحاد باید در چه سطوحی و با چه تاکتیکهایی اتخاذ شود؟باز هم یک مثال.اگر قرار باشد نیروهای یک ارتش برای فتح یک هدف و وصول یک استراتژی ،پاتکی را تدارک ببینند دلیل نمی شود هم از یک نقطه و یک سنگر واحد با امکانات مشابه هدف فرضی را مورد تک قرار دهند؟یا طبعا باید از نقاط مختلف و با لجستیک های متعدد و تاکتیک های گوناگونی آن هدف یا استراتژی مورد تحلیل قرار گیرد؟
امروزه در صحنه سیاسی ایران ، تعاریف مختلف و نامعلوم ، با مقاصد و باورهای گاها مجهول همه با هم در زیر بیرقی به نام اپوزیسیون سینه می زنند و یا دموکراسی گویان هیئتی عریض و طویل را نمایندگی می کنند.وسعت این طیف از لیبرال دموکرات های سخت باورمند به سکولاریسم تا اصلاح طلبان دوستدار دوران طلایی امام راحلشان، آنقدر گسترده و ناهمگون شده که جزو محالات است یک حبل متین و نخ وحدت بخش برای این دانه ها متصور شویم و همین باعث شده مردم هم پریشان تر از همیشه به زیر ظرف دانه ها بزنند که " بابا نخواستیم همین جمهوری اسلامی هست تا ببینیم آمریکا به داد ما میرسد یا نه!! ".
حق هم با ملت جاری در خیابانهای سیاسی ایران است که چون نیک بنگریم استامینفن را برای گلودرد چرکی تجویز می کنند و تازه غرولند هم بجان تن رنجور بیمار می زنند که به نسخه ما گوش نمی دهد!
جناب خزعلی را دیدم در برنامه نهاد مردمی،با لبخندی همیشگی و زیبا در حد ژکوند،از انقلاب عزیزش،آرمانهای پوشالی و دروغین آن انقلاب کذایی،احترام به خون شهدایی که برای آین انقلاب از بین رفتند و حفظ بیضه مقدس اسلام و صیانت از جمهوری اسلامی داد سخن میراند و نکاتی را متذکر میشد که قابل پاسخگویی بود.
اول باید بدانیم ما برای چه هدفی و در برابر چه معضلی مبارزه می کنیم که نیاز به اتحاد باشد برای وصولش.صورت مسئله نباید مخدوش شود برای ماهی گرفتن از آب گل آلود.اقای خزعلی و امثال ایشان که تعدادشان بعد از جنگ قدرت داخلی نظام در سالهای اخیر که به حذف گروهی از اینان انجامید در حال تکثیر سریع است (و این زنگ خطری هست برای اپوزیسیونی که سالهای مدید است خطر اصلی و منشا فساد و استبداد را شناسایی کرده و به مبارزه با آن بر خواسته اند).اگر چه امثال خزعلی ها و کسانی که نام زندانی سیاسی را بتازگی یدک می کشند قابل احترامند (چون به هر حال برای هدف خود ایستاده اند ) ولی یادمان باشد اصل مسئله با خلط مبحث منحرف و مردم گیج نشوند.اول باید بدانیم که این گروه از دوستان در تمام سالهای ظلم و جور نظام اسلامی حرف از اتحاد برای دموکراسی،در کنار مردم بودن و ایستادگی مدنی برای دموکراسی نمی زدند.در حالیکه پرواضح است که ظلم و استبداد و قتل و غارت هرگز محدود به این سالهای اخیر نبوده و اگر این دوستان امروز یاد مبارز شدن افتاده اند نه دلشان برای ملت و یا آرمان آزادی بتپد که بیشتر ناراحتند چرا مغضوب علیه شده اند و چرا نظام انقلابی این وفادارترین یاران را به ضالین گره داده اند!اینان هنوز در سخنانشان دقت کنیم خود را از مغضوبین و ضالین سنتی نظام خون متبری میبینند و در هرجا زمان رخصت دهد از بازگو کردن این حقیقت و نشان دادن دستمال سفید به " نظام انقلابی و بر امده از خون شهیدانشان!" ابایی ندارند منتها بستگی به جهت وزش باد عافیت به سر و صورتشان دارد که چه زمان چه بگویند و کی تقیه کنند.(البته لفظ اینان کمی بی انصافی دارد چون این گروه خود طیفی متکثر هستند ولی برای اسانی در تفهیم مطلب یکی به حساب آوردنشان خیلی هم خطا نیست)
ایشان می فرمایند نحوه عمل ما ،گروههای رادیکالی مانند مجاهدین ایجاد کردند پس چون خشونت ،خشونت میزاید پس باید امروز به فکر آرامش و اعتراض جهت اصلاح گام به گام باشیم!اولا مجاهدین حاصل خشونت نظام اسلامی نیست بلکه از همان جنس در افکار و همان سیاق در عمل و ایدئولوژی هستند و به عبارتی هر دو انشعابی از یک سرچشمه نازلال و مرداب باورهای واپس زده می باشند.وگرنه نظام اسلامی تنها با مجاهدین خشن نبود که اکثر گروههای دیگر از پادشاهی تا جمهوری خواهان سکولار نیز زودتر از مجاهدین با جنون و وحشیگری انقلابی اسلامیون مواجه شدند ولی هرگز دست به تقابل به مثل نزدند.پس این تبیین نامناسب مصداقی برای عمل و عکس العمل و توجیح مغلطه آمیز است برای تن دادن به حقارت اصلاح اشغالگر!بله کسی قرار نیست این وسط حق رای را از خامنه ایست ها بگیرد بلکه هدف این است حق خودمان را از این گروه بستانیم و قطعا حق ایشان محترم و محفوظ خواهد ماند تا در معرض رای و نظر مردم قرار بگیرند.
در جایی دیگر اشاره می کند وقتی صندوق میوه ای داریم که تعدادی از میوه هایش خراب شده باید فاسد شده ها را جدا کرد و از بقیه استفاده کرد!خدمت ایشان عرض شود صندوق میوه نظام اولا گندیده است و این کپک شاکله خود صندوق را هم زشت و دهشتناک کرده که هر چه میوه تازه هم در آن ریخته شود باز به همان سرنوشت گندیدگی با انتقال عامل فساد ایدئولوژی مبتلا می گردد .ضمن اینکه میوه های دانه درشت صندوق شما جناب خزعلی ، گندیده و فاسد است و زیبنده ملتی بزرگ و با تمدن و تاریخ باشکوه نیست که با میوه های کوچک و له شده ته صندوق به پذیرایی نسلهای فردایش برود هر چند که برای پرستندگن قبله ایدئولوژی سلفی، نسلهای فردای ایرانزمین میهمانانی ناخوانده و ناچیزند و تاریخ ایران حاشیه ای کمرنگ بر متن پررنگ اسلام عزیز که ورودش را با تمام میوه های گندیده، تزیین کننده ظرف باشکوه و اصیل ایران ما می شناسند و هویت را گم کرده اند!!
ایشان در بخشی دیگر از صحبتش، در باب صیانت از انقلاب عزیزش و ارمانهای آن داد سخن میراند و فراموش می کند بسیارانی از نسل من، نه خود را جزوی از آن انقلاب سفیهانه می دانیم نه برای آن انقلابی ارزشی ماهوی قائلیم که برعکس به شخصه همه تلاشی می کنم که این عمل ننگین را از صفحه کارنامه تاریخ ملت ایران به گونه ای پاک یا مات و کمرنگ کنم که برای من ننگ است انقلابی،که برخی اجزایش پیرزنی را به جرم کلفتی یک فاحشه خانه در خیابانها بدوانند و بعد زنده به آتش بکشند!ننگ بر این انقلاب و بر آن آرمان.
انچه در صحنه امروز سیاست ایران هویدا هست وجود طیف گسترده از آنکسانی هست که اپوزان لقب می گیرند.ولی مشکل آنجاست که گروهی اپوزان نظام اسلامی هستند که سالهای مدیدی هست راه خود را در وصول دموکراسی در پایین کشاندن کلیت نظام حاکم جستجو کرده و گاها جان و جهان خویش را در این راه گذاشته اند و دسته ای نسبتا نوظهور ( که البته بنای هویتی اینان از بعد از مرگ خمینی شکل گرفت و با ایجاد بحران مشروعیت نظام و برای برقراری نمایش دموکراسی در سالهای بعد توسط خود نظام پر و بال داده شد) مخالفین دولتهای موجود که برای گرفتن سهم خود در قدرت در هر برهه سر و صدایی راه می اندازند نه از روی دغدغه دموکراسی و غم مردم خون دل خورده که برای ابراز وجود خود در جمع اوری و تقسیم غنایم.البته این روی بد قضیه هم می تواند باشد و شاید برداشت شود که گروهی دموکراسی را در بقای همین نظام از نوع جمهوری اسلامی رحمانی جستجوگرند این هم حق گروه مزبور هست و محترم ولی قابل بحث و لااقل سکولار دموکرات ها حق دارند با تردید به این مورد نظر داشته باشند که تجربه گرانبهاترین ذخیره آدمیان آنهم بویژه در عرصه سیاست می باشد.
سیاست عرصه تعامل است و در عین حال محل تقابل.تعامل با تمام کسانی که در استراتژی و هدف همراهند و تقابل برابر آنچه ما را از هدف دور می کند.ذکر این مورد ضروری است که دفاع از هر زندانی سیاسی و عقیدتی وظیفه هر دموکراسی خواه و تکلیف هر جوینده مردم سالاری و جوینده حق ابراز نظر آزاد می باشد.ولی باید بدانیم نظامی تحت قیمومیت ولایت فقیه ایران را 30 سال در خون و جنون و غارت و ظلم و زندان و تجاوز و شکنجه به عبرت گاه تاریخ بدل کرده برای کسانی که اسلام سیاسی را جستجو گر هستند ولی خب این حق برای اسلام پناهان و معتقدان اسلام رحمانی سیاسی محترم نگاه داشته می شود به شرط اینکه اینان هم بپذیرند برای گرفتن رای اعتماد ملت باید تمکین به رای اکثریت در رفراندومی آزاد کنند نه اینکه بخواهند از دل همین نظام با نادیده انگاشتن دیگر اندیشه ها،میانبری بسوی خواسته ها و آمال خود بکنند و وقتی آن را (اگر و محتملا) کسب کردند باز روز از نو روزی از نو.
چه اصلاح طلبان نظام اسلامی و یا هر باور سیاسی دیگر به شرطی می توانند دوشادوش هم اتحاد را بازتعریف کنند که بپذیرند همه با هم بسوی انتخابات و رفراندوم آزاد قانون اساسی گام بردارند و این مهم را به عنوان حبل متین اتحاد اتخاذ هدف کنند وگرنه جز این باید منتظر یک کلاهبرداری یا فریب سیاسی نوین بود.رفراندومی می تواند نخ وحدت بخش دانه های تسبیح جامعه متکثر سیاسی ما باشد که در آن از سید علی خامنه ای تا اصلاح طلبان مخالف او (و البته باور مند به اسلام سیاسی) تا همه گروههای سکولار دموکرات و اندیشه های لیبرال از چپ تا راست با هر باور بتوانند خود را در معرض رای افکار عموم مردم قرار دهند و همه به برنده این رفراندوم احترام و تمکین سیاسی کنند.

کوشان.م

Thursday, December 15, 2011

بیست و یکم آذر و آخرین ورژن تحریف تاریخ!





این روزها، سالروز بازگشت آذربایجان به پیکره مام میهن را،مردم ایران و دوستداران سرزمین جاوید جشن گرفتند و یاد تمام آنها که در این پیروزی و افتخار ملی سهیم بودند را گرامی داشتند।
تا اینجا خب امری تاریخی ،ملی رخ داده و بدیهی است پاس داشته شود.ولی آنچه قصد دارم در این نوشتار بدان اشاره ای اجمالی کنم حاصل بغض من ، از برخی نواهای ناکوکی هست که اگر چه صدایشان ناشناس نیست ولی کلامشان نشان از یک فریب تازه دارد و تحریفی نو در تاریخ ایران که آن را گزینشی و بر اساس سلیقه سیاسی خود شکل می دهند هر چند تاریخ در قضاوت خود،کمترین خطای ممکن را مرتکب می شود.
بر این امر نیز واقفم که بسیاری سایتهای تحلیلی و خبری فارسی زبان ،به دلایل متعدد،شاید تمایلی به انتشار اینگونه نوشتارها نشان ندهند ولی این چیزی از بار مسئولیت من در روشن کردن برخی نکته ها و بازگویی بعضی سازها خارج از نت ، نمی کاهد.
تحلیل مسائل تاریخی امری البته پیچییده و نگاهی مرکب می طلبد و به سادگی گفتن یک جمله و بعد خلاص نیست.مثلا اینکه بگوییم انقلاب 57 کار ابرقدرتها و یا انگلیس بوده ،تداعی می کند که مثلا بی بی سی آمد انقلاب کرد و رفت و تمام.خب این ساده انگاری هست آنقدر که بگوییم انقلاب 57 یک انقلاب ملی بوده.این تنها دو سوی حقیقت هست و تمام پهنای واقعیت را شامل نمی شود.یا مثال واضح دیگر،مسئله 28 مرداد 1332 است.برخی رستاخیزش نامند و دیگرانی کودتای سیاه! خب مطالعه تاریخ نشان میدهد نه این است و نه مطلقا آن.
در اصل تحلیل تاریخ ، نور تاباندن به تاریکی ابهام،از پشت منشور حوادث رخ داده،در بروز آن پدیده تاریخی می باشد که اگر چه میان ما ایرانیان مرسوم شده که یک طیف رنگی مطلوب را بر علم مقدس دانسته ها و علم خود، سوار و هوار کنیم و فکت بلامنازع تاریخش معرفی کنیم ولی واقعیت تحقیق یک انسان بیطرف و جوینده حقیقی ما وقع،نشان میدهد که اگر چه واقعیت رخ داده شده یکی است ولی منشور حوادث،اجزای مرکب آن را جز به جزء نشان میدهد و ما باید به این موضوع دقت کنیم.
در مورد مسئله نجات اذربایجان نیز ،آنچه که به ما ایرانیان بعنوان افتخاری ملی مربوط می شود تلاشهای سیاستمداران آن زمان،ارتش ایرانزمین و مهمتر مردمان دلیر آذربایجان در بازستاندن این بخش میهن با ترکیبی از سیاست ورزی و شجاعت و ایستادگی و درایت می باشد.حال اگر کشوری مثل امریکا در این روند نقشی مثبت داشته صد البته شایان ذکر برای دانش تاریخی – سیاسی مردمان می باشد ولی دلیل به خط کشیدن روی شعور و حقیقت تاریخ نیست.مثلا آلمان ابرقدرتی است یا فرانسه و نیز ژاپن.چون نیک بنگریم آمریکا در این صلابت و بزرگی کشورهای مذکور،نقشی به روشنایی آفتاب دارد.آیا یک فرانسوی باید خط بطلان بر شجاعت و ایثار ارتش آزادیبخش فرانسه بکشد و یا حتی نقش دوگل را با پوزخند یاداوری کند و بگوید : " واقعیت اینست که امریکا ما را نجات داد حالا در تاریخ شلوغش کردند و گفتند ارتش ازادیبخش یا دوگل بماند!!!!!".در مورد ژاپن و آلمان هم دقیقا چنین و مثالهای زیادی که در تاریخ می توان جست.صد البته در آن دوران جنگ سرد مسائل مختلفی در پدیده های سیاسی دخیل بوده چه بسا همانطور که خطر جدایی اذربایجان حاصل آغاز جنگ سرد بود خب لغو خطر هم می تواند مددی از این پروسه گرفته باشد.ولی کل مسئله این است که اگر مادری درد می کشد و با فداکاری و مراقبت فرزندش را 9 ماه در بطن خود پرورش میدهد تا زنده بدر اید دلیل نمی شود که بلاهت است و مضحک، همه را بریزیم به حساب قابله که آن نیز مهم است اما در جای خود.
کل قضیه این بوده که گروهی در صدد جدا کردن آذربایجان بر آمدند و حکومت و سیاستمداران آنزمان،با مدد نیروی ملت و ارتش دست به هر کاری برای جلوگیری از این حادثه تلخ زدند و پیروز شدند.حال این می تواند هم حاصل اکسیونهای داخلی باشد و هم رایزنی های خارجی.
امسال دیدم گروهی شروع کرده اند در این رسانه های لوس انجلسی که "بله رئیس جمهور امریکا زنگ زد به استالین،گفت ما بجز انچه در هیروشیما ریختیم هنوز بمب داریم و در نتیجه از اذربایجان بیرون بیایید.همه داستان این بوده عزیزان.ارتش ایران به اذربایجان خالی از سربازان روسی رسید و قوام هم الکی رفته بود مذاکره و ربطی نداشته به آن مسئله "!!!!
حقیر از این جملات یکه خوردم و خشکم زد.عجبا پس در این سالها من فریب خورده بودم؟نگاهی دوباره به کل مطلب و گویندگانش که انداختم دانستم که بشارتی نیست!!
اولا بنده نمی خواهم وارد بحث تاریخی و پیچیده ای از این ماجرا شوم ولی سوالات ساده و اولیه اینجاست که اگر موضوع به این سادگی بود اینهمه مذاکرات ثبت شده،جملاتی حاکی از دلهره و تشویش میان بزرگان زمان،فراهم کردن یک ارتش و گسیل آن با مواردی که باید مرور شود برای چه بود؟اگر واقعا کار با یک تلفن شبانه امریکا به شوروی حل شدنی بود خب اصولا تمام حواشی و مسائل ماوقع تاریخی آن دوره درباره همین جدایی و حزب دموکرات اذربایجان و...چه نقشی داشته ؟و اگر تلفنی حل میشد خب ایا به عنوان واقعه ای تاریخی و تا این حد مهم ثبت میشد؟ آیا این هم شد حکایت دو میلیون دلار معروف که دوستان مدعی هستند باعث سقوط دولت مصدق شد و خلاصه مسائل مربوطه؟!
آنگاه اگر امریکا با یک تلفن اذربایجان را از تجزیه شدن،رهانیده چرا مانند 28 مرداد،در آن بلبشویه خودنمایی های ابرقدرتها در آغاز جنگ سرد ،آن را در شیپور و بوق نکرده؟تا به شوروی و متحدینش بفهماند "من آنم که رستم بود پهلوان ".آن هم حادثه ای به این مهمی و در حالیکه آمریکا در مورد 28 مرداد که قدرت نمایی بسیار ناچیزتری نسبت به این تقابل مستقیم با شوروی داشته،بدون ارائه سندی مشخص بازوی خود را با باد گنده تر کرد برای عقب راندن روانی رقیب خود و به قول بزرگی چنان گزارش صبح 28 مرداد را داده بودند که گویی از پشت پنجره همه چیز را از نزدیک دیده بودند .پس نمی توانستند در مورد گفتگوی شبانه برای تهدید اتمی استالین چنین کنند که تقابلی مستقیم میان دو طرف بود وبسیار مهمتر و قابل مانور سیاسی بیشتری.البته این گفته اینان نشان عدم آگاهی این افراد،از نحوه چینش سربازان و نیروهای نظامی در اذربایجان آنروزها هست که بحثی جداست.
از همه اینها که بگذریم مطالعه گذری و شنیدن خاطرات کسانی که آن روزها را به یاد دارند نشان میدهد که مهیا کردن ارتشی گسسته با خون دل،مذاکرات پی در پی حکام وقت ،دلهره ها و اضطرابهای نهفته در جملات و گفتگوهای سیاسیون آن دوران،فرضیه نجات اذربایجان را با یک تلفن!! در حد گفتاری سخیف و کینه توزانه پایین می اورد؟ولی به چه دلیل؟
مروری به شخصیت شناسی گویندگان نشان میدهد آدرس معما را.کسانی که بسیار تاکید دارند نقش مردم را در حوادث تاریخی پایین نیاوریم و به قدرت ملت و تاریخمان احترام بگذاریم چرا یکباره بر سر غرور تاریخی می کوبند؟مشکل کجاست؟پهلوی؟صد در صد.ولی قوام را هم که میبینم گوشه صفحه پازل و با شناخت گویندگان این سخنان بی مایه و بی پایه، معما حل می شود.
فکر کنم چند مثال برای روشن شدن موضوع و پایان گفتار کافی باشد.
هرگاه سخن از انقلاب اسلامی می شود و بسیارانی میگویند انقلابی تا این حد ابلهانه و آمیخته با سفاهت کاری ملی به تنهایی نبوده بلکه سرنخ در جایی دیگر دردست استعمارگران نوین قرار داشته (که دور باد از ملت ایران که بخواهد چنین سفاهتی را یک تنه انجام دهد و من باور ندارم) ، این اقایان به وسط گود پریده که بله طرفداران استبداد سابق!، به شعور مردم و توانایی های ملت ایران توهین می کنند و اضافه می کنند : " بس است این همه نادیده گرفتن ملت ایران و تحقیر ملت و مردم! " .عجبا.ولی نوبت به یک افتخار ملی مثل نجات اذربایجان میرسد سریع فرمان معکوس میدهند و با پوزخندی آن را حواله به امریکا کرده و کل این افتخار و شجاعت و درایت حاصل از مجموعه عوامل سیاسی و ملت ایران را نادیده که هیچ به پوزخند می گیرند.حال خواننده قضاوت کند کدام یک از این دو مورد بیشتر توهین به شعورو غرور ملی است.

هرگاه سخن به انقلاب سفید شاه و ملت رسید که باید بندها و مندرجات آن را خوب بدانیم تا بفهمیم معنی اش در تحول و نوگرایی اجتماعی چیست ،این طرح می شود نامربوط به شاه و مردم و دستور مستقیم ابرقدرتها و شاه تنها مجری بوده ولی آنگاه که سخن از خارج شدن رضا شاه از ایران می شود که دوست و دشمن به نقش بریتانیا و رسانه هایش و ...در این موضوع اظهر من الشمس اذعان دارند،سریع این اقایان وسط ماجرا هستند که مردم از رضا شاه نفرت داشتند و خواستند که برودو ربطی به انگلیس نداشته و تبلیغات مسمومش(که سخنان و نوشته های عباس میلانی در این رابطه به عنوان یک مخالف پهلوی شاهدی کافی بر مدعاست) .ولی جایی که نزاع 28 مرداد باشد سریع انگلیس می شود همه کاره و اصولا هیچ چیز جز این نبود.طرفه و مضحک اینجاست این اقایان بعد از اتمام سخنان بی پایه خود در مورد نجات اذربایجان مثل بقیه مدعیات خود در پایان سخن می گویند :" بله اسنادش هم اومده کامل بیرون که مراجعه کنید جای تردیدی نمی گذارد ".!! کلا در سند رو کردن این دوستان بسیار زبر دست هستند و ماشاالله هر چه سند در رد مدعای آنان رو شود اصولا به روی مبارک نمی اوردند که برخی اوقات حاصل پول دادن این و آن می شمارند ولی خود تنها می گویند اسناد آمده بیرون و همه جا هست و هیچ کس هم اینهمه سند را نمی بیند و بعد شاهد مدعای خود و نماد اسناد بیرون آمده مزبور را کتابی نوشته شده توسط یکی از دوستانشان میدانند و دیگر هیچ.
از منظر این دوستان حوادث تاریخ معاصر ایران دو دسته است: " یا توسط دوستان و اخلاف مرحوم مصدق رخ داده یا حمایت شده که بدون شک مردمی و ملی و خوب است مثل انقلاب 57 و مسائل جنبش ملی نفت وغیره و یا توسط مخالفین مصدق از هر دسته و گروه هم فرق ندارد رخ داده که کار انگلیس و امریکا بوده و اصولا هیچ کردیت و اعتباری را انجام دهنده آن مهم نمی دهند و با پوزخندی برای ابرقدرتها افتخاری ملی را مصادره " نامطلوب " می کنند.
واقعا اینهمه نقش مار بر دیوار ذهن مردم کشیدیم که هنوز تا امروز همه چیز را حاضریم فدای افکار انحصار طلبانه خود کنیم تا جنونی دیگر بیافرینیم.؟!
درود بر تمام میهن پرستانی که آذربایجان را به مام میهن پیوندی مستحکم تر از قبل دادند .یادشان گرامی

کوشان.م


 «اگر دستانم را قطع کنند هرگز سند جدایی آذربایجان را امضا نخواهم کرد»
حاشالله که وفای تو فراموش کند ...سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

Friday, December 9, 2011

آقازاده های اسلامی و ملت غارت شده



اخبار و گزارشهایی که در این چند سال استیلای سردمداران نظام اسلامی بر میهنمان ایران،در مورد کلماتی مثل اختلاس و آقازاده ها در فضای خبرهای ایران در گردش بوده گواه این حقیقت هست که قومی بر سرزمین ما مستولی گشته که ایران را به عنوان یک غنیمت جنگی می شناسد نه مام میهن ایرانیان که خودشان را جزو این گروه حساب کنند.

نامهایی چون خاندان هاشمی بهرمانی ،واعظ طبسی ،شیخ یزدی و...تا بازگردیم به ثروت نزدیکان ایت الله منتظری و موسوی اردبیلی ،همیشه در بین مردم و جامعه کوچه و بازار ایران ،اخباری را گوش به گوش انتقال میداد که تا اواسط دهه هفتاد ، عنوان " شایعه " را با خود یدک می کشید.ولی رفته رفته با ایجاد شکاف میان لایه های سیاسی نظام اسلامی و به صورت عمده با استارت جریان موسوم به اصلاح طلبی که به نوعی تسویه حساب درون گروهی را در طیفهای سیاسی حاکم به دنبال داشت ،این عنوان شایعه (که بیشتر نقش یک پوشش شکلاتی برای پنهان ماندن درون فاسد نظام را داشت) رنگ و بوی یک حقیقت بدیهی و انکار ناپذیر به خود گرفت و دیگر کمتر کسی با شبهه و تردید به وجود دزدی و غارت منابع و اموال ملی توسط اکثر مقام های ارشد سیاسی و حضور اقازاده های ثروتمند که به عبارتی مولتی بیلیونر، نگاه میکرد و آن شایعه رنگ حسرت ملی را گرفت.

نام اقازاده در اصل پوششی بود برای مصونیت بخشیدن به چهره های شاخص و معروف سیاسی تا نگاه ملت به متهمان غارتگر بسوی فرزندان این "خطوط قرمز " و نه خود آنها تحریف شود وگرنه کیست نداند هیچ اقازاده ای بدون نفوذ و فساد ذاتی آقای مزبور ثروتهای فضایی در خارج و داخل کشور اندوخته نمی کند.

مثالهای اولیه این افراد از فرزندان هاشمی و شایعاتی پیرامون برجهای معظم در کانادا تا زایمان همسر ناصر واعظ طبسی که پدرش تولیت آستان قدس رضویشان را مدعی هست درکلینیکی گرانقیمت در امریکا وزیدن گرفت و تا اختلاس و دزدی های فرزند علی ابادی یک مقام دسته دوم و رییس سازمان تربیت بدنی وقت ،که طوفانی ایران بر باد ده را در منظر ملت ایران ترسیم کرد.طوفانی که پایه های اندوخته ها و ثروت ملی یک کشور را نشانه رفته بود.

مناظرات پیش از انتخابات 88 فصل جدیدی بود در این روشنگری برای اذهان عمومی.شخص احمدی نژاد اگر چه مانند اسلافش جز نکبت و دروغ و غارت پیام آور هیچ موهبتی برای ملت ایران نبود ولی این حسن را داشت که بخاطر جاه طلبی و سهم خواهی بیشتر در قدرت خطوط قرمز سنتی نظام اسلامی را در هم نوردید و نمایی نو و واضح را از آنچه رانت خواری و غارت اموال مردم ایران بود در صحنه تئاتر جمهوری اسلامی به معرض دید عموم آورد.نام بردن از هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری در رسانه جمهوری اسلامی مهر تاییدی بود بر این واقعیت که "شایعه " دزدی اموال ملت توسط این آقایان یک پرداخته ذهن تخریب گر اپوزیسیون خارج نشین نیست که حقیقتی بلامنازع در کارنامه بیش ازسه دهه نظام انقلابی می باشد.هر چند قبل از این هم پیکهای رئیس جمهور مهرورز در همدان پرده های وسیع تری از این غنیمت اندوزی اسلامی را به اکران عمومی در اورد و پالیزدار را بر سر زبانها انداخت.

امروز صحنه سیاسی ایران جناحهای ملونی را به خود میبیند که هر کدام بی محابا از دزدی و غارت اموال کشور توسط آن دیگری مدرک رو می کنند و به "شایعه" معنایی به بلندای حقیقت می بخشند.حقیقتی تلخ که بازگوی این فکت تاریخ معاصر می باشد که 32 سال هست گروهی بر جان و مال و ناموس ملت ایران استیلا یافته اند که جز دزدی و رانت خواری و غارت مردم ایران اولویتی را برای خویش متصور نبوده اند.امروز به حول قوه چاه جمکران دیگر غارت ثروت مردم بی خبر ایران محدود به یک باند یا گروه و طبقه بالانشین و سنتی قدرت نیست و هر رئیس بانک و شرکت و صنعتی که مدد یابد اختلاسهای میلیاردی را در پهنه تعاریف نوین فساد دولتی و حکومتی بازتعریف می کنند.

مقصد این ثروتهای بی انتها هم طبعا از آمریکا و کانادا تا ترکیه و دوبی تلورانس دارد.طبعا بانکها و منابع تصمیم گیری مالی این کشورها نباید چندان ناراضی از این وضع باشند چه بسا می بینیم یک دانشجوی نخبه برای گرفتن ویزای تحصیلی کشورهای غربی باید سد سکندر را خرد کند ولی آقازاده ها و امروز آقایان درچشم بر هم زدنی سیر کون و مکان می کنند و هر گوشه از جهان را با اراده خود منزلگاه عشرت خود و مخزن ثروت چاپیده از ملت ایران بر میگزینند.

یک روز خبر بسته شدن نزدیک به یک و نیم ملیارد پوند ثروت ملت ایران در ام القرای اسلام یعنی لندن به نام فرزند رهبر آه را در دل آنها که محتاج پول قبض آب و برق خود هستند می نشاند و روز دیگر 18 میلیارد دلار در کانتینرهای حامل ، لبخند را بر لب اسلامیون عدالت خواه ترکیه می نشاند.و یک روز هم سه میلیاردی اختلاس ناقابل سران چند بانک اصلی، مردم ایران را به فکر میبرد که اصولا خواب می بینند یا در بیداری بدل به ناظرانی مستاصل بر غارت اموال خویش گشته اند و این دومی معنی یک قوم ناتوان اشغال شده را میدهد که با خون دل ، خاک و مال و ناموس خویش را پیشکش دزدان و چپاولگران ساخته اند و این دردی هست که نمی توان فریادش زد لااقل شعوراجتماعی و ملی خود را هم مورد نهیب و طعنه غیر خویش نسازیم که برای خجالت و شرمساری دیگر نه نفسی مانده نه مجالی!

ولی تکلیف ما چیست؟ملت ایران با یک گروه دزد و قطاع الطریق که ایران را در نام و هویت ممنوع و خط قرمز اندیشه کرده اند تا در ثروت و مال راه چپاول و غارتشان فزونی و بی مانع گسترانیده شود و تمام ابزار سرکوب و خفقان را هم در دست دارند،چه گزینه هایی را برای بازگرداندن تمام از کف رفته هایش،از ثروت تا هویت،از ابرو تا همه آنچه نظام جمهوری اسلامی در طی بیش از سه دهه از ما سلب کرده و سر بازگرداندن هم ندارد پیش روی خویش میبیند؟

ایا می توان برای استرداد و احیای همه از کف رفته ها چشم امید به کشورهایی داشت که مامن و ماوای تمام "برده شده ها" و "برنده های" این شب شبیخون زده ملت ایران بوده اند و هنوز هستند؟ایا اگر کشور ما با حمله نظامی غرب به فرض از بند اشغالگران آزاد شود این حق را داریم مدعی مال رفته ملی خود باشیم؟ایا اگر این بی تفاوتی و این کرختی اجتماعی که در روح و جان مردمی خسته و وامانده ، گرد استیصال نشانده ،به عادت ناشی ازتسلیم شدگی بدل شود چیزی باقی خواهد ماند که فرزندان فردای ایران بتوانند در فردا روزی مدعی آن شوند؟

به خانه مان ایرانشهر دزد زده از نوع مسلح و ادمکش آن.دزد ثروت تنها نیست که اینان هویت و ناموس و شرف را نیز مصادره به مطلوب خویش کرده و می کنند و اگر بی تفاوت بنشینیم هیچ داشته ای برای ایندگان نخواهیم گذاشت تا مدعی آن شوند.نسل ما اگر چه وارث نادانی و ندانم کاری دیگران ممکن هست باشد ولی نمی تواند منتظر معجزه دیگرانی دگر بماند.نسل ما مسئول است مسئول یک تاریخ،هویت و ارثیه ملی.نسل ما یعنی نسل تو و من.

کوشان.م