Sunday, September 25, 2011

ننگ بر دیکتاتوری ، زنده باد جمهوری خواهی!





داشتم اخبار بی بی سی فارسی را گوش میدادم.در عالم خودم بودم که دیدم نشان میدهد مدودیف و پوتین دوشادوش هم در دالان سیاسی قدرت جمهوری دموکراتیک روسیه راه رفته تخت و نرد عشق سیاست میبازند.بی اختیار خنده ام گرفت.نه از قیافه ایندو که خالی از جذبه نیست،نه از لباسهایشان که اصلا شبیه همتای ایرانی آنها پرزیدنت احمدی نژاد نیست،و نه از تلخی تاریخ استعمار روسیه بر کشورمان ایران که بخواهم لبخند زهرآگین بزنم.خیر از شیرینی و حلاوت نظام جمهوری دموکراتیک در جهان آزاد.

این تقریبا گفته ای بدیهی و بازتکراری ملال آور هست که نوع حکومت هرگز نمی تواند ضامن دموکراسی و مردم سالاری حقیقی باشد.همیشه در تقابل مثالها فرانسه و آمریکا آورده می شوند برابر با ردیفی از کشورها مثل نروژ،هلند،بریتانیا،اسپانیا،ژاپن ،کانادا،استرالیا و بلژیک و... .

باز به مانیتورم خیره می شوم.در جمهوری دموکراتیک روسیه دو مرد قدرت این کشور،دوشادوش هم گام بر میدارند و حریف سیاسی می طلبند!
به فکر می روم.چندی پیش نوشته ای خواندم تحت نام جنون جمهوری خواهی.در دو قسمت به نام روسیه و فرانسه*.نوشتار را مرور می کنم و تاریخ را در ذهن بازپروری.روسها بر ضد تزار خود بپا خواسته اند.خسته از شلاق استبداد تزاری.دلبسته به شعارهای فریبنده.سوسیالیست ها عکس مار برابری بر دیوار می کشند و جمهوری را نشان برادری فریاد می زنند.می گویند بیایید که دوران سروری تمام شد ای جمهور مردم.ما پیام "جمهوری خواهی " برایتان آورده ایم.مردم به قول شاملو شیفته خورشید می شوند."ای خلق چه می شود شما را"!!
انقلاب بلشویکی از راه میرسد.انقلابیونی پر از خون و جنون.خون انتقام و جنون قدرت.نامش چیست:جمهوری!جمهوری چیست:زیباست:حکومت جمهور مردم!عجب!چرا ؟چطور؟بس است حکومت فردی تزارها.قدرت چیست؟ارزش ندارد.قدرت از آن جمهور مردم هست.!!زیباست.

ذهنم به سال 57 گریزی زد.استقلال آزادی جمهوری اسلامی.رهبر کیست؟خمینی.آرمان چیست؟"حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله" .عجبا.خب چه شود؟حزب فقط رستاخیز بد هست.درست چرا پس تبدیل شود به فقط حزب الله!چون ما جمهوری را ندیده بودیم.به به! حزب، حزب جمهور مردم هست و این جمهور حزب الله خواستارند.محل اشکال هست.جمهوری که نام نیست.جمهوری نشان است.ما داریم این نشان را؟تاریخ نشان داد.!

سرم را به صفحه کامپیوترم بازمیگردانم.هنوز مدودف و پوتین به ته فرش قرمز نرسیدند.انتهایش کجاست؟جمهوری خواهی؟
گوینده بی بی سی صدایش در آمد.گویی در ذهنم سکوت این گوینده از عظمت جمهوری دموکرات بود!می گوید حزب تشکیل جلسه داد و مدودف گفت:طاووس علیین شده را به همه معرفی و به عنوان کاندید ریاست جمهوری حزب انتخاب می کنیم:ولادیمیر پوتین!و ایشان به لبخندی پرمسما تایید کرد که بله ، منم طاووس علیین شده، ای روسها!

روسها چه فکر کردند. وقتی همزمان با من به صفحات تاریخشان خیره بودند.گفتند خب مردی داریم که قدرت سازندگی و پیشبرد روسیه را دارد چه غممان که جمهور ما در خارج از رینگ قدرت پرتاب شده.؟! پس من بجای آنها یا برخی روشنفکران شطرنج بازشان با خود گفتم که اینهمه خونریزی،جنایت،اعدام،فقر و مصیبت،انقلاب ضد تزاری،رنگهای بلشویسم،نغمه های جمهوری برابری،نوای بی نوای تجزیه،تزاری که به اندازه پوتین(حال بماند استالین و لینین و..) تزار نبود،همه اینها حاصلش یک نئوتزاریسم مضحک بود؟که چه شود؟
نوایی هارمونیک:مدودف ...پوتین ...پویتن...مدودف ...این دوره پوتین بیاید در 74 سالگی می رود.عمرش کفاف میداد این سیر تسلسل ادامه خواهد داشت.

ولی این هارمونی جمهوری برای من ناآشنا نیست.خوب گوشمان را به صدف جمهوری های قرن گذشته بچسبانیم.صدا آشناست.
موسیلینی می آید.او هم مثل همتایان روس خود سخن از مهر پایان بر" تاریخ استبداد " روم بزرگ می راند.او هم می گوید جمهوری آورده ام.جمهوری دموکراتیک ای رومیان.موسیلینی آمد.او هم جمهوری را بر دیوار خیال مردم آزادیخواه و ارمان طلب نقش رنگین بسته بود.فریبنده و زیبا!از پس صدایش هیتلر هم نوای جمهوری دموکراتیک دارد.فرانکو هم جمهوری را برای خلاص مردم اسپانیا از پادشاهانشان تحفه بسته است.همه شکوه جمهوری را در بسته های زیبا برای مردمشان به ارمغان آورده اند.بس است.بیایید ای خلق از تاریخ "استبداد زده خود" رها شویم.!ناقوس ها به صدا در امده.سالارازها در پرتقال تا ناصر ها در مصر نوای دموکراسی جمهوری و رهایی از تاریخ دیکتاتوری شاهان را کوک کرده اند.و در دل لابد مردم ساده دل،هلندی ها،سوئدی ها،نروژی ها،بریتانیاییها و ....را به سخره می گیرند که ای فلکزدگان،شما هم به صف ما بپیوندید از این سیاهی مذلت رهایی یابید.

آری ،آهنگ فوق کوکی آشنا دارد.نمی فهمم ناپولیتانو قرار بود چند سال رئیس جمهور ایتالیا باشد.نفهمیدم نقشش چیست جز شرکت در فینال جام جهانی 2006 آلمان.ولی یک چیز را می دانم.ایتالیای امروز یا روم بزرگ دیروز شده:برلوسکونی....پرودی...برلوسکونی...پرودی...برلسکونی...و البته این وسط دخترک 14 ساله مهاجر گاهی خدشه ای بر این ساز ناکوک وارد می آورد!!روزی ایتالیا ییها به اسپانیول ها لقب برادر کوچکتر می دادند و آنها هم خشنود که برادر کوچک رومیان بزرگ باشند.امروز سیاست در ایتالیا طنز محله های بارسلون و مادرید هست و برادر بزرگ جای دیگر در کوچه پس کوچه های بارسلون و اندلس به مضحکه سیلویو می خندد!!


فرانسه بعد از جنون جمهوری خواهی داستانهای خونین دید.امروز فرانسه به ساحل امن رسیده ولی پرسش اینجاست بها چقدر بوده؟ایا اگر فرانسه آنهمه خون و جنون انقلابی خواهی را تجربه نمیکرد امروز کمتر از همتایی مثل بلژیک و انگلیس بود؟آیا اگر المان که امروز در اوج غرور جمهوری نمونه نشسته ، تجربه تلخ و حقیر نازیسم را به قیمت ویرانی اروپا و جهان وهمه فجایع معلوم و جنایاتی که در کل تاریخ استبداد شاهان جهان حتی تصویری مانند ندارد از سر نمی گذراند فرقی با برادر سیاسی اش هلند داشت؟و ایا اگر ایتالیا به جنون جمهوری خواهی دیکتاتورها گوش نمیداد و لبیک به ندای فریب نمیداد امروز تبدیل به برادر کوچک اسپانیا میشد؟



آمریکا یک کشور نوپای مقتدر،با تاریخ تشکیل خاص خودش نمودی باشکوه از جمهوری هست که البته لابی های قدرت و رسانه های دیداری و شنیداریش در تعیین راس این دموکراسی نقشی پرواضح دارند ولی گذشته از آن ایا می توان هر کشوری با تاریخ و گذشته و جامعه شناسی خاص خود و ژئوپلتیک مختص آن کشور،کپی برابر اصل آمریکا باشد.؟البته که پدر همین بشار اسد هم با وعده جمهوری امریکا و فرانسه بر پادشاهی خط بطلان کشید؟پاکستان و افغانستان و عراق و....هرکدام نشان می دهد که بهترین راه را اردن برگزیده!اشتباه گفتم؟

سرم را که به صفحه بی بی سی بازگرداندم نه پوتین بود و نه مدودیف.بی بی سی داشت درباره شاهکار پرزیدنت احمدی نژاد در نیویورک گزارشی میداد.رئیس جمهوری که حاصل انقلاب جمهوری خواهی ملت ایران هست.حاصل نه به شاه دیکتاتور! و آری به جمهوری اسلامی که خمینی گفته بود شبیه فرانسه هست.و مردم هم گفتند خب حتما هست.!!صد البته یادم آمد که نوع حکومت نشان دیکتاتوری و دموکراسی نیست ولی نمی دانم چرا علایم گاهی کجکی نصب می شود یا من چشمم بس که خیره به مانیتور ماند کج و مات میدید!

باز مروری کردم بر نوشته وزین شهرنوش پارسی پور شاید جوابی نو بیابم।
حکومتهای خجول سلطنتی


مقالات مربوط به مرور روند جمهوری شدن در فرانسه و روسیه:

* جنون جمهوری خواهی:فرانسه

جنون جمهوری خواهی:روسیه



کوشان

Monday, September 12, 2011

رضا پهلوی و بالاترین امیدها برای ایران دموکرات



باید بپذیریم که برای پیشبرد اهداف آزادیخواهانه در میهنمان ایران،دوران نگاههای بغض آلود و آمیخته با کینه های بجا و نابجا به آنچه دگر اندیشی یا دگراندیش نامند به خط پایان رسیده و همه مردمان ایرانشهر باید نگاهی دوباره به مفهوم اتحاد بر آرمان و نه توافق بر خواسته های حزبی و گروهی، به عنوان تنها راه ممکن برای تبلور آرزوی یک "ایران آزاد" داشته باشند


شخصیتها و الیتهای سیاسی ،اجتماعی در جامعه ایرانی،همیشه محل نزاعی برای دوستداران این افراد بوده و بجای اینکه معمولا عامل اتحاد باشند خود به مهمترین شاخص تشتت و عدم اتحاد تبدیل شده اند



این مسئله؛نه الزما بخاطر عملکرد ناصحیح این اشخاص،که بیشتر بخاطر درک غلط طرفداران اینان از تحلیل موضوعی اندیشه دیگر یا به بعبارتی دگراندیشی و دگر اندیشان صورت می پذیرد
جایی که ما یاد گرفته و یا عادت کرده ایم برتری اندیشه و رجحان باور سیاسی اجتماعی و حتی فرهنگی و مذهبی خود را نه از طریق دلایل قوی و استدلالهای اندیشه ورز و مردم پسند،که از راه نفی و تخریب دیگران ، زیبا و بحق جلوه دهیم این فرهنگ همان به زیر کشاندن دیگران برای حذف آنها هست نه بالا بردن خودمان و اندیشه مان برای ایستادن بر بلندیهای وجود و هویت باور شده

خبر رسیده شاهزاده رضا پهلوی به عضویت سایت سیاسی اجتماعی بالاترین در آمده اند هرچند در یک نگاه این خبر جالب به نظر می رسد ولی در تحلیل موضوعی شاید نشانی باشد از سوی این شخص برای دیگر همتایان سیاسی که برای دانستن خواسته مردم،و تجلی و مصداق بودن کلمه اتحاد،دوران ادعای صرف و ابراز سخنان به ظاهر زیبا کم کم به سر امده و بودن را باید در عمل ثابت کرد

شاید هم این نشانی مهم از طرف ایشان باشد که اگر من سخن از درکنار هم بودن،تحمل دگر اندیشی،ارجح دانستن ایران بر هر خواسته و آرمان شخصی یا گروهی می گویم در راستای تحقق اینها گامهای رو به جلو برمیدارم و صد البته دیگران هم باید این مهم را برای نزدیکی هر چه بیشتر عمل کنند بجای اینکه هر روز خطوط قرمز قبلی را پاک کرده و گاها مرزهای ممنوع جدیدی را بر لوح اندیشه سیاسی خود حک و به دیگران معرفی کنند،

صد البته این اقدام شاهزاده رضا پهلوی، از دید اندک اشخاص خوشایند نیست وبه صرافت انجام روشی نو در تخریب عادت شده شان اندازد ولی بی شک اکثر جوانان و ایرانیان روشنفکر و به معنی کلمه بیطرف در جدالهای سیاسی،این خبر را یک شروع خوب و امیدبخش برای آرمان پاک خویش میبینند.
ولی به هر حال این پیام روشن ،سیگنالی واضح و شفاف از سوی ایشان برای جویندگان حقیقی ایران دموکرات وایراندوستان هست تا فارغ از هر زنده باد و مرده باد به برداشتن گامهایی نو برای برپایی یک وفاق ملی برای تحقق ایران دموکرات بیندیشند و باید این را به فال نیک گرفت

کوشان


Monday, September 5, 2011

از وبگردی مجازی تا روشنفکری ایران ، نگاهی به جمعه گردی های نوری علا


درد اجتماعی یا همان جامعه بیمار حاصل یک کنش پیچیده جامعه شناختی و یک فرهنگ اجتماعی- تاریخی مسموم و مضموم،از تداوم ریزکنش های معیوب و گاهی خطا ،به یک تومور سرطانی و یا یک بیماری حاد کشنده می تواند بدل شود.از نظر سنی شاید از بسیاری از اعضا و پویندگان سیاسی فضای مجازی – شاید - کوچکتر باشم.ولی چون در فضای مجازی همه چیز مجازی هست پس سن گوینده اصلا مهم نیست.هدفم این هست که بگویم در فضای مجازی اگر چه انتظار یک حرکت سیاسی"موثر" ،کمی زیاده انگاری هست ولی اینکه ما بتوانیم در شکل دهی تفکر و تامل سیاسی هموطنان گامی هر چند کوچک برداریم در جای خود سودمند هست.مثال اینکه دقت کردم (و شما هم دقیق شوید) در تمام گروهها و سایتهای مجازی چیزی به نام "لینک تحلیلی و موشکافانه" هیچ "لایکی" را بخودش اختصاص نمی دهند.در سایتی اجتماعی مثل بالاترین کمترین رایها برای لینکهای من یکنفر، لینکهای تحلیلی و یا تفسیر تاریخ هست حتی کمتراز یک ترانه زیبا و البته تکراری!

در تبیین این وضع مثلا همه اعضای یک گروه طرفدار پادشاهی پارلمانی می گویند 28 مرداد چه و چه.اگر بگویید چرا مدعی این هستید حداکثر بگویند خب چون شاه خیلی خوب بوده!!!میگید نه، امتحان کنید چقدر از زندگی و روانشناسی دکتر مصدق،از حوادث تیر و مرداد 32 و...بطور جزئی خبر دارند تا قضاوتش بر محور دانش باشد نه احساس! از تمام افراد انلاین گروه مزبور در یک محیط مجازی، اطلاعات جمع شود،من میگم 5 خط نمی شوند(اینجاست که اشاره کنم به کسی بر نخورد).حال بماند سینه زنان عاشورای نوین که دو خط هم نمی توانند در دفاع این سینه زنی بنگارند بگویید بابا این نبوده تاریخ چیز دیگری می گوید میگه ساکت باش بگو یا حسین! .اصلا به کسی بگوییم چرا نظام پادشاهی پارلمانی ؟نود درصد پاسخها روی محور مثلا شاهزاده رضا پهلوی!(که بنده هم به ایشان علاقه دارم البته و قطعا) می گردد نه فلسفه مفید بودن این نظام برای یک جغرافیای خاص به نام ایران.دوستداران نظام جمهوری هم اگر جمهوری خواهند چون دوست دارند مثل "آمریکا" باشند نه بیشتر نه کمتر!این مشکل خیلی عمیق هست.حال اگر در همین گروه یا در سایتی مثل بالاترین لینک بدهیم فلان الیت سیاسی یا اجتماعی گفت:"اتحاد" .100 رای و 20 لایک حتمی هست.یعنی ما مردم عاشق شعار "قشنگ قشنگ" هستیم.البته لایک منظورم همان دانستن متن و مغز لینک هست وگرنه همه ما عکسی زیبا از یک شخصیت محبوبمان را هم لایک میزنیم این جداست.صورت مشخص این مسئله در نقد اپوزیسیون به موسوی در مورد اعدامها بود.جواب دوستداران چه بود؟گذشته افراد مهم نیست امروز معیار هست.اگر در امریکا یا هر دموکراسی دیگر این حرف زده شود اصولا اجازه اظهار نظر سیاسی به شخص نمی دهند و به عبارتی وی را به باد خنده میگیرند جایی که همه جمهوری خواهان آمریکا بسیج شده بودند عکسی از سیگار کشیدن اوباما و بالعکس دموکراتها اندازه شکم دختر مشاور اول مک کین بجویند ،ما 6000 کشته را به اندازه یک نخ سیگار هم بها نمی دهیم.منظوراین معضل باعث می شود به خود ،ملتی احساسی لقب دهیم چون احساسی عمل کردن ناشی از دنباله روی جاهلانه و پیروی کورکورانه هست.اگر بدانیم به عبارتی مردم ایران بدانند لازم نبود ما بخواهیم برای مجاب کردن برخی به مقایسه مضحک دو شخصیت برای توجیح این یکی و رد آن یکی مثلا همت گماریم که از روز تفاوتشان روشن تر هست!.اگر ملت می دانست(که دانستن از خواندن و تفحص حاصل می شود) خیلی راحت تر مسیر ها طی میشد.اشتباه نکنید.نه اینکه اگر همه بدانند الزاما مانند من (مثلا طرفدار پادشاهی پارلمانی)فکر می کنند خیر ممکن هست آن دیگری را انتخاب کنند که به دلیل و برهان نه تحلیل های آبکی پی برده اند بهترین مسیر ازادی و دموکراسی هست چه بهتر، ولی لااقل با الله اکبرشبانه دنبال براندازی الله اکبرگویندگان!!نمی رفتند و با یا حسین میرحسین از شر خرافات عاشورایی راه خلاص نمی جستند.به عبارتی با چاقو بخواند چاقوی تیزتر را ببرند.



همه اینها را گفتم که چه شود؟اینکه وقتی انقلاب 57 حاصل یک پروسه و کنش احساسی و نه عقلی منطقی به این سیاهی رسید چرا باز به همان شیوه احساسی توام با بی دانشی دنبال تحولیم؟شاید علتش در همان ندانستن خلاصه شود.حالا در مورد شورش 57 یک شاه از دنیا رفته هست که همه چیز از جمله حماقت ملی را ، گردن وی و بسته گذاشتن فضای سیاسی می اندازیم(حال آنکه همان دیکتاتورها!!! امثال بازرگانها و قطب زاده ها و بنی صدرها و یزدی ها وسنجابی ها و...را فرستادند در دموکراسی غرب رشد کنند تا بفهمند و خارج از فضای بسته مزبور! بیاموزند نه اینکه در اوج نافهمی رشد یافته در غرب ازاد!، دیگران را هم به نافهمی بکشند این هم تقصیر فضای بسته سیاسی داخل بوده؟ بحثی جداست!).آیا امروز در عصر ارتباطات فوق مدرن و سریع،باز در فردای ایران می خواهیم ایراد بگیریم شاه فضا را بسته بود که راه خطا را در نیم قرن بعد از درگذشت وی رفتیم! خب وقتی روشنفکر کج اندیش ما! با نهایت ژست نداشته کارشناس مدارانه می گوید انقلاب 57 در تداوم مشروطه بود!!از مردم عادی انتظار داریم خودشان بدانند؟!اگر در جامعه ای مثل همین آمریکا، روشنفکرحقیقی موجود بود و اندیشه در اتاقهای فکر و فلسفه بسته بندی در اختیار مردم جهت مصرف قرار می گرفت، درست است مردم بی نیاز از کشیدن بار سنگین تفحص و تحقیق و مطالعه تاریخ در کنار همه روزمرگی های طاقت فرسا بودند.ولی جایی که ما روشنفکرانی (و به عنوان استاد! به مدد رسانه های لوس انجلسی و حتی بی بی سی و صدای امریکا! )در جامعه داریم که مصیبت عظمی و عامل پس روی هستند خب ای آحاد ملت - شرمنده - بار زایش اندیشه کارا، توسط تک تک خود شماست و دیگر هیچ



و اما غرض از اینهمه عرض.از زمان آفرینش اینترنت و شناخت اقای نوری علا و نوشتارهایش، بنده نوشتار ایشان را تعقیب کردم.چه نوشته ای مانند"معمای رضا پهلوی" که اگر چه حاوی نکاتی مفید ولی تا حدی یکطرفه و به نوعی زدن حرف دل با چارچوب مصنوعی با نام تحلیل بود(و پاسخ درخور احمد پناهنده را در کنارش دید) تا تمام دیگر نوشتارهای ایشان- فارغ از چند مقاله استثنا از نگاه من(که مثال زدم)- که نیک بنگریم با شخصی مواجه می شویم ، که از روی مطالعه و تفکر(دوعنصر لازم و نه کافی روشنفکری در کنار تحلیل صحیح) به همراه یک تجربه انقلابی در سطح بالا سعی در بیرون کشیدن تمام آن معضل ها و اصطکاک های اجتماعی دارد تا حرکت ایران به سوی دموکراسی و خلاصی از سیاهی موجود را روان و نرم کند.به عبارتی در قالب یک پکیج مقاله ای در چند خط آدرسهای اصلی را به مخاطب می دهد تا خواننده(و البته جوینده)در پستوهای سیاست گم نشود.البته که کوچه به کوچه نمی تواند با مقاله ما را هدایت کند که این از وظایف یک رهبر هست نه روشنفکر.

البته در جامعه ما آرامش دوستدار،آجودانی،جلال متینی و صدرالدین الهی وامثالهم نه به نحوی شایسته شناخته شده اند و نه حتی مورد شناسایی توسط رسانه ها و الیتها.(هر چند از زمانی که خود نوری علا هم راهکاری نو ارائه می دهد جایی در صدای آمریکا ندارد بی بی سی که "تی فدا") ولی می توان چنین تعبیر کردکه اینان چیزی می نویسند که باید و شاید با جامعیت زمانبر خاص خود دنبال شود.حقیقت نگاری می کنند و کل واقعیت را ثبت می کنند.ولی مانند نوری علا کم داریم که از نوشتن دنبال ثبت همه حقیقت نباشد بلکه درمان درد موجود را بجوید.خیلی ساده بگویم کار امثال دوستدار مثل کسی که در نوشته پزشکی درباره سرطان،کل مسیر سلولی و مولکولی این بیماری را تشریح کند(ممکن هست تعبیر کنیم خارج از حوصله بیمار باشد که البته بیماری اجتماعی به همه آنها نیازمند هست).ولی نوری علا کسی هست که می گوید این داروها موثر هست چون کل معضل اینست.و دیگر نمی توان گفت نوشته فلسفی و عمیق هست و بدرد عامه نمی خورد.خیر هر بسته دارویی را دست بیمار دهیم با یک توضیح مکفی پزشک، باید بخورد تا خوب شود.اگر نخورد این توجیح پذیرفته نیست که چون نمی داند مکانیسم اثر و محتوی دارو چیست نمی خورد!


نوری علا را مثال زدم چون من کم می شناسم کسانی که دنبال راه حل بصورت موشکافانه و پیگیر در نوشتارهایش باشد.یعنی بجای تشریح تاریخ و تفصیل سیاست،یه دنبال مسائل عملی برای راه حل و برون رفت هست.بخاطر همین هم هست که برخی از خطوط سیاسی معلوم الحال،زیاد از قیافه ایشون خوششان نمیاد!!و از نقدهای آبکی و کم مایه و حتی گاهی مضحک گاه بی گاه اینان تا کنایه های غرضورزانه و حسدامیز خوب می توانیم به این نکته پی ببریم.حال جالب از دوستان نازنین خودم، اینجا بگویم نوری علا ،زود لیستی از جرایم انقلابی ایشون !! ، جلوی چشمم میاد که هیچ، خودم هم تکفیر و مضنون شمرده میشم!البته من گفتم سوابق برای رهبری سیاسی و پیشاهنگی مهم هست نه برای تحلیلگر سیاسی.ولی کافی هست برای فهم منظورم از این مثال به کل نوشتارهای نوری علا از فردای جنبش سبز تا خفتن آن سیلاب اعتراضات نگاهی کنیم که بفهمیم شاید تنها شخصی بود(البته امثال حسین لاجوردی و دیگرانی نیز ندرتا بودند)که بدور از عافیت طلبی و احتیاط های مرسوم کارشناسی(که اصلاح طلبان از سویی،گنجی و مهاجرانی و کدیور از دیگر سو،بی بی سی که مهمتر در کل دلگیر نشوند و بایکوتی خدای ناکرده صورت نگیرد) فریاد زد آنچه باید و متذکر شد همه شایدها را.

اگرچه بگویم ایشان هم با زیرکی نظرات شخصی را وسط خطوط نوشتارش جاسازی می کند و کنایه ها را بجا می اورد که گاهی خودم از کوره در میروم!! ولی خب قابل چشم پوشی هست و میگذاریم به پای سلیقه شخصی ایشان و یک فرهنگ سیاسی ایرانی!

همه را گفتم چون سه هفته بود جمعه گردی ها را نخوندم رفتم سایت گویا ازارشیو بیرون کشیدم و دیدم سه هفته چیزهایی گفته که باز هم باید به انها اندیشید و به نوری علا دستمریزاد بگوییم

مثلا:

اسب را به کدام سوی درشکه ببندیم؟

باسمه کاری سیاسی به نفع کیست؟

و یا تحلیل دقیقتر و مهمتر از این دو برای روند سیاسی ایران امروز

جايگاه «اصلاح طلبی اسلامی» در علوم سياسی




خلاصه و خودمونی بگم خیلی راحته، بابا بخونید.خب خرج نداره که!! از بین همه خبرها یک سر هم بریم جمعه گردی.جای دوری نمیره.همه فهمیدیم کی خوبه کی بده ، کی حقه کی ناحق.حالا دنبال دوای درد باشیم نه فقط خبر و شعار روی خبرها که وای چقدر درد داره این بیماری طاعون شده!.به قول سامان اربابی:

"خلاص."





**البته مثال نوری علا و جمعه گردی ایشان را عرض کردم حال راه بهتری از این، برای این کنش در فضای مجازی هست که حتما هست چه بهتر



کوشان